وجدان‌ 100 نفرة‌ ما زنان‌

 

نوشين‌ احمدي‌ خراساني‌

 

 روز چهارشنبه‌ 4 ارديبهشت‌ماه‌ در تجمعي‌ مقابل‌ سفارت‌ فلسطين‌ براي‌ همبستگي‌ با زنان‌ فلسطين‌ شعار داديم‌: «اين‌ وجدان‌ بيدار است‌/ ضد جنگ‌ و كشتار است‌» و گفتيم‌: «وجدان‌ زن‌ بيدار است‌ / از جنگ‌ و خون‌ بيزار است‌»، اما اين‌ وجدان‌ «بيدار» بيشتر از 100 نفر نبود.

 به‌راستي‌ وجدان‌هاي‌ ما تحت‌ تأثير چه‌ چيزهايي‌ قرار گرفته‌ است‌ كه‌ نسبت‌به‌ كشتاري‌ چنين‌ هولناك‌ در فلسطين‌، واكنش‌ «منفي‌» دارد؟ واقعاً چه‌ اتفاقي‌ افتاده‌ كه‌ وجدان‌مان‌ معيارهاي‌ «مستقل‌» خود را از دست‌ داده‌ است‌؟ اين‌ را مي‌گويم‌ چون‌ هنگام‌ دعوت‌ عمومي‌ به‌ شركت‌ در اين‌ تجمع‌ از سوي‌ «مركز فرهنگي‌ زنان‌» بسيار شنيديم‌ كه‌ مي‌گفتند «حمايت‌ از فلسطين‌ موضع‌ رژيم‌ است‌!» و وقتي‌ بسياري‌ را براي‌ پيوستن‌ به‌ اين‌ تجمع‌ در حمايت‌ از زنان‌ فلسطين‌ دعوت‌ مي‌كرديم‌، هزاران‌ فحش‌ و ناسزا شنيديم‌ كه‌ «چرا راست‌ شده‌ايم‌» !!!!

 تكان‌دهنده‌ است‌، چه‌ شده‌ است‌ كه‌ وجدان‌ ما، نفس‌ حمايت‌ از مردمي‌ را كه‌ زير سركوب‌ و كشتار و جنگ‌ قرار دارند با «استقلال‌ به‌هر قيمتي‌ از حكومت‌» تاق‌ مي‌زند؟

 صدها سال‌ است‌ كه‌ ملت‌ «بزرگ‌» ايران‌ موضع‌گيري‌هاي‌ سياسي‌اش‌ را بر مبناي‌ حكومت‌ تنظيم‌ كرده‌ است‌. اگر حكومت‌هاي‌ ما از سرمان‌ حجاب‌ برمي‌دارند، مدافع‌ حجاب‌ مي‌شويم‌ و اگر حجاب‌ به‌ سرمان‌ كنند، آن‌قدر از آن‌ متنفر مي‌شويم‌ كه‌ تمام‌ مبارزه‌مان‌ خلاصه‌ مي‌شود در بيرون‌ گذاشتن‌ يك‌ تارِ مو. اگر حكومت‌مان‌ ضداسلامي‌ باشد به‌ اسلام‌ پناه‌ مي‌بريم‌ و اگر دولتي‌ اسلامي‌ داشته‌ باشيم‌ به‌ ماهواره‌. اگر حكومت‌مان‌ در قانون‌ به‌ زنان‌ حقي‌ بدهد آن‌ را تُف‌ و لعنت‌ مي‌كنيم‌ و همه‌ را توطئه‌ مي‌بينيم‌ و اگر كوچك‌ترين‌ حقي‌ به‌ زنان‌ ندهد، گاهي‌ فقط‌ براي‌ تخطئة‌ حكومت‌ از حق‌ زنان‌ دفاع‌ مي‌كنيم‌. اگر حكومت‌مان‌ طرفدار اسراييل‌ باشد با فلسطينيان‌ همدرديم‌ و اگر موافق‌ فلسطين‌ باشد مي‌گوييم‌ «گور پدر فلسطين‌». اگر دولت‌ كسي‌ را دستگير كند مي‌گوييم‌ «زياد تند رفته‌» و البته‌ اسطوره‌اش‌ مي‌كنيم‌ و اگر كسي‌ را نگيرد مي‌گوييم‌ «حتماً مشكلي‌ دارد» و يا «محافظه‌كارست‌». اگر روزنامه‌اي‌ را نبندد مي‌گوييم‌ «اي‌ بابا اين‌ روزنامه‌ هم‌ كه‌ اصلاً به‌درد نمي‌خورد»؛ اگر كسي‌ را به‌خاطر مقاله‌اي‌ بگيرند، هر نقطه‌ و واوش‌ را به‌دقت‌ وارسي‌ مي‌كنيم‌ و اظهارنظر مي‌كنيم‌ كه‌ «خب‌ راست‌ مي‌گويند از اين‌ كلمه‌اش‌ فلان‌ منظور را داشته‌» و اگر كسي‌ را نگيرند مقاله‌اش‌ «لياقت‌» خواندن‌ پيدا نمي‌كند. اگر حكومت‌مان‌ «سرسپردة‌ آمريكا» باشد، همة‌ شعارهاي‌ «راديكال‌مان‌» مي‌شود «مرگ‌ بر امپرياليسم‌ آمريكا» و اگر حكومت‌مان‌ «مرگ‌ بر آمريكا» بگويد، عاشق‌ آمريكا مي‌شويم‌ و مي‌گوييم‌ «آمريكا فلسطين‌و رها كن‌/ بيا مارو آزاد كن‌».

 هزاران‌ مثال‌ ديگر مي‌توان‌ زد، ريز و درشت‌. گاهي‌ هم‌ از سر ناگزيري‌ مي‌توان‌ گفت‌ «مهم‌ نيست‌» اين‌ هم‌ روحية‌ ملت‌مان‌ است‌ ديگر!! گاهي‌ هم‌ مي‌توان‌ به‌راحتي‌ آن‌ را توجيه‌ كرد كه‌ «صدها سال‌ در ساختاري‌ استبدادي‌ زندگي‌ كردن‌، چنين‌ روحياتي‌ به‌همراه‌ مي‌آورد» و عدم‌ دسترسي‌ به‌ اطلاعات‌ آدم‌ را جاهل‌ و تنگ‌نظر مي‌كند؛ اما درحالي‌ كه‌ صدها هزار زن‌ و كودك‌ زير بمباران‌ با نبود آب‌، برق‌، بهداشت‌ و درمان‌ و نبود امكانات‌ اولية‌ زندگي‌ قرار گرفته‌اند چگونه‌ مي‌توان‌ چنين‌ روحيه‌اي‌ را توجيه‌ كرد؟ شايد حالا مرگ‌ هزاران‌ زن‌ و كودك‌ فلسطيني‌ بهانه‌اي‌ باشد براي‌ آن‌كه‌ ببينيم‌ به‌راستي‌ وجدان‌هاي‌مان‌ «چه‌قدر مستقل‌ است‌»؟ و آيا به‌راستي‌ اين‌كه‌ هميشه‌ درست‌ عكس‌ آن‌چيزي‌ كه‌ حكومت‌ گفت‌ صحبت‌ كنيم‌، واقعاً ناشي‌ از «استقلال‌» ماست‌ يا نشانة‌ «عدم‌ استقلال‌» و انفعال‌ مطلق‌؟

 مي‌گويند دخترها ناآگاهانه‌ از مادر الگو مي‌گيرند و پسرها از پدر. البته‌ اين‌ الگوبرداري‌ طبق‌ تعريف‌ روانشناسان‌ مي‌تواند از نوع‌ «مثبت‌» يا «منفي‌» باشد. يعني‌ گاهي‌ بچه‌ها كاملاً از رفتار والدين‌ تقليد مي‌كنند (الگوبرداري‌ مثبت‌) و يا درست‌ عكس‌ رفتار والدين‌ را انجام‌ مي‌دهند (الگوبرداري‌ منفي‌). درهرحال‌ آن‌چه‌ مهم‌ است‌ اين‌كه‌ در هر دو حالت‌، بچه‌ها والدين‌شان‌ را به‌عنوان‌ الگو پذيرفته‌اند، آن‌ها هستند كه‌ تعيين‌ مي‌كنند كودكان‌ «چه‌ گونه‌ باشند» يا «چه‌گونه‌ نباشند». در واقع‌، تا وقتي‌ كه‌ كودك‌ به‌ بلوغ‌ كامل‌ دست‌ نيافته‌، معيار و ميزان‌ والدين‌ هستند. به‌ نظر مي‌آيد در ايران‌ هم‌ الگوي‌ رفتار جمعي‌ ما به‌ همين‌ سياق‌ است‌ يعني‌ الگوبرداري‌ از حكومت‌ آن‌ هم‌ از نوع‌ منفي‌.

 در انتخابات‌ رياست‌ جمهوري‌ سال‌ 76 نيز تحليل‌ بسياري‌ اين‌ بود كه‌ «ملت‌ براي‌ آن‌كه‌ به‌ آن‌ طرف‌ «نه‌» بگويند به‌ اين‌ طرف‌ رأي‌ داده‌ است‌». اين‌جا قصدم‌ تحليل‌ سياسي‌ نيست‌ فقط‌ مي‌خواهم‌ بگويم‌ ببينيد مواضع‌ سياسي‌ ما چطور شكل‌ مي‌گيرد. اين‌ مسئله‌ تا بدان‌ حد فراگير است‌ كه‌ وجدان‌هاي‌ ما نيز معياري‌ حكومتي‌ يافته‌ است‌. در واقع‌ مي‌توان‌ گفت‌ ما «نه‌ موضع‌ سياسي‌ مستقل‌، نه‌ وجدان‌ مستقل‌ و نه‌ معيارهاي‌ اخلاقي‌ مستقل‌ داريم‌». وقتي‌ مي‌گويم‌ «ما»، منظورم‌ «ما»ي‌ جمعي‌ است‌، «ما»ي‌ ملتي‌ است‌ به‌نام‌ «ملت‌ ايران‌». حتماً كساني‌ هستند و شايد هم‌ زياد كه‌ اين‌طور نمي‌انديشند اما آن‌چه‌ از يك‌ «ما»ي‌ جمعي‌ برمي‌آيد و همگي‌ در آن‌ شريكيم‌ نشانة‌ اين‌ عدم‌ استقلال‌ از معيارهاي‌ حكومت‌ است‌. حكومت‌ است‌ كه‌ مي‌گويد در مخالفت‌ با او از كدام‌ ملت‌ دفاع‌ كنيم‌ و از چه‌ صحبت‌ كنيم‌. درست‌ مثل‌ اين‌ است‌ كه‌ گاهي‌ زناني‌ پيدا مي‌شوند كه‌ براي‌ دفاع‌ از حقوق‌ زنان‌، ارزش‌هاي‌ مردانه‌ معيارشان‌ است‌ كه‌ زنان‌ نيز يا بايد آن‌ها را به‌دست‌ آورند و «مساوي‌» شوند و يا بايد «يكسره‌» در تقابل‌ با آن‌ها برآيند، و در واقع‌ باز هم‌ اين‌جا معيار مردان‌ كه‌ چه‌ مي‌گويند و چه‌ مي‌كنند و در تحليل‌ نهايي‌، رفتار ما را سمت‌ و سو مي‌دهند، مهم‌ است‌ و بس‌.

 جناح‌هاي‌ موجود ـ منظور آنان‌ كه‌ مرئي‌ هستند ـ نيز از همين‌ مكانيزم‌ پيروي‌ مي‌كنند: با نفي‌ طرف‌ مقابل‌ به‌دنبال‌ جمع‌ كردن‌ رأي‌ هستند. اين‌ قضيه‌ به‌ جناح‌ها هم‌ ختم‌ نمي‌شود. دولت‌مردان‌ ما هم‌ بعضاً همين‌طورند. آن‌ها هم‌ معيارهاي‌ بيروني‌ دارند مثل‌ ما. آن‌ها هم‌ بسته‌ به‌ آن‌كه‌ «دشمن‌» چه‌ مي‌گويد موضع‌گيري‌ مي‌كنند. اگر «دشمن‌» فردي‌ را در ايران‌ تأييد كند، همين‌ مي‌شود ملاك‌ «جرم‌» آن‌ فرد و يا اگر «دشمن‌» از روزنامه‌اي‌ دفاع‌ كند، آن‌ روزنامه‌ «استحقاق‌ بسته‌ شدن‌» مي‌يابد. انگار ما ناتوان‌ از هرگونه‌ كنشي‌ هستيم‌ و فقط‌ واكنش‌ داريم‌.

 بگذريم‌ از «دولت‌مردان‌»، روي‌ سخن‌ من‌ با «ملت‌زنان‌» است‌ و دردِدلي‌ با آن‌ها كه‌ خودم‌ را در كنارشان‌ مي‌بينم‌ و فكر مي‌كنم‌ مي‌توانيم‌ احساس‌ مشتركي‌ داشته‌ باشيم‌ و معيارهاي‌ مستقل‌ خودمان‌ را بسازيم‌؛ كه‌ به‌نظرم‌ همين‌ ساختن‌ معيارهاي‌ مستقل‌ براي‌ اخلاقيات‌، وجدان‌، طرز رفتار فردي‌ و سياسي‌، انتخاب‌هاي‌ فردي‌ حتي‌ براي‌ پيروي‌ از مُد، خريد اجناس‌ و نظاير اين‌هاست‌ كه‌ موضع‌گيري‌ سياسي‌ مستقل‌ ما را از هر نوع‌ حكومت‌ و غيرحكومتي‌، شكل‌ مي‌دهد. البته‌ معيارهايي‌ واقعاً مستقل‌، نه‌ به‌ معناي‌ پذيرش‌ «ضديت‌ كور» هرچيز كه‌ «آن‌طرف‌» مي‌گويد بلكه‌ به‌معناي‌ هرچيز كه‌ «احساس‌» واقعي‌مان‌ مي‌گويد، همان‌ «احساسي‌» كه‌ قرن‌هاست‌ زنان‌ را به‌خاطر داشتن‌ آن‌ نفي‌ و مسخره‌ كرده‌اند. احساسي‌ كه‌ مي‌تواند جلوي‌ «سخن‌ مسلط‌» را بگيرد و حتي‌ يك‌تنه‌، ما را در برابر طوفان‌هاي‌ همگاني‌ نگه‌ دارد، همان‌ احساسي‌ كه‌ ما بايد در كودكان‌مان‌ پرورش‌ دهيم‌ تا آن‌ها بتوانند خود، نظام‌ اخلاقي‌ و وجدان‌ مستقل‌ خود را بيافرينند حتي‌ اگر يك‌ نفر باشند.

 مي‌خواستم‌ به‌ زنان‌ بگويم‌: بگذاريد مردان‌ خيال‌ كنند با نفي‌ طرف‌ مقابل‌شان‌، به‌زعم‌ خودشان‌ صدها كيلومتر از «طرف‌ مقابل‌» دور شده‌اند ولي‌ ما زنان‌ كه‌ مي‌دانيم‌ آن‌ها به‌راستي‌ به‌ «طرف‌ مقابل‌» خيلي‌ نزديكند، چرا كه‌ شاهد آن‌ هستيم‌ كه‌ بسياري‌ از همين‌ آقايان‌، ارزش‌هاي‌ «طرف‌ مقابل‌شان‌» را پذيرفته‌اند. كافي‌ است‌ به‌ آمار فزايندة‌ استفاده‌ از قانون‌ وضع‌شدة‌ «طرف‌ مقابل‌» يعني‌ تعدد زوجات‌ نگاه‌ كنيد، به‌ دادگاه‌ برويد و ببينيد چگونه‌ بسياري‌ از همين‌ آقايان‌ كه‌ فكر مي‌كنند از روش‌هاي‌ «طرف‌ مقابل‌» دور شده‌اند، از همين‌ قوانين‌ موجود «استفادة‌ بهينه‌» مي‌كنند. يا مشاهده‌ مي‌كنيم‌ چطور «اپوزيسيون‌ انقلابي‌»، كودكان‌شان‌ را غيرسياسي‌ بار آورده‌اند، درست‌ همان‌طور كه‌ «طرف‌ مقابل‌شان‌» مي‌خواهد. از اين‌ دست‌ مثال‌ها، خيلي‌ زياد است‌. ولي‌ ما كه‌ فمينيسم‌ شده‌ايم‌ ديگر فهميده‌ايم‌ كه‌ هر انتخاب‌، هر رفتار فردي‌ و حتي‌ نوع‌ انتخاب‌ كالاهاي‌ مصرفي‌مان‌ مي‌تواند موضع‌گيري‌ سياسي‌ باشد و وقتي‌ به‌ همة‌ اين‌ها نگاه‌ مي‌كنيم‌ در مجموع‌ مي‌توان‌ پرسيد: «به‌راستي‌ ما ملت‌ چه‌قدر با معيارهاي‌ مستقل‌ از حكومت‌ زندگي‌ مي‌كنيم‌؟»

 درست‌ است‌ كه‌ «روشنفكر» به‌ كسي‌ مي‌گويند كه‌ به‌ نظم‌ موجود كه‌ اعمال‌ سلطه‌ مي‌كند، معترض‌ باشد، اما به‌راستي‌ چقدر ما در همة‌ امور، به‌ويژه‌ در انتخاب‌هاي‌ شخصي‌مان‌ «معترضيم‌»؟ از طرف‌ ديگر وقت‌ آن‌ است‌ كه‌ به‌ اين‌ مسئله‌ بينديشيم‌ كه‌ دستگاه‌ نقد اين‌ نظم‌ موجود شايد «معيار جهاني‌تري‌» پيدا كرده‌ باشد چرا كه‌ زندگي‌ انسان‌ها در هرجاي‌ اين‌ دنيا بيشتر به‌ يكديگر گره‌ خورده‌ و همان‌طور كه‌ اقتصاد جهاني‌ شده‌ و باوجود تراست‌هاي‌ فرامليتي‌ و ترويج‌ نظامي‌گري‌، ملت‌ها نيز صرفاً نمي‌توانند در چهارچوب‌ مرزهاي‌ جغرافيايي‌شان‌ محدود بمانند و شايد لازم‌ باشد بيشتر از گذشته‌، نقد و نگاه‌مان‌ «فرامليتي‌» باشد. چطور مي‌توان‌ خود را از ملت‌هاي‌ ديگري‌ هم‌چون‌ افغانستان‌، فلسطين‌ و... دور ببينيم‌ و سرنوشت‌ مشترك‌مان‌ را حس‌ نكنيم‌؟ چطور مي‌توانيم‌ سياسي‌ باشيم‌ و نبينيم‌ كه‌ بحران‌ سياسي‌ عظيمي‌ در منطقه‌ برپا شده‌ و امروز يا فردا گريبان‌ ما را نيز خواهد گرفت‌؟

 درهرحال‌ اميدوارم‌ عادت‌ دلسوزي‌ و «شيون‌سالاري‌» براي‌ خودمان‌ آن‌قدر در وجودمان‌ نهادينه‌نشده‌ باشد كه‌ فقط‌ از مشكلات‌ خودمان‌ بناليم‌. و اين‌ ناله‌ كردنِ تاريخي‌ باعث‌ شود كه‌ احساس‌ نكنيم‌ در مقابل‌ مشكلات‌ ديگران‌ هم‌ وظيفه‌اي‌ داريم‌ و ـ به‌ حكم‌ وجدان‌ ـ از كساني‌ كه‌ روزي‌ از ما دفاع‌ كرده‌اند و يا خواهند كرد، حمايت‌ نكنيم‌. البته‌ لازمة‌ اين‌ امر رشد «معيارهاي‌ واقعاً مستقل‌» در هر يك‌ از ماست‌. شايد روزي‌ برسد كه‌ بنشينيم‌ و دربارة‌ معيارهاي‌ واقعاً «مستقل‌» خود بحث‌ كنيم‌ و تكليف‌مان‌ را لااقل‌ با خودمان‌ روشن‌ سازيم‌. باري‌، بپذيريم‌ كه‌ بايد حقيقت‌ را به‌ قدرت‌ گفت‌، و حقيقت‌ ما را آزاد خواهد كرد.