سه نسل خواستههاي زنان دربند!
نوشين احمدي خراساني
سه نسل خواستههاي زنان ايران در نسل جديد تجلي يافته است. در آن دوران كه اولين مدرسهي دخترانه ايجاد شد خواستهي زنان، حق تحصيل و ايجاد مدرسه براي دختران بود. اما جامعهي مردانه با اين خواسته اينگونه روبهرو شد:
وقتي مدرسهي دوشيزگان را بيبيخانم وزيراف در خانهي شخصياش در سال 1324 قمري تأسيس كرد. در همان سال مدرسه را بستند تا تربيت دختران را حبس كنند. اما با چه دليل؟
ـ «بر آن مملكت بايد گريست كه در آن دبستان دوشيزگان باز شده است»
هنگامي كه فروغ آذرخشي حدود 60 سال پيش اولين مدرسهي دخترانه را در مشهد در خانهاش تأسيس كرد با چه چيز روبرو شد؟
ـ لعن و تكفير و تهديد به مرگ، تا آنجا كه سالها فروغ مجبور به حفاظت مسلحانه از مدرسه شد.
وقتي ماهرخ گوهرشناس مدرسهاي دخترانه را تأسيس كرد، شوهرش چه كرد؟
ـ بر سر و سينهاش كوبيد و گفت با اين كارهايت در آن دنيا جواب پدرت را چه بدهم؟
هنگامي كه نورالهدي منگنه در سال 1324 قمري نمايشي را به راه انداخت تا پول آنرا صرف راهاندازي كلاس اكابر كند مورد هجوم مأموران قرار گرفت.
اين نمونههايي بود از مخالفتهايي كه اولين خواستهي زنان يعني «حق آموزش» با آن مواجه شد. اما آنچه درنهايت اتفاق افتاد آن بود كه مدارس دختران گسترش يافتند تا آنجا كه نسل فعلي دختران، در آموزش عالي خوش درخشيدند.
اما بعد از آن كه «حق تحصيل و آموزش» نهادينه شد و زنان ياد گرفتند بخوانند، نوشتن را نيز آموختند و «نوشتن از خودشان» و ايجاد مطبوعات زنانهي نسل دوم خواستههاي آنان بود. اين هماني بود كه بسياري از اقتدارگرايان از آن وحشت داشتند. بهطوري كه حتا در آن زمان وقتي مدارس دخترانه شروع به گسترش كرد نظميه از مديران مدارس ميخواست تا از زنان تعهد بگيرند كه نبايد نامههاي «خصوصي» بنويسند!!! اما جامعهي زنان ايران در مقابل چنين موانعي نيز مقاومت كرد و زنان نسل بعد شروع به نوشتن كردند كه باز مشكلات آغاز شد:
«زبان زنان» را در سال 1299 شمسي توقيف كردند و بدين ترتيب ميخواستند «زبان» صديقه دولتآبادي مديرمسئول نشريه را در دهانش محبوس كنند؟ استدلال چه بود؟
ـ «روزنامهي زبان زنان بدون اجازهي وزارت داخله و معارف جديداً در اصفهان عرض اندام كرده است و برخلاف سياست دولت دُرافشاني ميكند، البته توقيف كرده، اطلاع دهيد»
«شهناز آزاد» را به حبس و تبعيد محكوم كردند، با چه جرمي؟
ـ «نامهي بانوان» را در سال 1299 چاپ ميكرد و مقاله مينوشت.
«فخرآفاق پارسا» را ابتدا تهديد و سپس دو سال به قم تبعيد كردند، دليلشان چه بود؟
ـ نوشتن مقالههايي در مورد مسائل و مشكلات زنان.
و بدين ترتيب بود كه نسل دوم خواستههاي زنان يعني نوشتن و منتشر كردن ـ بهرغم موانع بسيار ـ ادامه پيدا كرد.
اما نسل سوم خواستهي زنان ايران يعني مشاركت اجتماعي ـ سياسي با موانع بسياري همراه بود:
جميله صديقي و شوكت روستا در سال 1300 به چهارسال حبس و زندان محكوم شدند. چرا؟
ـ چون انجمني به نام «پيك سعادت نسوان» ايجاد كرده بودند و به تأسيس كلاس اكابر، كتابخانه و قرائتخانه پرداختند.
هنگامي كه در سال 1325 راضيه شعباني را به زندان انداختند هنوز زندان مخصوص زنان تهران ساخته نشده بود. در آن زمان يكي از خانههاي بزرگ سرلشگر ارتش را، كه در خيابان كالج قرارداشت، به زنان زنداني اختصاص داده بودند. و از آن زمان زنان فعال سياسي بازداشت شدند.
خواستهي مشاركت سياسي زنان در دوران انقلاب 57 كه با مشاركت قابل توجه زنان در احزاب سياسي همراه بود با دو نوع مانع روبهرو شد. اول آنكه زناني كه در احزاب سياسي غيرمذهبي بودند يا با حبس مواجه شدند و يا با «مهاجرت اجباري» و دوم آنكه نقش سياسي زنان بعد از انقلاب عملا" به نقش انتخابكننده تقليل يافت و از پستهايي مانند رياست جمهوري و وزارت كنار گذاشته شدند .
گرچه تاريخ سه نسل خواستهي زنان پُر از موانع و مشكلات است اما مملو از مقاومت نيز بوده است. و در حال حاضر نسل فعلي تمام سابقهي سه نسل خواستههاي زنان را حمل ميكند.
تاريخ زن ايراني به نوعي تاريخ تمام زنان جهان است، زيرا نه در ايران كه در همهي دنيا خواستههاي زنان با مانع روبهرو بوده است.
ـ در فرانسه مري جين رولاند يكي از رهبران دموكراتيك فرانسه در كمون پاريس به گيوتين سپرده شد و لوئيز ميشل نيز محكوم به اعدام شد.
ـ در انگلستان پانك هورست بارها تنها يا به همراه دخترش دستگير و زنداني شد چون طالب حق رأي زنان بود.
ـ در ايتاليا در فاصلهي سالهاي 1943 ـ1937، 4653 زن دستگير، شكنجه و محكوم شدند و 623 نفر تيرباران شدند.
ـ در آلمان دوران نازي زناني مانند ژوان كرچنر و اوا بوخ به همراه هزاران زن ديگر به دار آويخته شدند.
ـ در اسپانيا اوا فارست و ليديا فاكون و هزاران زن ديگر متحمل شكنجه و زندان شدند.
ـ در اروپاي قرن 12 و 13 گروهي از زنان كه به جنبش عظيم بدعت مذهبي (Cathare) پيوستند و به صورت گروهي در منازلي زندگي و به كار مشغول بودند و به دعا و نماز ميپرداختند و تنها انتخاب نوع زندگي براي زنان ـ يعني ازدواج و يا صومعه ـ را رد كردند، به اتهام جادوگري و يا بدعت مذهبي سوزانده شدند.
در هرحال هزاران مورد از اين دست را ميتوان مثال آورد. از هنگامي كه زنان در هر كنار گوشهي اين دنيا خواستهاند ميلههاي زندان «خانگي» را بشكنند، ميلههاي زنداني ديگر برايشان ساختهاند.
از آن زماني كه راضيه شعباني ميگويد كه زندان مخصوص زنان در تهران وجود نداشت تا حالا كه دو تن از زنان فرهنگي ما ( مهرانگيز كار و شهلا لاهيجي ) در پشت ميلههاي زندان اوين قرار دارند مدتها گذشته است، اما شيوهها و موانع بر سر راه زنان گويا تغييري نكرده است.
شايد اگر مردان قدرتمدار ميتوانستند جلو خواستهي نسل اول يعني پيدايش مدارس زنان را بگيرند، ديگر زناني بهوجود نميآمدند كه انديشههايشان را بنويسند و خواهان مشاركت اجتماعي ـ سياسي باشند؛ درنتيجه اكنون كتاب چاپ نميكردند و حتا فكر هم نميكردند. شايد اكنون عدهاي تصور كنند كه گذشتگانشان اگر «غيرت» بيشتري داشتند حالا «زبان زنان» به اين «درازي» نميشد كه نتوان از آن جلوگيري كرد. اما چنين افرادي اگر كمي منصفانه فكر كنند و اسير «غيرت» و «سنت» خود نشوند ميبينند كه اين كار عملي نبوده است. زيرا گذشتگانشان به همان اندازه و شايد هم بيشتر «غيرت» داشتند ولي هر اندازه تلاش كردند نتوانستند جلو تكامل آدميان را سدّ كنند زيرا جلوگيري از سيل خروشان مدرنيت حتا اگر در كوتاه مدت عملي باشد در درازمدت محكوم به شكست است. آمال انساني براي پيشرفت و كسب آزادي و عدالتخواهي ريشه در «جان» آدميان دارد و اگر بتوان «جسم» آدمي را حذف كرد، «جان»ش قابل حذف نيست.
مگر در سال 1547 در انگلستان فرماني صادر نشد كه در آن گردهمايي و ديدار زنان از يكديگر را «به منظور وراجي و سخن گفتن» ممنوع كرد، اما اين فرمان و فرمانهايي چنين دوام نداشت. مگر تمام پادشاهان اروپايي و غيراروپايي در قرنهاي گذشته، افراد را به خاطر اعتقاداتشان محكوم به مرگ نكردند ـ به جز در دوران پادشاهي «ژان دوناوار» (1572 ـ 1528) تنها پادشاه قرن شانزدهم است كه هيچكس را بهخاطر اعتقادات مذهبياش محكوم نكرده است ـ اما مگر با اين همه سلطان مستبد در تمام دنيا، اعتقادات انساني به هرشكلش نابود شد؟
اگر «زبان زنانِ» صديقه دولتآبادي را در 80 سال پيش بريدند مگر زبان «درازتري» اكنون به وجود نيامده است ـ همانطور كه خود صديقه دولتآبادي به خواهرش گفت كه «اميدوار است روزي زبان زنان از اين هم درازتر شود». اگر اين زبان نيز بريده شود باز هم «زبان درازتري» رشد خواهد كرد اين نه به حرف و فرمان كسي، كه نياز تكامل جامعهي انساني است.
همهي اينها را گفتم كه نتيجه بگيرم اگر افرادي مانند مهرانگيز كار و شهلا لاهيجي روانه زندان ميشوند نه به خاطر آن است كه «زبان»شان «تند» است و يا «وقت ناشناس» هستند و يا «تندرو» و يا «محافظهكار» هستند بلكه وقتي به تاريخ نگاه ميكنيم همهي زنان مبارز و دگرانديش، فارغ از «تندي» و «كندي»، «راستروي» و «چپروي»، «خوش اخلاقي» و «بداخلاقي»، «خوب بودن» و «بد بودن»شان همواره با حبس و تبعيد و زندان روبهرو بودهاند. از اينرو بهنظر ميرسد كه «اگر»ها و «مگر»ها براي اتفاق نيفتادن چنين حادثهاي راهگشا نيست، زيرا ممكن است اين اتفاق حالا نميافتاد ولي زمان ديگري رخ ميداد. چه اگر ميشد از تمامي اين حوادث تلخ جلوگيري كرد، پس هر تحولي در دنيا بدون مشكلات و پرداخت هزينه انجام ميگرفت، درصورتي كه چنين نبوده و نيست. بدين سبب اگر هر حادثهاي را در روند تاريخياش نگاه كنيم ميبينيم كه در تحليل نهايي ربطي به هيچ مورد خصوصي و شخصي زنان ندارد. مسلماً جنبش زنان حساسيتبرانگيز است زيرا جامعهي مردسالار از «زبان درازي» زنان خوشش نميآيد حتا اگر زبان زنان درازتر از مردان همقطارشان هم نباشد. اگر چنين نبود لااقل «چيزكي» در روزنامهها و مجلات مردان «روشنفكر» به عنوان نارضايتي از حبس آنان ديده ميشد. هرچند «هزينه كردن» براي زنان همواره براي اكثر مردان و حتا «زنان»ي كه چشم به قدرت دارند مشكل است.
در هر حال «مهرانگيز كار» و «شهلا لاهيجي» در كنار دو اصلاحطلب ديگر (اكبر گنجي و علي افشاري) از زمرهي چهارتني هستند كه ميگويند به خاطر «شركت در كنفرانس برلين» بازداشت شدهاند. اين تنها باري است كه رعايت تساوي «عددي» شده است و از ميان چهارتن بازداشت شده دو زن «برگزيده» شدهاند.
باري، سالهاست نوشتههاي كار و لاهيجي را ميخوانيم و سخنانشان را ميشنويم. حتا حالا هم كه «دربند» هستند، انديشههايشان در ميان ما زنان جاري است. زيرا انديشههاي آنان انديشههاي يك فرد نيست، تفكراتي است كه از صدسال پيش نه تنها در ايران كه در همهي كشورها شنونده و خواننده داشته است. آنها سالهاست كه به خاطر دفاع از حقوق زنان تلاش ميكنند. از حق طلاق و حضانت زنان ميگويند، مينويسند و چاپ ميكنند. شايد بتوان گفت كه اين دو كه همواره از اين حقوق دفاع كردهاند خود در زندگي شخصي دچار چنين مشكلاتي نبودهاند بلكه از حقوق دختران و مادران و همسران زندانبانانشان دفاع كرده و سخن گفتهاند:
آنكه او امروز در بند شماست
در غم فرداي فرزند شماست
مهرانگيز كار سالهاست در چهارچوب قوانين جاري، كتاب و مقاله نوشته و چاپ كرده است و در كنار فعاليتهاي فرهنگياش، كار وكالت را به عنوان حقوقداني موفق پي گرفته است و اكنون در سن 57 سالگي روانهي زندان اوين شده است.
شهلا لاهيجي از اولين زنان ناشر ايران است كه هفده سال به كار نشر كتاب مشغول است و حال كه پا به 58 سالگي گذارده با شش كتاب آمادهي چاپ كه خود ترجمه و تحقيق كرده و بيماري حاد ستون فقرات، به بند افتاده است. او سالهاست كه از ادارههاي مختلف وزارت ارشاد بهخاطر همكاري مؤثرش در برپايي «نمايشگاههاي كتاب» لوح تقدير و سپاس گرفته و هنگامي روانهي زندان شد كه عضو فعال شوراي مشورتي ناشران نمايشگاه بينالمللي كتاب بود.
اكنون جامعهي زنان ايران ميخواهند بدانند كه به راستي «جرم» اين دو زن چيست؟ آيا جرم «نوشتن» و «سخن گفتن» در مورد مسائل زنان است؟ اگر چنين است ميتوان به قرن 16 انگلستان رجعت كرد و در اسناد تاريخي دولت انگلستان آن فرمان «كذايي» در مورد «سخن نگفتن» و «وراجي نكردن» زنان را بيرون كشيد و آن را «قانوني» كرد و در قرن بيست و يكم به اجرا گذاشت!
چرايي بازداشت آنان پرسشي است كه در دلهاي ما زنان نجوا ميكند اما قدرت بروز نمييابد. زيرا نميدانيم چطور بپرسيم كه خود «گرفتار» نشويم. «ترس از گرفتاري» آفتي است كه جامعهي ما را تهديد ميكند. اگر شرايط طوري است كه اكنون زن ايراني نميپرسد كه همجنسانش را به چه جرمي گرفتهاند نه ناشي از بيتوجهي آنان است كه ناشي از «ترسي» است فروخورده كه قرنها ملت ايران با آن خو كردهاند و هنوز با وجود اتفاقات بسياري كه در اين دو سه سالهي اخير افتاده است، «ترس» از لانهي ما بيرون نرفته است.
«ترس از گفتن» بهرغم همه مسائل، طبعاً آفت است، آفتي كه البته قدرتمندان را بيش از همه بايد به وحشت بياندازد، زيرا اگر پرسشها و خواستهها از كانالهاي منطقي بروز نكنند، قبل از همه براي خود آنان مشكل ايجاد ميكند، روشن است كه در درازمدت حرفهاي در دلماندهي انسانها مردابي به وجود ميآورد كه «مرعوبكننده» را قبل از همه در خود فرو ميبرد.
در جوامع دموكراتيك بخشي از مردم خواهان تغييرند و بخشي منافعشان به عدم تحول بسته است اما تعادل جامعه از آنرو برقرار ميماند كه اين دو نيرو با هم رقابت كنند و هريك، از منابع مشروعيت و پايگاه مردميتري برخوردار باشد پيروز شود. اما در جوامع نامتعادل اين رقابت وجود ندارد در نتيجه دردها و فريادها متراكم ميشود و به يكباره جامعه فرو ميپاشد، هم از اينرو هم به نفع فرادستان و هم فرودستان است كه پرسشهايشان را در سينه حبس نكنند و چون وچراهاي خورا بيان دارند. بر اين راستاست كه ميخواهيم بپرسيم و بگوييم: به چه جرمي دو تن از زنان صاحب قلم و انديشه، و از مدافعان پيگير حقوق زنان، اينك در زندان بهسر ميبرند؟ بهراستي چرا؟
در اين زمانهي ناهموار از چه بايد نوشت؟
پروين اردلان
وقتي فكر پريشان است، قلم سركشي ميكند. وقتي حوادث در دو سرعت از زمان هم پيشي ميگيرد، نوشتن هم دشوارتر ميشود. صدها فكر خام، چندين مقاله و گزارش نيمه تمام كه به پايان رساندن هر كدامشان ميتواند دغدغهي زندگي باشد در مغزم و در جلو چشمانم باد ميخورد...دستش همچنان داغ است واز تب ميسوزد، گرماي 41 درجه تا مغز استخوانم نفوذ كرده،بايد دوباره پاشويهاش كنم، وقتي عزيزي را روي تخت بيمارستان داري و به قول مادر" آب شدنش را ميبيني"، دست و دلت به هيچ كار نميرود، وقتي دوستي را در بند داري...همان روز كه مهرانگيز و شهلا به دادگاه رفتند او هم بستري شد، ميدانستم به اين زوديها به خانه برنمي گردد، مثل مهرانگيزكه خودش ميدانست، شب قبل از دادگاه ديدمش،در خيابان قدم زديم، زندگي جريان داشت، مثل ديروز، مثل امروز و مثل فردا... گفت:" يك مانتوي خنك ميخواهم، خيلي خنك"،گفت:" براي آنجا به دردم ميخورد" و خريد...آزاده پرسيد:"مامان ميگويد، ميگيرنش، شما چه ميگوييد؟" گفتم:" نه" اما دلشورهام چيز ديگري ميگفت...صبح شنبه 10 ارديبهشت خودم را ميرسانم كه ببينمش، هم او را هم شهلا لاهيجي را، اما دير است، به اطلاعات رجوع ميكنم كه ببينم رفتهاند يا هنوز نيامدهاند، شلوغ است، زني پريشان دنبال شوهرش ميگردد و مامور:" من چه ميدانم كجاست، حتماً توي لباس هايش هست" و زن :
ـ ديشب زنگ زدند، گفتند شوهرماينجاست
ـ برو فردا بيا! شوهرش را از من ميخواهد!
ميگويم:" پس شما اينجا چه كارهايد؟"
ميپرسد:" شما چه كارهايد؟" از سؤال كردن منصرف ميشوم. شيرين عبادي را ميبينم همراه با پرستو فروهر آمدهاند، رنگ پريده و نگران، ميگويد:" بالا هستند، به عنوان وكيل پرستو هم راهم ندادند چه برسد به آنها!"...
اين تب لعنتي يك ذره هم پايين نميآيد، از ديدن عيادت كنندگان هم بيزارم، از اشكهاي فرو خورده خودم هم،و از قلم گريزپا كه افسار سركشش در اين بندبازار به مهار نميآيد...دوستي ميگويد:" گيريم كه نوشتي، كجا چاپش ميكني"؟ راست ميگويد، هفده روزنامه، هفته نامه و ماهنامه طي يك هفته تعطيل شدهاند، بايد ركورد جهاني باشد. جراًت نداري به دكههاي روزنامه فروشي نگاه كني،دلت نميخواهد دوباره از مرگ روزنامهاي باخبر شوي، نميخواهي باز هم به بيكاري دو هزار روزنامهنگار فكر كني، آخر مگر ميشود، بيكاري دو هزار روزنامه نگار يعني از كارافتادن چرخ زندگي دو هزار خانوار...ميخواهم خرافاتي نباشم اما ديگر نميتوانم ارديبهشت ماه، زيباترين ماه ايران را دوست داشته باشم، ماهي كه در آن طاعون مرگ بر قلم و زندگي نويسندگان و دگرانديشان سايه انداخته است. "هوشنگ گلشيري" را از بيمارستان مهر به بيمارستان ايرانمهر منتقل كردهاند، دوستانش در مجله كارنامه، و همسرش فرزانه بر بالينش به انتظار بهبودي او روزشماري ميكنند. دوستي تلفن ميزند و از بستري شدن سيمين بهبهاني خبر ميدهد، پريشاني بيشتر ميشود، به منزلش زنگ ميزنم، دخترش ميگويد:" تازه از بيمارستان مرخص شده و در استراحت مطلق بهسر ميبرد"، خبر بستري شدن "احمد محمود" را ديگري ميدهد...صداي جيغ زن دوباره بلند ميشود، در اتاق آخري انتهاي راهرو بستري است، همه چيز و همه كس را از ياد برده است، وقتي دارويي تزريق ميكنند حافظهاش باز ميگردد، نميدانم اين جيغهاي بلند و ممتد از به ياد آوردن است يا از خاطر بردن، گاه فراموشي چه لذتبخش است... كجا بودم؟ چه ميخواستم بنويسم؟ مگر اين فكر پريشان ميگذارد كه متمركز شوي؟ اين تب افسار گسيخته در من هم بالا گرفته، تب اندوه و نگراني و دلتنگي نه فقط مرا كه شهر را در برگرفته...تمامشركت كنندگان در كنفرانس برلين را به دادگاه انقلاب احضار كردهاند، از ميان زنان: مهرانگيز كار و شهلا لاهيجي اوليها هستند كه با قرار بازداشت موقت راهي زندان شدهاند، "شهلا شركت"، "جميله كديور"، "منيرو روانيپور" و "خديجه مقدم" پس از ساعتها بازجويي با قيد كفالت آزاد شدهاند...آزاده ميگويد:" ديدي مامان راست ميگفت"...بايد كاري كرد، بايد چيزي نوشت، اما چه بنويسم؟ از مدافع حقوق زنان بنويسم كه خودبا قوانين نانوشته گرفتار آمده است؟ از زنان دربند بنويسم كه هنوز همنسلان من به دنيا نيامده بودند كه آنها مينوشتند؟ از نقش پررنگشان در تاريخ معاصر زنانمان بنويسم يا از سكوت پررنگ خود پس از گرفتاريشان؟ از بيپردگي يكي از روزنامهها بنويسم كه يدي طولايي در بيآبرو كردن آدميان دارد و صداي زنان را تاب نميآورد يا از سكوت مطبوعات به جاي مانده و نامههاي بيامضا و حق شهروندي پايمال شده؟ بگويم چرا رفتند و سخن گفتند كه سخن گفتن در قالب انتقاد حق آدمي است و مجاز، يا از تكرار سناريوهايي بگويم كه دگرانديشان را نشانه رفته است و متهمان اصلي آن بازيگردانان هستند و نه بازيگران؟... ايكاش به آلزايمر تاريخي دچار نبوديم... در اين زمانهي ناهموار از چه بايد نوشت؟... دوستي زنگ ميزند: گلشيري... اندوه فشار ميآورد و هق هق گريه... روح سرگردان فرزانه با بار گراني بر دوش هر بار گوشهاي مينشيند تا قراري بيابد اما كدام قرار... آزاده ميگويد: ديدمش، با خاله شهلا توي يك اتاق هستند، چادر مشكي خواسته است، قبلاً برايش برده بودم اما ميگويد يك چادر خنك ميخواهم، خيلي خنك... آزاده ميپرسد: فكر ميكني خيلي نگهش دارند؟... دلشورهام دوباره شروع ميشود... اين تب لعنتي چرا پايين نميآيد؟...
دو سخنران زن
در كنفرانس برلين بازداشت شدند
طلعت تقينيا
«دو سخنران زن در كنفرانس برلين بازداشت شدند». مهرانگيز كار و شهلا لاهيجي دهم ارديبهشت پس از حضور در شعبهي سوم دادگاه انقلاب بازداشت شدند. مهرانگيز كار، حقوقدان و شهلا لاهيجي مدير «انتشارات روشنگران و مطالعات زنان» پس از حضور در دادگاه و پاسخگويي به سؤالات قاضي بهطور موقت بازداشت شدند. تمام خبر همين بود. بهياد آوردم مقالات حقوقي خانم مهرانگيز كار را كه همواره چندين صفحه از مجلهي «زنان» را بهخود اختصاص ميداد و مجلات ديگر نيز بيبهره از قلم او نبودند؛ مقالاتي كه زنان ايران را به حقوق خود آشنا ميكرد و طرفداران زيادي داشت و بهياد آوردم نمايشگاه بينالمللي كتاب را كه امسال جاي خالي غرفه روشنگران به چشم ميآمد. خصوصاً جاي خالي شهلا لاهيجي كه وجودش گرميبَخش فضاي نمايشگاه كتاب و همچنين كتابهايش كه رونقبخش نمايشگاه بود. زني كه شغلي مردانه را با پشتكار و همتي زنانه پيش برد و با امكانات محدود شروع كرد و قريب دويست جلد كتاب به چاپ رسانيد و در رديف ناشرين موفق و پركار قرار گرفت. او همه جا با بضاعت اندك خود زنان را در دسترسي به زمينههاي مختلف ياري ميكرد، آنها را تشويق و برايشان فرصتها و قابليت چاپ آثارشان را ايجاد ميكرد تا قابليتهايشان را بيازمايند.
در كتاب رفع تبعيض از زنان بهقلم مهرانگيز كار آمده است:
حقوق بشر محصول نياز روز افزون انسان به يك زندگي مرفه و مدني است كه در آن حيثيت ذاتي هركس مورد حمايت و احترام باشد. اين انديشه فراسوي آسايش و تسهيلاتي است كه علم و تكنولوژي ميتواند فراهم سازد زيرا ما وقتي از حقوق بشر صحبت ميكنيم مقصودمان فقطنيازهاي زيستي انسان نيست، بلكه مراد ما آن شرايطي است كه امكان ميدهد كيفيات هوش و شعور خود را بالا ببريم و نيازهاي رواني خود را برآورده سازيم.
نخست آنكه ما بايد حق زندگي، آزادي و امنيت شخصي داشته باشيم، ما نبايد در بردگي بسر ببريم، و يا با روشهاي غيرانساني يا خفتآور تنبيه شويم همه بايد در برابر قانون برابر باشيم و نبايد بنابر اراده و هوس ديگران بازداشت و تبعيد شويم. اگر متهم به ارتكاب جرمي شديم بايد حق داشته باشيم به نحو مطلوب از خود دفاع كنيم تا هنگامي كه جرممان ثابت نشده است بيگناه شناخته شويم. حريم زندگي، خانواده، مسكن و مكاتبات ما بايد در برابر هر گونه مداخلهي خودسرانه مورد حمايت قرار گيرند. همچنين در ادامه ما بايد حق برخورداري از آزاديهايي چون آزادي افكار، وجدان، و مذهب و آزادي عقيده و بيان و آزادي عضويت در اجتماعات و انجمنهاي مسالمتطلب را داشته باشيم.
تا آنجايي كه در نشريات مختلف عنوان شده يكي از اهداف مطرح شده در برگزاري كنفرانس برلين برقراري گفتوگو ميان شخصيتهاي ايراني و آلماني در جهت گفتوگوي تمدنها براي درك بهتر تحولات ايران و بهبود وضعيت افكار عمومي ملت آلمان نسبت به ايران بود تا از اين مسير روابط اقتصادي، صنعتي بين طرفين در اين نشست كه يك كنفرانس دولتي هم نبود افزايش يابد، براي ما جاي تاسف است كه اين دو زن فرهنگي كه همواره تلاش كردهاند در راستاي رشد و آگاهي زنان ياريرساننده باشند و در روند اصلاحاتي كه سازگار با شرايط اجتماعي كنوني است گام بردارند اكنون چه غريبانه در بند هستند. گناه آنان پيشقدم شدن در اصلاحاتي است كه از دوم خرداد به مردم وعده داده شده. درواقع آنها در جهت تحقق همين تفكر بود كه به آن كنفرانس رفتند تا جهانيان را با ديدگاههاي مختلفي كه در درون جامعه در حال شكلگيري است آشنا سازند، نقدها و مقالات و كتابهاي اجتماعي آنان از وضعيت و شناخت هويت زنان در ايران همواره در چارچوبهاي قانوني بوده و هميشه در نشريات مختلف اين مباحث و اين كتابها بهطور علني و گسترده در جريان بوده است.
اميد كه اين طوفان هرچه زودتر آرام شود و قربانيان بيطرف اين ماجرا بهجايگاه واقعي خود كه در ميان خانواده و اجتماع است بازگردند تا از خلال مقالات و كتابهايشان در راه ايجاد اصلاحات و تجربهي شيرين آزادي بيان و انديشه و مردمسالاري مشاركت داشته و همچنان چشم و چراغ زنان ايران باشند.