ماما الناهاي جنبش فمينيست: مصاحبه با تيتا شخصيت اصلي رمان مثل آب براي شكلات   

من. تيتا باز هم كه داري گريه مي كني. من كه بوي پياز نمي شنوم. اين دفعه چرا؟                                                                                                                        تریبون آزاد

ت . از فكر سرنوشتي كه دارم! اول لورا (اسكوئيول) و رمانش باعث دردسر شد. همين قدر كه جزو هوادارن "زنان را اضافه كنيد و هم بزنيد" نباشد براي من كافي بود اما روشنفكر از آب درآمدنش بيچاره ام كرد. به نظر لورا من تلاقي بين فرد و فرهنگي هستم كه فرد در آن تعريف مي شود. بنابراين خود او مي پذيرد كه در عين داستاني بودن، واقعي ام. اما طوري از قول من حرف مي زند كه مي شوم سوم شخص، انگار زبان ندارم؛ مي شوم يك شخصيت داستاني صرف، انگار وجود ندارم. او مي گويد كه من جز از طريق حس ذائقه قادر به ايجاد ارتباط با ديگران نيستم، و جز از طريق آشپزي نمي توانم مكنونات قلبي ام را بيان كنم. فكر مي كند اين همه آن چيزي است كه من هستم. مي داند كه هر حركتي در چارچوب مقررات ماما النا چقدر سخت است. مي داند كه در آن دستور غذاها چقدر خلاقيت و قدرت زنانه هست يا به قول خودش "هرچه در قلمرو آشپزخانه قرار دارد، از طعم و بو و مخلوط كردن و ساختن و ريختن و پختن و فرآورده اين عمليات حيطه اي ماوراي كنترل ماما النا است"، اما نمي تواند به همان روال تركيب هاي آزادتري از ما چهار زن خانواده بسازد، فضاي بيشتر براي تنفس را فقط به گرتروديس مي دهد و نه به بقيه ما. اما از دست لورا رها نشده گير نانسي (برنز-مك كوي) افتادم و اصرارش درباره اين كه ثابت كند در پژوهش هم "صداهاي متعدد مي توانند با هم تلفيق و آميخته شوند و بناي دانشي به نسبت بي ثبات، تحير انگيز و كاهش ناپذير را بگذارند."

من. بعد از رمان و سينما حالا نوبت پژوهش شد؟ اگر اين نانسي درباره عشق، رمنس، ميل، طغيان، سنت  و... پژوهش مي كند لطفا اي-ميلش را به من بده. 

ت . هم در مورد اين چيزها هست و هم نيست: تحقيق فمينيستي است. درباره هنر زنانه ي در آميختن است.                                                                                          

                                                                                                                                                                                                                                                                          

من. حرف هاي اروتيك نزن كه به قدر كافي مشكل داريم!                                                                                                                                                       

ت . منظورم در آميختن مواد غذايي است. 

من. تيتا بدجنسي نكن! تا جايي كه من مي دانم...

ت . تو داري با من مصاحبه مي كني، پس صبر كن برات توضيح بدهم. بحث نانسي اين است كه من مواد غذايي را با هم مخلوط مي كنم و از اين چيزهاي عجيب و به ظاهر ناهمگون مثل گل رز، شاه بلوط، رازيانه، عسل، سير و بلدرچين غذايي درست مي كنم چنان لذيذ و پر لذت كه پدرو نتواند خودش را كنترل كند و از چارچوب مقرراتي كه ماما النا وضع كرده بيرون بزند و بگويد "اين كه مائده بهشتي است؟" غذايي كه پيام هاي عاشقانه و غير عاشقانه را منتقل مي كند، غذاهايي درمانگر هر دردي.   

اين هنر زنانه نيست؟ ارزش يادگيري ندارد؟

من. چرا خوب، اما...

ت . گير تو هم مثل نانسي همين اماست. گرچه نانسي مشكل تو را با غذا ندارد و معتقد است كه هريك از ما تاريخي شخصي يا ملي داريم كه در درون مان حبس شده و كليد اين تاريخچه غذاست. با اين حساب نمي دانم تو چطور سراغ من آمدي؟

من. با حس بويايي ام.   

ت. بايد حواس ديگرت را هم تقويت كني. به هر حال حرف نانسي اين است كه اولا داستان من با اين همه غريبي همه را متقاعد مي كند و اعتبار خودش را دارد. مثلا صحنه آخري سوختن و برافروختن من و پدرو كه آتش به همه مزرعه مي زند و سه هفته ادامه دارد. به نظر او داستان من از حيث متقاعد كنندگي چيزي از هيچ پژوهش معتبري كم ندارد. در ثاني در پژوهش هم بايد موادي را با هم قاطي كرد و به اصطلاح غذايي توليد كرد. حالا حرف سر اين است كه چرا من مي توانم با مواد غذايي چنين كاري را بكنم و او نمي تواند با مواد پژوهش اين كار را بكند؟ خلاصه، چرا پژوهش امكان چند صدايي بودن را مي گيرد و، هر چند كه فمينيست ها اصراري به جدا كردن داستان و غير داستان از هم ندارند و اين را هم يك جور دو قطب ساختن از مقوله اي واحد، جداسازي مردسالارانه، مي شمرند، باز در پژوهش هاي بعضي از فمينيست هاي تيپ ماما النا در حالي كه فمينيسم يك چارچوب رهايي بخش است، چيزهايي در اين چارچوب مي گنجانند، كه رهايي بخش نيست و مثل غذاي مانده مي ماسد؟ چرا بعضي از فمينيست ها ما را وا مي دارند همان چيزي شويم كه ازش با تمام قوا فرار مي كنيم؟ (اين جمله مال فرخ قره داغي است).

من. براي اين گريه مي كني؟ يعني ديگر اشكت با پياز ربط ندارد؟

او. همه چيز با پياز ربط دارد. رمان جواد موسوي، بوي شكلاتي تو، را نخوانده اي؟

من. تو هم خوانده اي؟

ت. آره، اول به خاطر اسمش و بعد يك جورهايي ازش خوشم آمد. به هر حال گريه من هم از نگراني براي نانسي است و هم اين كه از بس عادت كرده ام پيام هايم را به پدرو  از ترس ماما النا به صورت غذايي بفرستم، حالا نمي دانم چطور به نانسي بفهمانم كه در رمان هر چارچوبي حداكثرش عين ماما النا است، و داستان خوب ازش بيرون مي زند. غير داستان خوب هم از چارچوب روش شناسي هايي كه او مي خواهد نشان بدهد چقدر بر آن ها مسلط است بيرون مي زند. مي خواهم به نانسي بفهمانم كه با تمام وجود مي خواهد ماما النا نباشد، اما تلاش لازم براي رهايي را نمي كند.

من. بي انصافي نمي كني؟

ت. نه. براي نانسي مهم است كه هم فمينيست باشد و هم اعتبار خوبي براي پژوهش هايش به دست بياورد. من مي خواهم از تجربه ام استفاده كند و پژوهش خودش را خوب انجام بدهد. او خودش سراغم آمده. مي گويد كه متقاعد كننده ترين داستاني كه خوانده داستان من است. خب، من مي خواهم كمكش كنم كه بتواند موارد ديگر سكوت زنان و شكل عوض كردن زبان آن ها را بفهمد. مي خواهم بفهمد كه روش پژوهش كيفي او در ضمن داستان هم هست.  

من. او حتما اين را مي داند.

ت. خودم به اش گفته ام. توانستم اين را به او بفهمانم، اما وقتي به سبك ماما النا به او  مي گويم همه اين ها را كه كوك نزده دوخته اي بشكاف و از اول و از كوك زدن شروع كن نمي فهمد چه مي گويم. نمي فهمد كه تيتا و ماما النا را دو قطب متضاد هم ديدن اشتباه است. او بايد رابطه اين دو تا را بفهمد تا رشد كند. اما حتي نمي فهمد كه اصرارش براي پژوهشگر ماندن به هر قيمتي، استعداد

 

همه زنان پرچم هایی در دست داشتند و حرکت می دادند، سوت می کشیدند، آواز می خواندند و بلندگوها را مرتب دست به دست می کردند و هرکدام با زبان های گوناگون سرود همبستگی را می خواندند. فقط صدا وشادی بود که در این میان می رقصید.

زنان ورزشکار، جلوتر از همه

زنان ورزشـکار اولِ صبح زودتر از همـه با کـوله پشتی هـایـی

پر از گل و شکلات از میدان «دربند» راه افتاده بودند. بعضی ها هم که قله دماوند را فتح کرده بودند، آماده بودند وقتی همه به پارک لاله رسیدند از آنجا بمب شادی را منفجر کنند. ورزشکارها از یک هفته قبل فراخوان داده بودند:" قرار ما پای آدم برفی زن کوهنورد درمیدان اصلی « در بند» زنان ورزشکار شعارهای خودشان را روی مانتوهای بلند و گشادی که در مسابقات ورزشی مجبور بودند بپوشند، نوشته و آنها را به چوب هاي بزرگی بسته بودند. در دست خیلی ها عکس ورزشکارهایی بود که اگر به خاطر زن بودنشان از مسابقات جهانی فوتبال، کشتی،ژیمیناستیک، شنا،بوکس و ...حذف نشده بودند...

---->