کدمطلب:17

 
ققنوس هايي که درديارما افسانه نمي شوند

4/13/2004 3:36:18 AM
زهره ارزني

 
 

   تریبون فمینیستی ایران:
از زماني كه او را بخاطر مي آورم ، زني مغرور، خوددار و دست ودل باز مي بينم که در خانه اش به روي هر آشنايي باز بود. همه خيال مي كرديم رئيس واقعي خانه اوست .شايد خودش هم همينطور فكر مي كرد . اما زماني كه همسرش فوت كرد او و ما فهميديم كه اين زن نيز مثل خيلي از زنان ديگر سايه اي از قدرت بود وشايد نمايشگر امكانات همسر.
آخر همه اموال به نام همسر مرحومش بود گرچه از بدو زندگي پا به پاي شوهر در تمامي ناملايمات زندگي حضور داشت. هم پاي شوهرش به خيلي شهرها به جهت موقعيت شغلي شوهرش رفته بود, با سختي زندگي كرده بود, شريك زندگي اش را تنها نگذاشته بود و براي ساختن آشيانه اش كه شايد آن زمان فكر مي كرد ماوايي است براي زمان پيري خشت روي خشت گذاشته بود... و بعد از مرگ او مي ديد از آن خانه سهم يك هشتم را مي برد, سهم الارثي که حتي با آن يك زير پله هم نمي توانست بخرد !
بچه ها خوب بودند سهم پدري خود را نمي خواستند اما هر كدام در زندگي خودشان مشكلات مادي داشتند و اين زن كسي كه يادگرفته بود هميشه قبل از خودش به فكر ديگران باشد و با عنوان ديگري تعريف شود، اين بار هم با عنوان مادر تعريف شد. چون مادر است بايد فداكار و صبور و با گذشت باشد و چون شمع بسوزد, چنانچه آخر عمر هم سوخت. او با ديدن مشكلات فرزندان به خودش فكر نكرد, به آنها اصرار بر فروختن ماترك پدر را كرد, خانه فروخته شد... و از اين زن هيچ كس گله اي نشنيد .چون گذشته تودار بود و در منزلي كه يكي از فرزندان برايش تدارک ديده بود زندگي كرد، بار ديگر مشكل مالي فرزند بر او آوار شد. وقتي مسئله فروش آن خانه هم مطرح شد ديگر رمقي براي ماندن نداشت ...
شايد اين بار نيز از آبروداري ,اين صفت به اصطلاح مطلوب ما زنان كه چون تابويي در زندگي مان است, ترسيد. چيزي بگويد، شايد فكر مي كرد اگر نباشد مشكلات راحت تر حل مي شود شايد خود را سربار حس مي كرد و چون ققنوس افسانه اي كه براي ادامه نسلش بايد خود در شعله هاي آتش بسوزد . او نيز چون ققنوس در شعله آتشي كه در درونش بود والان به بيرون نيز نفوذ كرده و او را در کام خود مي كشيد سوخت. در درون او چه مي گذشت كسي نمي داند مگر نه ما زنان بايد بخاطر آبرويمان شده نبايد حرف دل خود را حتي به نزديك ترين فرد زندگي مان بگوييم؟ او نيز چيزي بروز نداد .
اما من مي گويم او دوست داشت كه روي پاي خود بايستد از بودن سايه كسي خسته شده بود و دوست داشت بدون اينكه سايه كسي بالاي سر او باشد، زندگي كند. حتما همه مان اين دعايي را كه براي زنان مي كنند از حفظ هستيم: خداوند انشاالله « سايه شوهرت را از سرتو كم نكند» , آخر زنان خودشان تعريفي در جامعه ما ندارند. اما آيا حق او نبود كه در زندگي مادي خود مستقل باشد و دارايي اي كه در زندگي مشترك اندوخته شده بود به حصه مساوي با شوهرش سهم ببرد و بدون اينكه خود را طفيلي كسي بداند زندگي كند؟ آخر اين چه مقرراتي است كه دارايي مشترك براي زنان را به رسميت نمي شناسد؟ مگر آنها حق ندارند در دوران پيري , بي آن که سربار فرزندان باشند, روي پاي خودشان بايستند؟در اطرافمان چندين زن مي شناسيم كه مجبورند از اين خانه به آن خانه ويلان و آواره باشند؟ چندين زن را مي شناسيم كه در طول روز مجبورند چهره ي اخموي فرزندان را تحمل كنند؟ چگونه يك زن مي تواند با يك هشتم سهم الارث خود يك زندگي متعارفي داشته باشد؟ چرا نبايد دارايي اي را كه در طول زندگي مشترك تحصيل مي شود به سهم مساوي حصه خود را ببرد ؟ در برابر اين پرسش ها اعلام مي شود که مابه التفاوت ارث زنان با گرفتن مهريه و نفقه تامين مي شود، آمار بدهند چند درصد دارايي موجود جامعه به نام زنان است؟ تبعيض تا كي ؟
او در طول زندگي حرفي نزد آما اگر به او مي گفتند چه مشكلي دارد حتما همين ها را مي گفت . چرا در انتحار زنان, ما هميشه دنبال مقصر در بين اطرافيان زن مي گرديم ؟ چرا فكر نمي كنيم قوانين نابرابر مقصر اصلي است!؟ هر روز چندين زن چون ققنوس خود را طمعه آتش مي كنند و اعتراض خود را به اين بي عدالتي اعلام مي كنند اما هيچ كس حتي به خود زحمت فكر كردن هم نمي دهد. چنانچه از ميزان خودسوزي زنان بپرسيم، هيچ مسئولي آمار دقيق آن را ندارد. مگر مهم است؟!
آن روز به غير از او در پزشك قانوني دو زن ديگر هم از خود سوزي جان سيردند. هر كدام از آنها هم به جهت يك نابرابري و تبعيض ديگر. آنان در سنين مختلف بودند و هر يک متعلق به نسلي متفاوت. زماني كه از خودسوزي زنان صحبت مي شود ناخود آگاه ذهن ها به شهر ايلام معطوف مي شود و نه شهرهاي ديگر حال آن که اين اعتراض چنان گسترده شده که از زمان و مكان و سن خاصي فراتر رفته است. اين سه خودسوزي خبر يکي از بيمارستان هاي پايتخت مان بود. نمي دانيم روزي چند مورد اتفاق مي افتد . اما اكثر آنان به خاطر نابرابري و تبعيض هاي است كه به خاطر قوانين نوشته و نانوشته اعمال مي شود به چنين مرگ هاي دردناکي دست مي زنند. آنان ققنوس هايي هستند كه نه تنها از شعله ور شدشان هم در ديار من افسانه اي ساخته نمي شود كه بخاطر آبروداري بازماندگان سعي برکتمان آن مي شود. تا به کي پنهان كاري؟

پیشنهاد   تعداد پيشنهادات= 16          آرشيو