کدمطلب:19

 
تصويرک هايي از جامعه قلدر پرور ما

4/20/2004 3:33:59 AM
طلعت تقي نيا

 
 

   تريبون فمينيستي ايران
اسفند ماه گذشته نيز با حوادث هولناکي به پايان رسيد حوادثي که بازتاب جامعه اي بود خشونت خيز که روند رو به افزايش خشونت در آن به امري عادي بدل شده بود.
در حالي که صدا و سيما از يک سوي «خشونت جذاب» را در قالب فيلم هاي بزن و بگير , بکش و اکشن هاي وحشتناک و از سوي ديگر «زندگي سالم» را در قالب سريال هايي از «خانواده هاي خوشبخت» سازگار با شرايط تبليغ مي کرد {و مي کند}, تصاويري از بازي واقعي خشونت در اخبار ما منعکس مي شد. تصاويري از خشونت ديده گان منتهي شده به مرگ و خشونت طلبان فراري يا گرفتار در زندان. و البته کمتر رسانه اي هم جز گزارش وقايع و شناسائي و دستگيري مجرم به علل خشونت مي پرداخت {و مي پردازد} وقتي عليزاده از اعلام تعداد پرونده ها و زندانيان کشور اظهار شرمندگي کرد مي توان حدس زد که اگر اين تعداد شرمنده ساز با تعداد خشونت ديدگان جمع زده مي شد درصد شرمندگي تا چه حد مي بود. طبق گزارش ايرنا رئيس کل دادگستري استان تهران با اشاره به انبوه پرونده هاي موجود در مجتمع هاي قضايي, به سفر دو سال پيش خود به کشور سوئيس اشاره کرده بود و اين که وقتي هيات ايراني براي آگاهي از وضع رسيدگي پرونده ها در ژنو, درخواست ديدار از يک محکمه را کرده بود مسئولان اين کشور اعلام کرده بودند که پرونده اي براي رسيدگي وجود ندارد. عليزاده تعداد زندانيان شهر ژنو را 55 نفر ذکر کرد , اين در حالي است که در تهران با لحاظ کاهش ده هزار نفري, تعداد زندانيان به 26 هزار نفر رسيده است.
وقتي اخبار حوادث را مي خوانيم اين سوال مطرح مي شود که چرا انسان ها با کوچک ترين ناملايمات دست به خشونت هاي هولناک مي زنند, به ضرب و جرح مي پردازند, خطاي جبران ناپذيري را مرتکب مي شوند و زندگي خود و ديگري را به راحتي تاراج مي کنند؟ در برخي از اين اخبار يکي از دلايل ذکر شده عشق است, شايد ناتواني در صحبت کردن و ديالوگ داشتن , وگرنه چگونه مي توان عاشق بود و کشت, عشق نمي کشد ,عشق نمي ميراند , اين قلدري و زور مداري است که به قدرتمند ابزار خشونت را مي دهد.
ماجراي قتل آنديا توسط نامزد يا دوست 22 ساله اش فراز که تيتر حوادث بسياري از روزنامه ها به ويژه ايران و جام جم قرار گرفت يکي از پيامدهاي «عشقي!» نام برده شده است. فراز با سلطه گري و ايرادهاي غير عادي خود عرصه را بر آنديا تنگ مي کند و حتي او را از معاشرت عادي با بستگان و دوستانش باز مي دارد. آنديا هم ابتدا در سلطه پذيري از مرد قدرتمند و عاشق خود پيش مي آيد اما وقتي مي خواهد از اين چرخه خشونت بيرون بيايد با تهديد مواجه مي شود و عاقبت هم جان مي بازد.
فراز در يکي ازبازجوئي هايش گفته بود :من آنديا را خيلي دوست داشتم و همين علاقه شديد مرا به رفتارهايش حساس کرده بود. آنديا ديگر همه خواسته هاي مرا نمي پذيرفت. در برابرم ايستاد و به خواسته هاي من اعتراض کرد, کنترلم را از دست دادم با دست پشت سرش را گرفتم و او را محکم به شيشه جلوي ماشين کوبيدم هيچ حرفي نزد همه سرو صورتش خون آلود شد... او را از خودرو بيرون انداختم , سنگي برداشتم نمي دانم چرا ؟ مي خواستم خلاص شوم...
در اين کشتارعاشقانه پدر هم به کمک مي آيد و جسد دختر را براي رد گم کردن به آتش مي کشد...

مرگ الهه 7 ساله نيز بيش از آن که مانند بسياري از رسانه ها «زن سنگدل» را تيتر روزنامه ها کند بازگوي استيصالي است که فرد را وا مي دارد براي دستيابي به مراد خود بر ضعيف تر ستم کند و دليل چنين خشونتي را ناشي از دوست داشتن بداند. اين خبر که در صدر حوادث روزنامه ايران قرار گرفت از زنده به گور کردن الهه 7 ساله توسط نامادري اش مي گويد. نامادري الهه به بازپرس گفت: يکسال از ازدواج من وشوهرم مي گذشت يک روز که شوهرم نبود خانواده او مرا بيرون انداختند, من شوهرم را دوست داشتم وقتي با او تماس گرفتم او هم ادعا کرد که مرا دوست دارد ولي بخاطر خانواده اش نمي تواند با من زندگي کند. مدتي بعد فهميدم خانواده اش قرار است دختر يکي از بستگان اورا که بچه دار نمي شد برايش خواستگاري کنند...کم کم اين حس در من بوجود آمد که اگر الهه نباشد مي توانم با شوهرم زندگي کنم... روز حادثه با شوهرم تماس گرفتم وبه او گفتم حاضرم بار ديگر با هم زندگي کنيم و او پاسخ منفي داد او را تهديد کردم و گفتم جواب اين حرفش را خواهم داد... سه روز قبل گور کوچکي به طول وعرض يک متر وعمق 40 سانتيمتر کنده بودم آخر اندازه الهه را مي دانستم الهه را با خوراندن آب ميوه ايکه قرص هاي ديازپام توي آن ريخته بودم بيهوش کردم... سپس او را داخل قبر گذاشتم و خاک رويش ريختم....

عشق به کاکتوس هم مرگ پسرک 7 ساله را رقم مي زند و مانند ديگر حوادث, فرد خارج شده از کنترل! را وامي دارد براي مخفي کاري به خشونت بدتري متوسل شود. مردي که علاقه زيادي به پرورش گل کاکتوس داشت وقتي متوجه شد کودکي گل هايش را خراب کرده به طرف کودک مي رود, يک سيلي به گوشش مي زند , او راخفه مي کند, جسد را درون يک گوني مي گذارد و درشوفاژخانه آپارتمان مخفي مي کند...
برخي از اين مخفي کاري ها هم چون پاسخ مي گيرد هربار به روشي پيچيده تر و گمراه کننده تر اجرا مي شود و به همين دليل زمينه گريز بسياري از مجرمان را هم فراهم مي کند. مثلا هنوز معلوم نيست که جسد سوخته يک دختر جوان که در نزديکي روستاي شازند کشف شده است متعلق به کيست. در خبرها آمده بود: جسد متعلق به يک دختر 18 ساله است که بعد از به قتل رسيدن به اين مکان آورده و سپس به آتش کشيده شده است...
جسد زن ديگري در اطراف احمدآباد کشف مي شود .اين زن براي رفتن به کرج از منزل خارج مي شود و ديگر بازنمي گردد...


زنان تنها قرباني عشق هاي «کنترل چي» نيستند, در برخي موارد قربانيان مالي مي شوند. مانند زن22 ساله ايي که توسط دايي شوهرش به قتل رسيد: عصر روز حادثه به خانه خواهرزاده ام رفتم زنش درخانه تنها بود از من پذيرايي کرد وقتي شنيد پولي براي دادن بدهي ام ندارم به من اعتراض کرد نمي دانم چه شد کنترل رفتاريم را ازدست دادم به سمت او حمله کردم گلويش را چسبيدم و فشار دادم وقتي فهميدم که چه اشتباهي مي کنم که کار از کار گذشته بود .
زن جوان ديگري براي گرفتن طلبش به طبقه 12 برج ايمان رفته بود پس از مشاجره با پسر بدهکار به پائين سقوط کرد . پسر جواني که درآنجا بود به مامورين گفت ازمدت ها قبل من با اين زن دادوستد مالي داشتم امروز براي گرفتن 3 ميليون پول به اينجا آمد و به من پرخاشگري کرد باهم مشاجره کرديم دريک لحظه خودش راپائين انداخت !!!!

براستي چرا به افراد قوي کمتر حمله مي شود؟ چرا نسبت به کساني که اسلحه دارند جراتي براي اعتراض وجود ندارد؟ چرا در برابر صاحب منصبان ابراز عقيده دشوار مي شود؟ چرا در مقابل روسا نفس مردان بند مي آيد ولي در يک چرخش آشکار نفس زنان و بچه ها را بند مي آورند؟ مي کشيم, جوک هاي تحقير کننده مي گوئيم, تکه پراني مي کنيم, انواع شکنجه هاي رواني و اجتماعي و مالي را نهادينه مي کنيم... اين ها هيچيک ناشي از عشق نيست تصويري است از جامعه اي که قلدر مي پروراند و اين قلدري را مانند رفتاري مطلوب تسري مي دهد.

پیشنهاد   تعداد پيشنهادات= 1          آرشيو