کدمطلب:43

 
چهارشنبه روز اعدام است

10/15/2004 8:48:59 AM
ميترا شجاعي

 
 

  
تريبون فمينيستي ايران:
چهارشنبه روز اعدام است. چه غريبند اين چهارشنبه ها. كبري هم قرار بود چهارشنبه اعدام شود. او هنوز در نوبت است. افسانه و شهلا هم در نوبت اعدامند. عاطفه همين ديروز اعدام شد. فاطمه هم قرار بود چهارشنبه اعدام شود اما نشد. و ما. من، تو، همه آدمها چه مي كنيم در ميان اين همه سياهي؟
هيچ به فاطمه انديشيده اي؟ كمتر از 24 ساعت مانده به اعدامش به او خبر ميدهند كه فعلا حكم اعدامت متوفق شده. درست مثل كبري. هيچ به كبري فكر كرده اي؟ او درست پاي چوبه دار حكم اعدامش لغو شد. افسانه را يادت هست؟ حالا درست 7 سال است كه منتظر اعدام است. شهلا را به خاطر داري؟ دومين سال انتظارش را سپري مي كند. و ما. من، تو، همه آدمها چه مي كنيم در ميان اين همه سياهي؟
هيچ به خاطر داري آن روزي را كه نه پنهان كه آشكارا از اعدام جلادان رژيم شاه خنده سر داديم؟ يادت هست كه سالهاي اول انقلاب، از حذف رقيب حتي به دست دشمن مشترك خشنود شديم؟ به ياد داري كه با افتادن هر يك سرباز عراقي بر خاك هورا كشيديم؟ خاطرت هست كه پنهاني براي مرگ ديكتاتورها كاممان را شيرين كرديم؟ آن روزها هم فاطمه ها و كبري هاي بيشماري در زندانها منتظر اعدام بودند و من و تو از «خشونت مقدس و غيرمقدس» حرف مي زديم. با توام رفيق. با توام هموطن. با توام دوست. امروز قرار بود يك نفر انسان ديگر اعدام شود و خانواده آن كس كه اين يك نفر قاتلش بوده لابد منتظر بودند تا وقتي پيكر او را معالق در ميان زمين و هوا مي بينند، هورا بكشند. آنان يادشان نيست كه فرزندشان معتاد بوده. آنها به خاطر ندارند كه پسرشان قصد تجاوز به دختر 15 ساله فاطمه را داشته. آنها كتكهايي را كه فاطمه در شبهاي خماري پسرشان بر بدنش تحمل كرده بود نديده اند. آنها فقط تشنه انتقامند.همانگونه كه ما تشنه انتقام از «دكترهاي» ساواك بوديم.
كبري 3 سال است كه منتظر اعدام است و خانواده شوهرش هم لابد براي ديدن لحظه اعدام او ثانيه شماري مي كنند تا دلشان خنك شود. آنان يادشان نيست تحقيرهايي را كه كبري در خانه آن به اصطلاح شوهر تحمل كرد. آنان عذابي را كه كبري به عنوان يك كلفت و نه همسر در آن خانه كشيد نديدند. آنان تنها منتظر لحظه انتقامند. همانگونه كه من و تو انتظار روزي را مي كشيم كه بانيان آوارگي مان را آويزان بر جرثقيل ببينيم.
شهلا هنوز فرياد مي زند كه بيگناه است اما خوب مي داند كه فريادش راه به جايي نمي برد و او نيز در صف مرگ ايستاده است. پدر و مادر لاله هيچ نمي دانند شهلا در تنهايي خود چه شبهايي را در آن خانه خيابان ظفر تحمل كرده. آنان تنها با مرگ شهلا داغ دلشان آرام مي گيرد. همانگونه كه من و تو منظر اعدام صداميم.
چه مي كنيم براي فاطمه و كبري و شهلا و…؟ امضا جمع مي كنيم؟ تجمع برگزار مي كنيم؟ مطلب مي نويسيم؟ براي چندمين بار؟ اصلا مگر زماني هم باقي مانده. من كه ديگر آنقدر دورم كه نه مي توانم پاي درددل خانواده هايشان بنشينم و نه حرفهاي وكيلهايشان را بشنوم و نه مي توانم با هزار ترس و لرز يا شجاعت و بي باكي در تجمعي كه 2 ساعت مانده به برگزاري لغو مي شود شركت كنم. من حالا اين طرف دنيا هستم و خوب زمان دارم تا فكر كنم، به تمام آن هوارا كشيدنها. به تمام آن شيريني پخش كردنها. به تمام آن خونها.
دوست من! زمان زيادي تا اعدام فاطمه و كبري و شهلا نمانده. جنازه عاطفه هنوز سرگردان است. افسانه هفت سال است كه در زندان پوسيده. زمان زيادي نداريم. كاش تو هم آنقدر وقت داشته باشي تا خوب فكر كني و ديگر تا آخر عمر «طبيعي» ات براي هيچ «حذفي» هورا نكشي. كاش...


پیشنهاد   تعداد پيشنهادات= 13          آرشيو