تریبون فمینیستی ایران: آقای (ن)41 ساله ساکن روستای (ن) فردی 28 ساله به نام (ر) را با تیشه در منزل شخصی خویش به قتل رساند. نامبرده چنان ضربهای به مقتول وارد نمود که سر مقتول شکافته و مغزش خارج شده بود. او هم زمان نیز ضربهای به همسرش وارد کرد. ضربهی دوم نه تنها سر را نشکافت که حتا موجب شکستگی استخوان پیشانی هم نشد و قضیه با چند بخیه خاتمه یافت!!
قاتل یکی از 5 فرزند مادری است که در سن 21 سالگی بیوه شده و با تنگدستی فرزندان خود را بزرگ کرده است. مقتول فرزند چوپان پیر و نداری بوده که با چراندن دامهای مردم و تهیه شیر و ماست و فروش آن امرار معاش میکند. قابل ذکر است که مقتول نامزد داشته و مراسم ازدواج وی نزدیک بوده است.
خانم (س) همسر قاتل، زنی دردمند که معتقد به بیگناهی خویش است، اما ظاهراًََ تمام مدارک و ادله بر علیه اوست و نمیتواند بیگناهی خود را ثابت نماید. در حال حاضر حکم 99 ضربه شلاق به علت روابط غیر زنا برای وی صادر شده است. همسایگان هیچ رفتار بدی از وی ندیدهاند. جسد مقتول نیز بنا بر شهادت همسایگان ملبس به لباس عادی بوده اما در رختخواب منزل قاتل دیده شده است. در حال حاضر قاتل از زندان آزاد شده و با وجود اثبات جرم قتل عمد، به علت مهدورالدّم شناخته شدن مقتول، مطابق ماده 226 قانون مجازات اسلامی از قصاص و دیه برائت یافته است. لازم به ذکر است یک سال و نیم پیش از این ماجرا خانم (س) از آقای (ن) به علت اعتیاد درخواست طلاق نموده اما موفق نشده بود آن را در آزمایش به اثبات برساند و ناچار به ادامه زندگی شده بود. شاید اگر این طلاق صورت گرفته بود اکنون قاتل و مقتول و متهم به فسادی نداشتیم. اما...
قضات رأی خود را صادر کردهاند، اما زن همچنان اظهار بیگناهی مینماید. آیا به راستی همهی واقعیت بر قضات محترم آشکار شده است؟ در هر صورت ما در مقام قضاوت نیستیم لیکن به لحاظ پیگیری انسانی یک قتل ناموسی که از جمله مسائل مطرح در باب خشونت علیه زنان است گفتوگویی با آقای (ن) و خانم (س) انجام دادیم که متن آن را به اطلاع شما خوانندگان عزیز میرسانیم.
پ – آقای (ن) قصد ما از این مصاحبه قضاوت راجع به شما نیست و تنها درصدد ریشهیابی مشکلاتی هستیم که در جامعه ما وجود دارد. شما مدعی شدهاید که وقتی به طور تصادفی به خانه خود برگشتهاید متوجه حضور مردی بیگانه در منزل خود شده و وی راکشتهاید. میخواهم بدانم با مشاهده این صحنه چه احساسی به شما دست داد؟
- خانم عزیز انجام قتل آسان نیست. هیچ مردی یا زنی نمیتواند قتل انجام دهد. من زحمتکش بودم. 40 مسافر را به اهواز یا تبریز میبردم و درآمدم را به گلوی این خانم میریختم. حال به من خیانت هم بکند؟ هر مرد دیگری جای من بود چه میکرد؟
پ- وقتی شما این صحنه را دیدید بدون هیچ اندیشهای بلافاصله تصمیم به قتل گرفتید؟ - آره والله پ- کمترین حس بخشش یا کنجکاوی که بدانید ماجرا از چه قرار است به ذهن شما خطور نکرد؟ - هیچی، هیچی. انسانی که مرد باشد و من که انسانی مسلمان هستم و در جمهوري اسلامي زندگی میکنم، به نظرم هر مردی از چنین موردی گذشت کند «بیشرفترین» انسان است. پ- آیا این طرز تفکر که مردان ما بر این باورند که اگر مسئله خیانتی را مشاهده نمودند حتماً باید طرف را به قتل برسانند، مسئلهای است که از آموزشهای دوران کودکی با آنهاست یا دلايل ديگري هم دارد؟ - از همان بچگی است که پدر و مادرهایمان به ما میآموزند. من بچه بودم به مکتب میرفتم. کسی که آن موقع به ما درس میداد، میگفت: کسی که «زناح» (منظور زنا است) بکند باید کشته شود. پ- به هر حال خواسته یا ناخواسته شما دچار مشکل ناخوشایندی شدهاید میخواهم بدانم که... - والله خدا کند برای هیچ «مردی» پیش نیاید. پ- در آن موقع که با تیشه ضربه زدی اول کدام یک را هدف قرار دادی؟ - تاریک بود. زیر لحاف بودند. من ندیدم که این زن است یا مرد. وقتی چراغ را روشن کردم هر دو را دیدم. پ- آن موقع متوجه شدی که مرد را زدهای؟ - آفرین. من دو نفر را زدم. توجه میکنی؟ اما اول ضربه که به آن یکی زدم مغزش یک سره بیرون ریخت. پ- شما که میگویید تاریک بود. پس چطور فهمیدید که مغز مقتول بیرون ریخت؟ آیا صدایی شنیدی که میگویی مغزش بیرون ریخت؟ - صدایی که از او در نیامد فقط گفت خ خ خ خ. چنان زدم به گیجگاهش این طوری... (با دست نحوهي ضربه را نشان داد) پ ـ سپس ضربهای هم به همسرت زدی؟ - همزمان ضربهای به بغل دستیاش زدم. توجه میکنی؟ دخترم بیدار شد و زن فریاد زد و خود را روی بچه انداخت. من هم گفتم بگذار قتل دختر بچه هم به گردنم نیافتد و او را هم نزنم. توجه میکنی؟ چراغ را روشن کردم دیدم که دختر را گرفته میگوید آی به خاطر آبرویت نکن. گفتم قتلی در بین است آبروی چه؟ پ- آن موقع که آن ضربه را زدی و صدای خ خ خ شنیدی چه احساسی داشتی؟ - هیچی. به خودم افتخار میکردم. میگفتم بیشرفی را کشتهام. دیگر کسی این چنین نمیرود بیناموسی انجام دهد. پ- خوب اگر عکس این قضیه باشد، یعنی خانمی به منزلش بیاید و متوجه شود همسرش با دیگری است، آیا او هم حق دارد که همسرش را به قتل برساند؟! - آره والله ، آره والله. پ- که معمولاً در اجتماع پیش نمیآید درست است؟ - نه پیش نیامده چون اجتماع ما کوچک است. شاید در شهرهای بزرگتر اتفاق افتاده باشد، اما من چگونه به خود حق میدهم به آن زن هم حق میدهم. پ- اگر تو در جامعهی اروپا بودی، قانوناً نمیتوانستی او را بکشی. به پلیس تلفن میزدی و پلیس به داد تو میرسید. آیا تو ترجیح میدهی که جامعهات چنین باشد که در مواجه با چنین مشکلی پلیس به داد تو برسد یا در این شرایط که به تو آموخته خودت اقدام کنی؟ - والله آنچه از بچگی آموختهام روی آن نظر میدهم. هر انسان بیشرفی چه مرد و چه زن را باید تیرباران کرد. این نظر من است. پ- اگر در اروپا هم زندگی میکردی همین قتل را مرتکب میشدی؟ - آره والله، اما اروپا فرق میکند. من در اينجا زندگی میکنم. پ- در اروپا همین چند سال پیش موردی مشابه تو پیش آمد. پدری دختر خود به نام فادیمه را به قتل رساند. - من اگر در اروپا متولد میشدم و پدر و مادرم اروپایی بودند این کار را نمیکردم. پ- تو با اين اعتقاد اگر در اروپا زندگی کنی چه؟ - بله این قتل را میکردم، حتی اگر دولت اروپایی هم اعدامم میکرد. پ- این نکتهی مهمی است. - بله حتی اگر زنم اروپایی باشد خودم مسلمان باشم میکشمش. پ- خوب اکنون بعد از چند ماه زندان و به هم ریختن آرامش زندگیت و اکنون هم که آزاد شدهای آیا پشیمان نیستی؟ - نه پشیمان نیستم. اگر زن دیگر هم بگیرم و چنین برنامهای داشته باشد هر دو شان را جفتی به دَرَک واصل میکنم. پ- پس عقیدهات از همه چیز برایت مهمتر است؟ - بله پ- تو نماز میخوانی؟ - نه والله. پ- متشکرم که راستش را میگویی. با این که نماز نمیخوانی عقیدهات چنین است؟ - من خالکوبی کردهام. روزی پيش نماز مسجد به من گفت خال دارم نمازم قبول نیست، لذا من هم از آن موقع نماز نمیخوانم. پ- یعنی قبل از آن نماز میخواندی؟ - نه والله (با خنده) پ- به هر حال فعلاًً آزادی. هنوز حکم ابلاغ نشده... - من آزادم. پ- خوب الآن که آزادی، اگر حکم قصاص باشد چه؟ - حاضرم برای قصاص. به شرطی که بگویند به خاطر ناموسش کسی را کشت، توجه میکنی؟ سه شب قبل از این واقعه سر سفره قسم خوردم و به زنم گفتم به درک واصلت میکنم اگر بفهمم با کسی هستی. پ- مگر مشکوک بودی؟ - بله. پ- فکر میکنی چرا خانم شما خیانت کرده است؟ - نمیدانم از خودش بپرسید. ببینید کمبودش چه بوده؟ من که کمبودی حس نمیکنم. از مردم بپرسید. از مادر و خواهرم بپرسید. وقتی من ماشین داشتم 10 نفر در این شهر ماشین نداشتند.حتی به خاطر زنم قاچاقفروشی هم کردم. پ- قاچاق چه چیز؟! - سیگار و... پ- آها... ترسیدم. - نه نترس (با خنده) من دو کار نکردم؛ دزدی و حیزی. پ- آیا در روابط زناشویی با او مهربان بودی؟ او را کتک نمیزدی؟ - عمراً. پ- محدودش نمیکردی؟ - محدود چرا. اوایل به خصوص. من بچه گاراژی بودم. چیزهایی میدیدم. از زن خودم قبول نمیکردم. میخواستم طبق تمایل من رفتارکند. پ- غیبت شما به علت شغلتان نمیتواند تاثیری در این مسائل داشته باشد؟ - شغل من چنین است اما من نصف هفته در منزل بودهام.
از شوهر خواهر آقای (ن) سوال کردیم که اگر او با چنین مسئلهای مواجه میشد چه میکرد؟ او گفت همان کار را انجام میداد و اگر خود او زن را به قتل نمیرساند، بدون شک پسر ارشدش این کار را میکرد. از خواهرزاده جوانتر نیز همین سوال را کردیم او نیز با همان عقاید موافق بود و معتقد بود که کورد ناموسپرست است و مردی که مرد باشد باید ناموسپرست باشد. میگفت: اگر کسی به ناموس دیگری هم نگاه کند من واکنش نشان میدهم. این غیرت کوردی من است. پ- کنفرانسی در سوئد بر سر همین قتلهای ناموسی برگزار شد. کسانی هستند که دلشان میخواهد ثابت کنند که کوردها چنین هستند و این مشکل بقیه ملل نیست. آقای «ن» شما چه نظری دارید؟ - نظر من متفاوت است. گفتم به شما اگر مادرم هم پا کج بگذارد او را میکشم. برای من آموخته هايم( مذهبي ) مهمترین انگیزه است نه غیرت کوردی. پ- تصمیمت برای زندگی چیست؟ - والله چند روز دیگر زن میگیرم و آن قدر «مرد» هستم که نگذارم دخترم را اذیت کند. متشکرم که در این گفتوگو شرکت کردید. ………………. مصاحبه با خانم «س» همسر آقای «ن» که به خیانت متهم شده است. ……………….. پ- خانم «س» آیا شما به شوهرتان خیانت کردهاید؟ - نخیر، به هیچ عنوان در این 18 سال زندگی زناشویی به همسرم خیانت نکردهام و خودش هم خوب میداند. پ- آیا کمبود عاطفی در طول زندگی مشترک داشتهای؟ - بله. تمام زندگی من سرشار از کمبود بود. هم عاطفی هم مادی. در تمام طول زندگی مشترک به من محبتی نداشت. پ- آیا نیازهای مادی تو تأمین میشد؟ - نه همیشه کمبود داشتم. اصلاً وسائل منزلمان چیز چندانی نبود. کاش خانه و زندگیام را میدیدی. پ- شما از همان ابتدا در روستا زندگي ميكرديد؟ - نه .به خاطر کمبود مادی. اگر مشکل مادی نداشتیم مجبور نبودیم از سنندج به روستا برویم. پ- آیا تو را کتک میزد؟ - بله بسیار. تازه مرا بیمحل میکرد. برایم ارزشی قائل نبود. خود را بسیار بالاتر از من میدانست. پ- آیا تو را محدود میکرد؟ - بله خیلی. گاهی با خانوادهام نیز اجازه معاشرت نمیداد. خودش با همه معاشرت داشت، اما به من اجازه نمیداد. اینها برای من همیشه عقده شده بود. اگر مدادی به چشم میکشیدم دعوایم میکرد و میگفت: اگر زنی آرایش کند وضعش خراب است. پ- تو به عنوان یک زن جوان در زندگی چه آرزویی داشتی؟ - دلم میخواست... (به گریه افتاد) دلم میخواست همسر خوبی داشتم. پ- چرا گریه میکنی؟ - زیرا هیچ گاه خوشی ندیدم. پ- چند سال داری؟ - 38 سال. پ- چند سال داشتی که ازدواج کردی؟ - حدود 19 سال. پ- چقدر سواد داری؟ - تا پنجم ابتدایی. پ- به عنوان یک انسان معتقدی که اگر شوهری به همسر خود مشکوک شد یا او را در حالتی دید حق دارد او را بکشد؟ - بله، آره والله. این حق را به او میدهم. پ- چرا؟ - چون زن ناموس مرد است و نباید با کس دیگری باشد. پ- آیا این طرز فکر از کودکی همراه توست؟ - بله. مخالف بودم با این که زنی که شوهر دارد با نامحرمی رابطه داشته باشد. پ- آیا چنین حقی را برای زن هم قائلی؟ - بله. اما زن نمیتواند شوهرش را بکشد. ولی حق دارد که نخواهد شوهرش با زن دیگری باشد. پ- در جامعه ما مرد اجازه دارد تا 4 همسر قانونی داشته باشد. این احساس برای زن خوشایند نیست. تو چنین چیزی را تحمل میکنی؟ - نه. معلوم است هر زنی همسرش را برای خودش میخواهد. من هم تمام عمر و زندگیام به شوهرم بسته بود (گریه ادامه دارد) حتی خانوادهام را به خاطر او فراموش کرده بودم اما او خیلی در حق من نامردی کرد. پ- تو قبل از این مشکل یک بار درخواست طلاق کرده بودی. میتوانی بگویی به چه علت؟ - به فکر زندگی نبود. به نظر من اعتیاد داشت، اما در آزمایش منفی شد. خانه بسیار محقری برایمان گرفته بود. زیرزمین و یک اتاق. من تحمل میکردم و فقط میخواستم که او بتواند شکم ما را سیر کند. خدا میداند که من چقدر تحمل داشتم. الآن هم فقط امیدم به خداست. بگذار شوهرم هرچه میخواهد بگوید. پ- از شب قتل بگو. چه اتفاقی افتاد؟ - من با دخترم خوابیده بودم از هیچ چیز خبر ندارم. الآن هم برایم معما شده. من هنوز هم گیجم. نمیدانم چه شد فقط ضربهای به من وارد شد. پ- یعنی تو با ضربه از خواب پریدی؟ - بله با ضربه از خواب پریدم. قبل از آن حالت گیجی داشتم مثل کسی که دارویی خورده باشد. هنوز هم برایم معمایی است که آن شب چطور آن قدر گیج و منگ بودم. پ- آیا همسرت از قبل مقتول را میشناخت؟ - نه نمیشناخت. فکر نمیکنم با هم ارتباط خاص داشته یا آشنا بوده باشند. پ- اکنون به عنوان زنی که مورد تهمت واقع شدهای و از طرفی زنا بر تو ثابت نشده است، چه احساسی داری؟ - من الآن احساس نابودی میکنم (دوباره اشکهایش سرازیر میشوند). پ- نگاه و برخورد مردم و خانوادهات با تو چگونه است؟ - (با گریه) همه بد هستند. نمیدانم چه کنم. همه حتی خانوادهام به چشم بدی به من نگاه میکنند. اگر از خدا نمیترسیدم خودکشی میکردم. تازه اگر خودکشی هم بکنم لابد خانوادهام قانع میشوند که گناهکار بودهام و به همین دلیل خود را کشتهام. اما من بیگناهم. چرا کسی حرف مرا باور نمیکند؟ پ- شغل و درآمدی داری؟ - نه. پ- کجا زندگی میکنی؟ - نزد خانواده پدریم. آنها خرجم را میدهند. پ- چه تصمیمی برای آینده داری؟ - هیچ. نه تصمیمی دارم و نه امیدی. از خدا میخواهم زودتر جانم را بگیرد. همیشه آرزو داشتم کسی به حرفها و درددلهایم گوش کند، اما هیچ کس نبود. هر بار با شوهرم صحبت میکردم مرا بیمحل میکرد و ارزشی برایم قائل نمیشد. مثل یک برده در خانهاش زندگی میکردم. پ- وظیفهی تو در خانه فقط خانهداری بود؟ - فقط همان. دیگرهیچ سمت و ارزشی در آن خانه نداشتم. هیچ وقت نشد با هم از خانه بیرون برویم. آرزو به دل ماندم یک بار با هم قدم بزنیم. آن قدر بدبخت بودم که به نظرم هیچ بدبخت دیگری مثل من وجود نداشت. من یک بدبخت به تمام معنا هستم در این جامعه. پ- دلت میخواست در چگونه موقعيتي زندگی کنی؟ - در شرايطي که انسان را درک میکرد و برای کسی مثل من ارزش قائل میشد. من که نزد خدای خودم پاکم و فقط او را دارم و هر چند که همه مثل یک فاسد به من نگاه میکنند، اما خدای من میداند که من پاکم و خیانت نکردهام. پ- هیچ راهی برای اثبات بیگناهیت نداری؟ - چه بگویم؟ پ- وجود جسد در خانهات مدرکی علیه تو شده، هر چند جرم زنا برای توثابت نشده است. تو هم که میگویی بیگناهی. دوست داشتی در شرایطی زندگی میکردی که بار اول امکان طلاقت را با آن همه مشکلات فراهم میکرد و مجبور نمیشدی به آن زندگی ادامه دهی؟ - بله، کاش همان موقع جدایی صورت میگرفت. این همه آبروریزی و قتل هم پیش نمیآمد. شاید شوهرم بسیار احساس مردانگی میکند، اما چنین نیست. کارهای او مرا به این بدبختی کشاند. پ- تو که جرم فساد را برای خود قبول نداری؟ - من قبول ندارم، اما متاسفانه حرف او برای همه سند شده است و قابل قبول است. هیچ کس حرف من «زن» را قبول ندارد. پ- در حال حاضر از برخورد زنان بیشتر آزار میبینی یا مردان؟ - فرق نمیکند. هيچ كس با من خوب نيست. اما میگذرد. امید من فقط خداست. پ- وضع شغل همسرت چگونه بود. شغل ثابت داشت یا موقت؟ - ثابت نبود. کمک راننده بود. از خانه بیرون میرفت. اگر کار بود برمیگشت. گاهاً پانزده روز میگذشت و کاری گیرش نمیآمد. بارها سر این مسئله اختلاف داشتیم. مدام بدهکار بودیم. اشکهای بیپایانش دیگر مجالی برای گفتوگو باقی نمیگذارد... |