کدمطلب:103

 
به اروس بالدار جا بدهید

11/21/2005 2:25:33 PM
 مترجم: فیروزه مهاجر

 
 

   1. عشق بین زن و مرد همچون عاملی روانی-اجتماعی
.........................................................................
(بخش هایی از نامه به کارگر جوان، نوشته الکساندرا کولونتای)

به اروس بالدار جا بدهید
تریبون فمینیستی ایران:
فیروزه مهاجر
... معمای عشق یا، به عبارتی، مسئله روابط بین زن و مرد مشکلی به قدمت خود بشریت است. بشر، در مراحل گوناگون رشد تاریخی اش به شیوه های گوناگون به حل آن پرداخته. اما کلیدها عوض می شوند و "معما" برجای می ماند. شکل کلیدها به دوران، طبقه و "روح زمان" (فرهنگ) بستگی دارد.

در روسیه نیز، در سال های خونین جنگ داخلی و مبارزه علیه اغتشاش عده کمی نگران این "معما" بودند. زحمتکشان اسیر احساسات دیگر، آزمون های دیگر و هیجانات مبرم تری بودند. درآن سال ها کسی به طور جدی به رنج ها و آلام عشق نمی پرداخت. زیرا مرگ کور در کمین بود و تمامی مسئله این بود که چه کسی پیروز خواهد شد؟ انقلاب، یعنی پیشرفت یا ضد انقلاب، یعنی ارتجاع. در برابرچهره دهشتزده ی طغیان بزرگ انقلابی اروس، اروس بالدار و نرم خو (خدای عشق)، ناگزیر هراسان از صحنه زندگی گریخت. وقت و نیروی اخلاقی اضافی برای پرداختن به شادی و رنج عشق نبود. قانون حفظ نیروی روحی اجتماعی بشریت چنین حکم می کرد. در کل این نیرو همواره به سمت هدف اصلی و عاجل که لحظه تاریخی رقم می زند حرکت می کند. طبیعت، یعنی غریزه جنسی، کشش دو جنس مخالف به سوی هم، مدتی قالب می شود. زن و مرد آسان تر و راحت تر از قبل به هم می پیوندند واز هم جدا می شوند. آن ها بدون رنج روحی زیادی به هم نزدیک می شوند و بدون اشک و آه از هم جدا می شوند.

عشق از شادی جدا می ماند.
جدایی بدون رنج می ماند.

درست است که این فحشا نبود اما به وضوح می توان دید که روابط جنسی آزاد بی مسئولیت که تنها محرک آن به نحو خالص غریزه جنسی است چند برابر شده بود. این بعضی ها را به هراس می انداخت. اما گاهی روابط زن و مرد ترکیبی جز این نمی تواند داشته باشد. یا پیوند بر اساس احساس رفاقت جا افتاده است، یک دوستی دراز مدت که لحظات سخت مشترک به آن استحکام داده اند، یا گذراست و مانند اشتغالات دیگر به منظور ارضای یک نیار صرفا بیولوژیک بروز می کند.
غریزه خالص جنسی به راحتی بروز می کند و به زودی خاموش می شود. این تمایل جنسی که فاقد ریشه های روحی و اخلاقی است، این "اروس بی بال و پر" که به سان "اروس بال دار" از رشته های لطیف هیجانات گوناگون بافته نشده، کم تر از اروس بال دار نیروی روحی فرد را مستحیل می کرد. اروس بی بال و پر شب های سفید نمی آفریند. اراده را در هم نمی شکند و فعالیت خشک عقل را به راه خطا نمی اندازد...

... حال وقت آن فرارسیده که از ریاکاری اندیشه بورژوایی خلاص شویم. وقت آن رسیده که عمیقا اعتراف کنیم که عشق نه فقط عامل قاهرانه طبیعت، یعنی نیروی حیات، که عاملی اجتماعی است. عشق در جوهر خود عاطفه ای عمبقا اجتماعی است. این حقیقتی است که عشق در تمام مراحل تحول بشری تحت شکل ها و جنبه های گوناگون چون یک جزء تفکیک ناپذیر فرهنگ روحی جامعه ظاهر گردیده است. حتی بورژوازی هم که عشق را "امری خصوصی" می شمرد، عملا می داند که چگونه از هنجارهای اخلاقی خود برای هدایت عشق به مسیری که بهتر به منافع طبقاتی او خدمت می کند سود برد...

2. سوابق تاریخی
.........................
بشر از اولین مراحل زندگی اجتماعی تلاش کرده که نه تنها مقررات حاکم بر روابط زن و مرد که حتی مقررات حاکم بر خود عشق را تنظیم کند.

جامعه ی قبیله ای عشقی را که بین بستگان نسبی ایجاد می شد فضیلت اخلاقی می شمرد. در این جامعه ی خانواده و قبیله برای زن عیب بود که خود را وقف مرد محبوبش کند. برعکس، احساس پیوند بین خواهر و برادر را فضیلت اخلاقی قلمداد می کردند. طبق اسطوره های یونانی، آنتیگون با به خطر افکندن جانش جسد برادر خود را به خاک می سپارد. این اقدام آنتیگون او را درچشم معاصرانش قهرمان می کند. ولی جامعه بورژوایی معاصر از این عمل خواهر (و نه همسر) صرفا متعجب می شود.
در دورانی که روابط قبیله ای حاکم بود، آنگاه که نخستین نطفه های ساختی سیاسی بسته می شد، شکل عشق که به صورت دوستی بین دو عضو یک قبیله بود از توجهی عظیم برخوردار بود. در این دوران برای گروه های اجتماعی ضعیف که به زحمت از مرحله روابط اولیه خویشاوندی خارج می شدند، یافتن بستگی های روحی و اخلاقی برای استحکام اتحاد اعضا اهمیتی وافر داشت. احساسی که بیش از همه مناسب این هدف بود، نه عشق بین زن و مرد که عشق- دوستی بود. در این هنگام منافع ایجاب می کرد که در قلب بشریت نه پیوندهای روحی و اخلاقی بین زن ومرد که وابستگی میان اعضای قبیله، سازمان دهنده و مدافع قبیله و سکونتگاه آن، تقویت شود و افزایش یابد (منظور از بستگی های روحی و اخلاقی صرفا رابطه عاطفی بین مردان است. کسی ابدا دغدغه دوستی بین زنان را نداشت. زیرا زن به چشم عاملی موثر در زندگی اجتماعی دیده نمی شد). عشق "دوستانه" اهمیتی عظیم و مکانی والاتر از عشق "زناشویی" داشت. پیروزی کاستور و پلوکس – دو شخصیت مذکر اسطوره های یونانی – بیش از آن که مدیون قهرمانی های آن ها در جنگ به خاطر سرزمین شان باشد ناشی از وفاداری دوجانبه و دوستی تزلزل ناپذیرشان بود. "دوستی" شوهری را که همسرش را دوست داشت وا می داشت که به خاطر تحکیم رشته الفت بستر زناشویی خود را در اختیار دوستی عزیز یا میهمانی ارجمند گذارد.

در دوران باستان وفاداری و عشق به دوست تا لحظه مرگ از جمله خصایل مدنی شمرده می شد. عشق به معنای فعلی وجود نداشت و عملا توجه شعرا و درام نویسان را جلب نمی کرد. ایدئولوژی مسلط، عشق را به جهان احساسات به شدت فردی که با جامعه ارتباطی نداشت تبعید کرده بود. ازدواج بر اساس عقل صورت می گرفت و نه عشق. جای عشق در کنار سرگرمی ها بود. عشق تجملی بود که فقط مردانی که تمامی وظایف خود را در قبال شهر به انجام رسانده بودند می توانستند از آن برخوردار شوند. در جهان باستان آگاهی از "هنر عشق ورزی"، که از نظر ایدئولوژی بورژوازی در حدی که از چارچوب اخلاق بورژوایی خارج نشود امری ارزشمند محسوب می شود، نقشی در تعیین فضایل مردان نداشت. تنها احساس دوستی اهمیت داشت. مردی که دست به کارهای خطیر می زد و زندگی خود را به خاطر دوستانش به خطر می انداخت قهرمان قلمداد می شد و آراسته به "فضایل اخلاقی" لازم برای جلب احترام جامعه. برعکس، مردی که زندگی خود را به خاطر زن مورد علاقه اش به خطر می انداخت قهرمان محسوب نمی شد.

برخلاف آن چه که در دوران فئودالیسم متداول شد، از اخلاق دوران باستان حتی یک نمونه شایسته هم از عشق زن و مرد که الهام بخش اعمالی شایان تقدیر شده باشد به جای نمانده است. دوران باستان کل هیجانات و احساسات مستعد برای تقویت همبستگی روحی اعضای قبیله و استحکام بخشیدن به سازمان بندی اجتماعی را که هنوز ضعیف است فقط در دوستی می بیند. اما، در مرحله بعدی توسعه، دوستی دیگر به چشم یک فضیلت اخلاقی دیده نمی شود. در جامعه بورژوایی که بنای آن بر فردگرایی و رقابت دیوانه وار است دوستی به عنوان عامل اخلاقی جایی ندارد. اخلاق سرمایه داری، دوستی را همچون تظاهری احساسی، همچون ضعفی روحی که کاملا از منظر اهداف طبقه بورژوا بی فایده و حتی زیان آور است، رد می کند. دوستی موضوع شوخی می شود. در نیویورک یا لندن، کاستور و پلوکس صرفا سخره بر می انگیزند. جامعه فئودالی نیز دوستی را چون اصلی مهم در روابط انسانی که باید تشویق شود نمی دید.

سلطه فئودالیسم برای حفظ منافع اشراف اعمال می شد. قبل از هر چیز تکالیف اعضا در قبال خاندان و سنت های آن تعیین می کرد که فضایل چه هستند، و روابط متقابل اعضای جامعه نسبت به هم نقشی در این ماجرا نداشت. ازدواج صرفا بر پایه منافع خانواده صورت می گرفت. (دختر به هیچ وجه حق انتخاب یا اظهار نظر نداشت.) مردی که بدون رعایت منافع فئودالی همسری بر می گزید محکومیت خود را به جان خریده بود. ارجحیت دادن به احساس در مقابل منافع خانوادگی پذیرفتنی نبود. این گونه اعمال گناه محسوب می شد. اعتقاد جامعه فئودالی براین بود که عشق و ازدواج هیچ تقارنی با هم ندارند. با وجود این، در دوران فئودالیته احساس عشق بین زن و مرد یکسره نفی نمی شد. برعکس، برای اولین بار در تاریخ بشرعشق در این دوران دارای نوعی حقوق مدنی شد. در وهله نخست به نظر غریب می رسد که در عصری چنین مدافع ریاضت کشی، با آن همه آداب و روسم سخت و خشن، دورانی که زور حاکم بود و حق با اقویا، سخن از عشق برود. اما از نزدیک که نگاه می کنیم دلایل مطبوع و حتی موجه شمرده شدن عشق به مثابه ی یدیده ای اجتماعی در این دوران را به روشنی درخواهیم یافت.

عشق تحت شرایط خاصی می تواند محرک مناسبی برای برانگیختن مرد به انجام یک رشته کارهای نمایان شود، کارهایی که او بدون این قیبل هیجانات روحی قادر به انجامش نیست. از طرف دیگر، نظام شوالیه گری از همه اعضای خود در میدان نبرد خصایلی عالی و ناب می طلبد: جانبازی، سرسختی، بیباکی و خصایلی مشابه آن. لیاقت فردی در تعیین سرنوشت جنگ های این دوران تاثیرگذارتر از سازماندهی گروهی بود. عشق به "دلداری دست نیافتنی" محرک خوبی برای برانگیختن شوالیه ها به اعمال قهرمانی بود. آن ها وقتی عاشق بودند با میل بیشتری به نبردهای تن به تن می پرداختند و راحت تر زندگی خود را فدای محبوب می کردند. سلحشورعاشق را آرزوی متمایز گشتن از دیگران به منظور جلب عنایات معشوق به جلو می راند.

ایدئولوژی شوالیه گری به این ترتیب به کشف نیروی مادی مفیدی در عشق نائل آمد که برای عملی کردن اهداف طبقاتی نظام فئودالی به درد می خورد. خود این ایدئولوژی به راحتی چارچوب محدود را برای احساسی که می توانست قلیان کند تامین کرد. در این دوران عشق زناشویی نه اهمیتی داشت و نه قابل ستایش بود. پیوند خانوادگی... در قصرهای فئودالی... به مدد عشق استوار نمی گشت. عشق، همچون عاملی اجتماعی، تنها در آن هنگام که شوالیه ی دلباخته ی همسر مردی دیگر را وادار به نبرد و انجام اعمال قهرمانی می کرد اهمیت می یافت. هرچه محبوب دست نیافتنی تر بود شوالیه بیشتر باید جانفشانی می کرد تا لطف او شامل حالش شود و در نتیجه مرد سلحشور موظف بود به این که همه فضایل مهم در کاست شوالیه ها را به حد اعلا در خود رشد دهد...

آقایان شوالیه ها عموما دلداده زنان دور از دسترس مانند همسر ارباب یا حتی ملکه می شدند. تنها عشقی افلاتونی مانند این، عشقی که با خواهش جسمانی همراه نبود، شوالیه را تعالی می بخشید و امکان اعمال قهرمانانه و دست زدن به معجزات سلیحشوری را برای او فراهم می آورد. او در این حالت شایسته تقدیرو دارای فضایل می شد. ممکن نبود شوالیه ها دختری جوان را به عنوان دلدار خود بر گزینند. چون، حتی اگر دختر جوان در سلسله مراتب فئودالی نسبت به شوالیه جایگاه بالایی داشت، ازدواج با او ناممکن نبود. و فکر ازدواج به ناچار آن محرک روانی را که شوالیه را به کارهای نمایان وامی داشت از بین می برد. پیداست که اخلاق فئودالی طالب چنین چیزی نبود. همزیستی آرمان عفت ریاضت وار، با مرتبت بخشیدن به عشق به عنوان فضیلت اخلاقی از این جا ناشی می شود.

شوالیه ها به منظور پالودن عشق از جنبه های جسمانی و گناه و تبدیل آن به یک احساس مجرد کاملا بریده از مبنای زمینی خود به این خطای فاحش برگزیدن زنی کاملا بیگانه به عنوان دلدار خود روی می آوردند. حتی مریم باکره هم که از او دسترسی ناپذیرتر وجود نداشت در یک دوره ای وارد جمع دلداران شد.

ایدئولوژی فئودالی قبل از همه عشق را محرکی می دانست باعث تقویت و اعتلای فضایل سلحشوری. عشق افلاتونی شوالیه به دلدار به منافع فئودالیسم خدمت می کرد. دیدگاه فئودالیته درباره عشق را همین مسئله تعیین می کند. شوالیه ای که همسر خود را بی شرمانه در صومعه حبس می کرد و حتی او را به جرم رابطه جنسی با مرد دیگری بی رحمانه می کشت مفتخر می شد اگر مرد دیگری همسر او را دلدار خود بشمرد و هرگز او را از داشتن عشاق فراوان یا شوالیه های ملازم منع نمی کرد.

اخلاق شوالیه گری با این وصف عشق در زندگی زناشویی یا انواع دیگر زندگی مشترک زن و مرد را ضروری نمی دانست. عشق یک چیز و ازدواج چیز دیگر بود. ایئولوژی فئودالی این دو مفهوم را کاملا از هم جدا می کرد. این بورژوازی بود که بعدها و با شروع از قرن چهاردهم میلادی این دو را به هم ربط داد.

اما در قرون وسطی در کنار عواطف ظریف عاشقانه که وصفش رفت، آداب و رسوم زشتی برروابط زن و مرد، در ازدواج و خارج از آن، حاکم بود. روابط جنسی زن و مرد، جدا مانده از آن زیبایی و حیاتی که از عشق سرچشمه می گیرد، به عملی صرفا جسمانی تبدیل شد. کلیسا با ریاکاری در ملاء عام به بی عفتی حمله می کرد ولی با تشویق عشق افلاتونی عملا موجبات روابط جنسی به شدت حیوانی را فراهم می کرد. شوالیه ای که یک لحظه هم دلدارش را فراموش نمی کرد و به افتخار او اشعاری پرلطافت می سرود و زندگی خود را برای یک لبخند او به خطر می انداخت، بدون هیچ عذاب وجدانی به دختران بورژوا تجاوز می کرد، یا به مباشرش دستور می داد زیباترین دختر روستا را به زور به قصرش ببرد. از آن طرف، زنان شوالیه ها، دور از چشم شوهران لذت جسمانی را در کنار نظامیان جوان یا شعرا تجربه می کردند و محبت خود را حتی، و به رغم احساس تحقیری که در آن دوران می توانست رابطه با خدمتکاران نسبت به زن شوالیه ای برانگیزد، از خدمتکاری که چشمشان را می گرفت دریغ نمی کردند.

تحول در اخلاقیات روابط جنسی زن و مرد، به تدریج با افول فئودالیسم و ظهور شرایط جدید زندگی که مبنای آن حفظ منافع بورژوازی تازه به قدرت رسیده بود روی داد. بورژوازی دفاع از حقوق جسمانی را که تا آن موقع حقیر شمرده می شد به عهده گرفت و ضرورت وجود کشش توام جسمی و روحی را در عشق مطرح کرد. اخلاق بورژوایی جدایی عشق و ازدواج را که بر اساس اخلاق شوالیه گری متداول گشته بود کاملا نفی کرد با این اعتقاد که ازدواج باید بر اساس تمایل متقابل زن و شوهر آینده نسبت به هم صورت گیرد. البته واضح است که در عمل بورژوازی اغلب با دنبال کردن منافع خود به این قاعده الزام آور اخلاقی تجاوز می کند. اما پذیرفتن عشق به عنوان پایه ازدواج ریشه های عمیق طبقاتی داشت.

در رژیم فئودالی ییوندهای خانوادگی را سنت های خانواده نجیب زاده و قوم او حفظ می کردند. ازدواج عملا غیرقابل فسخ بود. احکام کلیسا قدرت نامحدود رئیس خانواده، سنت ها و اراده فرمانروا، بر زندگی زن و شوهر حاکم بود.

شرایط شکل گیری خانواده بورژوا طور دیگری بود. پایه خانواده بورژوا به جای تملک مشترک ثروت های خاندان، انباشت سرمایه بود. خانواده نگهبان زنده ی ثروت محسوب می شد؛ اما برای افزایش سرعت انباشت لازم بود مالی که پدر یا شوهر به دست می آورد با صرفه جویی و زیرکی و حسابگری خرج شود. یعنی، به عبارت دیگر، زن نه تنها نگهبان خانه که همکار و همدست مرد خانواده است.
با استقرار جامعه بورژوایی و روابط سرمایه داری تنها خانواده ای می توانست مستحکم تلقی شود که در آن همکاری تمامی اعضا که به عمل انباشت ثروت علاقه مند بودند با نحوه صحیح اداره اقتصادی توام باشد. این همکاری به نسبتی که بستگی روحی و عاطفی بین زن و شوهر و کودکان و والدین بیشتر بود بهتر انجام می شد... ایدئولوگ های بورژوازی با آگاهی به این امر که برای تقویت خانواده یعنی واحد اقتصادی که اساس جامعه بورژوایی را تشکیل می دهد، تفاهم دوستانه میان اعضای آن لازم است، یک ایده جدید از عشق را مطرح کردند، یعنی عشقی که در آن واحد هم جسمانی بود و هم روحانی...

اخلاق بورژوازی در برداشت از عشق کشش طبیعی زن و مرد را به نسبت بستگی عاطفی داخل می کرد. آرمان فئودالی عشق را از ازدواج جدا می کرد، بورژوازی آن دو را جمع کرد. بورژوازی از عشق و ازدواج دو ایده ی مترادف ساخت. بدیهی است در عمل بورژوازی اغلب از آرمانش دور می شود. ازدواج در رژیم فئودالی بدون طرح مسائل عاطفی صورت می گیرد. حال آن که اخلاق بورژوایی حتی در موردی که ازدواج از روی عشق نیست و کاملا منفعت طلبانه است از زن و شوهر می خواهد که با دورویی نشان دهند چگونه به هم عشق می ورزند.

آثار سنت ها و نقطه نظرهای فئودالی نسبت به عشق وازدواج با گذشت قرن ها تا به امروز در کنار اخلاق بورژوایی به حیات خود ادامه داده و هنوز هم با همین دیدگاه است که اعضای خانواده های سلطنتی و اشرافی که آن ها را احاطه کرده اند ازازدواجی که در نتیجه عاطفه متقابل انجام شده باشد منع می شوند. شاهزاده های جوان هنوز باید از تکالیف پوچی که سنت های خانوادگی به گردن آن ها می گذارد و محاسبات سیاسی تبعیت کنند و زندگی خود را برای همیشه با کسی که دوست ندارند پیوند دهند. تاریخ درام هایی نظیر درام پسر بخت برگشته ی لویی پانزدهم را که وقتی برای انجام مراسم دومین ازدواج به کلیسا می رفت هنوز اشک هایی که بر مزار زن محبوبش ریخته بود خشک نشده بود زیاد به یاد دارد.

روستاییان نیز در مورد عشق و ازدواج ملاحظات خانوادگی و اقتصادی را رعایت می کنند. خانواده روستایی که با خانواده بورژوازی شهری متفاوت است قبل از هر چیز یک واحد کار، یک واحد تولید اقتصادی، است. منافع و محاسبات افتصادی عمیقا و به نحو استواری خانواده روستایی را متحد می کند، طوری که مسائل اخلاقی اگر هم نقشی داشته باشند فرعی است. در خانواده پیشه ور قرون وسطایی هم عشق و مسئله عشق درازدواج مطرح نبود. در نظام پیشه وری پیوند خانواده که واحد تولیدی نیز بود بر پایه کار قرار داشت. در واقع، ضرورت وجود عشق در ازدواج در طبقه بورژوا هنگاهی مطرح شد که خانواده از واحد تولیدی به واحد مصرفی استحاله یافت و همزمان با آن تبدیل شد به نگهبان سرمایه انباشت شده.

معهذا، اخلاق بورژوایی با دفاع از حقوق دلباختگان برای ایجاد زندگی مشترک که تا آن زمان علیه سنت های خانوادگی بود، با مسخره کردن عشق افلاتونی و ریاضت کشی، و با اعلام این که عشق پایه ازدواج است کوشید عشق را در چارچوب محدود ازدواج قانونی اسیر کند. عشق قانونی نیست مگر این که به ازدواج منجر شود. خارج از ازدواج قانونی عشق غیر قانونی است. ناگفته پیداست که ملاحظات صرفا اقتصادی یعنی تمایل به جلوگیری از توزیع سرمایه میان بچه های طبیعی موجب تحمیل این ایده شده است. تمامی اخلاق بورژوازی بر پایه تمایل به تامین تمرکز سرمایه بنا شده است. تصور ازعشق، تصور از زن و مرد متاهلی است که مشترکا مراقب و در پی افزایش اموال و ثروت سلول خانوادگی منفرد جامعه اند. اخلاق بورژوایی در مواردی که منافع خانواده و جامعه با هم نخواند به نفع خانواده رای می دهد. بورژوازی برای بهره بردن از عشق با استفاده از خصیصه سودجویی خود، این نگرش خود را ذاتی ازدواج و وسیله ای برای قوام بخشیدن به خانواده قلمداد کرده است..

در واقع... توجه به عشق و مشکلات زن و مرد و جستجوی کلید حل این معمای کهن از این جا ناشی می شود که می خواهیم اینک دریابیم برای افزایش خوشبختی فرد بدون ایجاد تعارض بین این خوشبختی و منافع جمع چگونه باید روابط عاطفی را طرح ریزی کرد.


... یک نگاه سریع به تحول ایده روابط عشقی و زناشویی به شما... کمک خواهد کرد تا بفهمید که عشق آن طور که در نگاه اول به نظر می آید ابدا از امور خصوصی نیست. عشق یک عامل مهم روانی-اجتماعی است که بشر به طور غریزی در طول تاریخ با تکیه بر آن خود را در جهت منافع جمع هدایت کرده است... حال، باید پرسید... انسان نوین در روابط اجتماعی خود چه مکانی را باید به عشق اختصاص دهد؟

پیشنهاد   تعداد پيشنهادات= 3          آرشيو