کدمطلب:97

 
براي قربانيان سيل‎هاي گذشته و آيندهي گلستان (و براي حبيب موسوي)

8/4/2005 12:47:58 PM
علي صادقي

 
 

   تريبون فمينيستي ايران

بادهاي غريب:
آرام، عبوس، مسموم
ديوار هميشه:
خاموش، سرد، سنگين
لرزش سايهها از نور
لرزش برگها از باد
لرزش« او» از «زمان»
از زمان
از زمان
زمان، زمان . . . .

و مرگ
كه تصادف ميكند
با مادر حبيب، خواهران حبيب . . . .
و در آن سيل رسمي،
با بيست و پنج نفر
و در آن سيل واقعي،
با نود نفر شايد
نود نفر. . . . نود نفر
نود نفر يعني چند يك نفر؟!

و او با من
و من با آنها
در خاك زمان
- شنا كنان -
ميروند
تا دريا
تا دريا . . . . تا دريا . . . . تا دريا
درياي تاريك بيزمان،
درياي ماهيان فسيلي،
درياي خروش بيمعني . . . .
دست تصادف،
بوي معصيت تقدير
تقدير آسماني
تقدير زميني
كداميك در بغض او سهيم اند؟!
تقدير ديوار،
تقدير سنگ
سنگي بر گور ناپيدا.

بادهاي مسموم
از جنازههاي برآماسيده
سجدهاي پلشت
بر خلسهي ذهني مسموم:
« . . . من . . . من . . . من
فقط من
آنها واقعيت ندارند
چون در شعر من جايي ندارند . . . »
واقعيت شعر،
جايي براي واقعيت؟!
همواره همان،
ـ مرغ و تخم مرغ ـ
ميداني؟

او با من بود
در تعاقبي شگفت
در توالي سالها
او در من زنده شد
زنده . . . عريان . . . بدون اسم
او با هر مرگي مرد
آنگاه شكفت
با چشماني پف آلود
و دستاني ورم كرد ه از هيچ.

واژههاي بيصدا،
براي سيل زدگان غير واقعي؟
نفرين شدگان تقدير زميني؟
يا براي ساحل نشينان واقعيت؟
نه!
يادگاري بر تنهي كاغذي درختان
براي ورق زدن زمان.

مرداد 84





پیشنهاد   تعداد پيشنهادات= 2          آرشيو