کدمطلب:99

 
روايت ها و زايش ها

8/11/2005 6:57:49 AM
امين قضايي

 
 

   هر روايتي نيروي خود را از آغاز خود مي گيرد. پس هر داستاني اوديپي است . اگر اولين زنانگي ، مادر است اولين ميل نيز ميل زناي با محارم است. كل پروژه ي تكميل ِ ميل دگرجنس گراي فرويدي نيازمند مادر به مثابه منبع و ابژه ي اصيل ميل است . بنابراين روايت هميشه درگير سوليپسيسم است : براي « من» اولين ميل ، ميل به مادر است ، پس اولين ميل به زنانگي يعني ميل به مادر پس زنانگي در مادر بودن ابژه ي اصيل است. هر روايتي تكه ي از بافت كلان اجتماعي است اما روايت ،آغاز را مي سازد و خود با ساخت همين آغاز ساخته مي شود . هر روايتي بايد در پي اولين و اصيل ترين چيزهاي خود باشد . بنابراين روايت بافت كلان اجتماعي را در سلسله مراتبي از امور اصيل و فرعي ، امور واقعي و مجازي، پيشيني و پسيني تقسيم بندي مي كند. همه چيز با معيار دوري و نزديكي به قهرمان روايت ، در سلسله مراتب ارزش شناخت قرار مي گيرند .
مادر ، ستايش مي شود. مهر مادر به فرزند ، تقديس مي گردد. نيرويي عظيم و پايان ناپذير. همه جا نعره ي مردانه ي ستايش از مادر شنيده مي شود. اما با استفاده از فرمول جادويي فرويد بايد گفت هر تقديسي نفرتي در خود نهفته دارد. تقديس پدر در عين ترس و نفرت از او ، بهشت و جهنم او ، و ترازوي سنجشگر قوانين پدر ، همه و همه در برابر ترس از انچه مادر در خود نفهته دارد هيچ است . به واقع مادر مظلوم ترين و ستودني ترين ابژه ي دنيا به حساب مي آيد ، تا او همه چيز خود را در فرزند بداند. مادر در اين روايت، اخته بنياديني است كه به طور متناقض نمايي آلت پرور است. زن اخته با پرورش آلت يا مادر شدن ، نقطه ي آغاز مناسبي براي مردانگي به حساب مي آيد . اما همه اين روايت اختگي و پرورش آلت ، در جهت پنهان نمودن ، ميل پيشين مادر است . در روايت فالوگوسنتريسم ، زايش مادر به همت آفرينش- نعوظ پدر ممكن گشته است. پس مادر در نهايت تا زمان آغاز بنيادين مادر شدن ، هيچ نبوده است. پيش از اين او زميني است كه توسط پدر كشت شده و ثمر داده است. بنابراين مردانگي يك روايت است و وزنانگي صرفا در مادر بودن آغازي است براي روايت. مادر مانند يك بافت اجتماعي رمان= مرد را ممكن مي سازد. روايت از درون مجموعه ي بي پايان رخدادهاي كثير و بي هدف ، معنا و خط سير روايت را ممكن مي سازد. بنابراين واقعيت اجتماعي براي روايت مواد و مصالح آ‎غاز را فراهم مي كند. نيروي الهام مولف= پدر بر زمينه ي اجتماعي= مادر ، فرزند=رمان را مي سازد. تا به حال چند مولف احمق رمان ها را فرزندان خود خوانده اند؟
چيست انچه مادر در خود نهفته دارد؟ آن ميل پيش از آلت پروري؟ چيست آن امر انكار شده ؟ همچنان كه هر آغازي انكار پاياني است ؟ كليتوريس.
چيست انچه زمينه ي اجتماعي در خود نهفته دارد ؟ آن فرآيند پيش از تصنيف هر روايتي ؟ چيست آن واقعيت انكار شده ؟ همچنان كه هر آغازي انكار پاياني است ؟ كار
كليتوريس اين ميل فراموش شده ، اين زنانگي در خود ، اين ابژه ي هميشه پيشين ، به حساب نمي آيد و هرگز منتظر چيزي نمي ماند. آن آلتي است كه الت نيست اما رفتار آلت گونه دارد . آيا مادر شدن تبديل آنچه آلت نيست اما رفتار آلت گونه دارد ( كليتوريس= اخته ي آلت نما) به آلتي است كه آلت است اما رفتار آلت گونه ندارد( فرزند= آلت اخته نما) ، نمي باشد؟ در اين صورت ابژه ي در خود به ابژه ي براي ديگري مبدل مي شود. در واقع مادر شدن به دست اوردن ميل به آلت نيست بلكه از دست دادن ميل با به دست آوردن آلت است(.نه يك ايثار به ميل ِ فرزند بلكه انتحار يك ميل براي بيان اجتماعي خود.اگر فالوس تجسم ميل دگرجنسگراست ميل كليتورال هيچ تجسمي ندارد در اين جا من زايش را تجسد ِ ميل كليتورال نظريه پردازي كرده ام). در واقع مادر شدن رفع اختگي نيست بلكه اخته شدن است. آلت پروري بيان ايدئولوژيكي فرآيند بافت ِ كليتورال است. كه در طي ان هر فرزندي در درون مادر بافته مي شود. مادر بدين طريق زاينده ي انچه مردانگي در او كاشته نيست بلكه بافنده ي اختگي آلت نمايي ست كه در آلت اخته نما متجسم مي شود. مادر با زايش خود ، آغاز ِ روايت نيست . اجتماع ، مصالح ذهني مولف براي روايت نيست . زن بستر و زمين مرد ِ هميشه دهقان نيست. مادر بافنده است . رمان از درون پس زمينه ي اجتماعي بافته مي شود. راه ها سرزمين ها را نمي شكافند بلكه برعكس سرزمين ها راهها را مي بافند . بي نهايت دقت كنيد : اين يك واژگوني هستي شناسانه است . مادر شدن ، آغاز فالوس نيست ، بلكه مرگ ميل ديرين زنانگي در تجسم يك فرزند است. فرزند بافته ي زنانگي است ونه زايش نيروي فالوس محور مردانه در زمين ِ زنانه . مردانگي درون زن را نمي شكافد . راه سرزمين را نمي شكافد . رمان به درون واقعيت اجتماعي رسوخ نمي كند. هيچ شكاف گيز وار به سوي ابژه و هستي وجود ندارد . بلكه برعكس ، كاملا برعكس ، اين زن است كه مردانگي را مي بافد . اين سرزمين است كه راهها را مي بافد . اين تاريخ اجتماعي كار است كه روايت ها را مي بافد. كار هميشه در روايت بورژوازي پنهان مي شود. بورژوازي تنها وتنها وقتي معنا مي يابد كه كار را پنهان سازد. كليتوريس هيچ جايي در فرآيند ميل و ابژه گزيني فرويدي ندارد. زن سوژه ي بافنده است. كارگر سوژه ي بافنده است. آنها به هستي شناسي ديگري تعلق دارند. در اين هستي شناسي ، راه ، كنار رفتگي ِ سرزمين است. روايت تجسد كارِ اجتماعي است. كار مي ميرد ، كليتوريس مي ميرد. آغاز آلت پروري پايان كليتوريس است. واقعيت اجتماعي از درون ِ خود، روايت را مي بافد ، روايت ديگر مرده است ، واقعيتي ندارد ، اما تجسد كار اجتماعي است. كار با مردن يا روايت شدن خود را نشان مي دهد . آلت تجسم بافته شده ي كليتوريس است ، آن آلتي است كه ديگر رفتار آلت گونه ندارد ، اما تجسد مرگ كليتوريس است. انچه فالوگوسنتريسم = بورژوازي پنهان مي سازد همين بافته شدن است. گمان مي رود كه كودك مادر را براي ابژه ي خود شدن مي شكافد. فالوس هميشه مي شكافد . گمان مي رود روايت كوششي براي شناخت و بازنمود جامعه است .اما روايت بافته ي كار است. هستي با شكافتن آشكار نمي شود بلكه با بافتن اجرا مي شود.

پیشنهاد   تعداد پيشنهادات= 4          آرشيو