کدمطلب:31

 
دختران در سومين روايت مردانه / نشريه دانشجويي بذر

11/25/2005 1:36:33 PM

 
 

   گذري بر «ديشب باباتو ديدم آيدا»

باربد کیوان

رسول صدر عاملي، سه گانه سينمايي خود در مورد زندگي و مسائل دختران نوجوان در ايران را با فيلم «ديشب باباتو ديدم آيدا» به پايان مي رساند. گر چه هدف اين نوشته، گذري بر سومين روايت است ولي اشاره به موضوع و مضمون دو روايت ديگر را مفيد و لازم مي دانم. اولين فيلم كه «دختري با كفش هاي كتاني» نام دارد، به تضاد ميان رويا و واقعيت در دنياي دختري نوجوان مي پردازد. قهرمان قصه مي خواهد مستقل و متفاوت باشد و روياهاي ساده اش را به همراه دوست پسرش آزادانه عملي كند. ولي سه عامل سد راهش مي شوند: قوانين و عرف موجود؛ فشار والدين؛ و بالاخره ترديد و جا زدن دوستش. واقعيات جامعه به شكل خطراتي كه دائما اين دختر نوجوان را تهديد مي كند، پياپي به او سيلي مي زند تا از خواب بيدارش كند.
«پيام اخلاقي» صدر عاملي در روايت اول اينست كه روياپردازي ها هر قدر هم كه ساده و معصومانه باشد، خطرساز است. بهترست دختران نوجوان تا دير نشده به دنياي واقعي برگردند و با پاي خود به روال معمول زندگي برگردند. اين پيام در گام هاي قهرمان قصه كه در پايان فيلم به خانه پدري منتهي مي شود، تجسم يافته است.
«من ترانه پانزده سال دارم»، عنوان دومين روايت است. در اين قصه، دختر نوجواني را مي يابيم كه كار مي كند و روي پاي خودش ايستاده است. او مادر ندارد و پدرش هم زنداني است. قهرمان فيلم، عاشق مي شود و ازدواج مي كند. اما اين رابطه بي دوام است. ترانه زماني متوجه مي شود باردار است كه از همسرش طلاق گرفته است. او در مقابل فشارهايي كه از جانب جامعه تهديدش مي كند مي ايستد و حاضر به سقط جنين نمي شود. هدف زندگي ترانه اين مي شود كه به هر قيمتي شده بچه دار شود و فرزندش را بزرگ كند. «پيام اجتماعي» روايت دوم اينست كه زن حتي اگر فقط پانزده سال دارد بايد بي ترديد و تزلزل به ايفاي نقش سنتي مادر كه جامعه مردسالار از او انتظار دارد بپردازد. قرباني كردن فرصت هاي واقعي، چشم بستن بر دورنما و مفهومي متفاوت از زندگي، بازماندن از پيشرفت، نتيجه كار ترانه است.
بارها ديده ايم كه تاثيرات اجتماعي و ايدئولوژيك يك فيلم بر مخاطبانش، خلاف گرايش ايدئولوژيك و نيات اجتماعي سازنده اش از آب درآمده است. ولي در مورد «دختري با كفش هاي كتاني» و «من ترانه پانزده سال دارم» قطعا چنين نيست. آن پيام هاي اخلاقي و اجتماعي كه بالاتر گفته شد دقيقا همانست كه رسول صدر عاملي در سر داشته است. در آخرين گقت و گوي صدر عاملي و نبوي (از مسئولان سينمايي صدا و سيما) كه پيش از نمايش فيلم «ترانه...» برگذار شد، اين پيام ها مورد تاكيد قرار گرفت. جالب اينجاست كه نبوي حتي از همان رويا پردازي هاي ساده قهرمان «دختري با كفش هاي كتاني» و جذابيتي كه براي تماشاگران دارد، ناراضي بود. از اين مي ترسيد كه برخلاف نيات صدر عاملي، دختران نوجوان با اين روياها و تلاش ها براي متفاوت بودن، احساس همبستگي كنند. گلايه نبوي از «دغدغه هاي بچگانه فمينيستي» قهرمان قصه بود. در مقابل، نبوي و صدر عاملي تا توانستند قهرمان فيلم «ترانه...» را در ايفاي «نقش اسطوره اي زن ايراني» ستودند. نبوي از دوست داشتني بودن شخصيت ترانه گفت و اينكه براي ايفاي «نقش مقدس مادري» همه چيز را به جان مي خرد. آنان داشتند از نقش زن در جامعه مردسالار و پدرسالار به عنوان «يك ماشين جوجه كشي» تعريف و تمجيد مي كردند.
با چنين سابقه اي به تماشاي روايت سوم مي نشينيم. اين بار صدر عاملي در انبان چه دارد؟ قهرمان قصه، آيداي نوجوان است. دختري بيش از حد ساده انديش كه به هيچوجه نمي توان او را نماينده سطح متعارف هوش و زرنگي همسالانش در ايران دانست. اما بهتر است از اين اشكال نه چندان كوچك در شخصيت پردازي آيدا بگذريم و به اصل ماجرا بپردازيم. دوره امتحانات است. ساناز همشاگردي آيدا، درست سر جلسه امتحان به او مي گويد كه شب قبل پدر و مادر آيدا را در جايي بيرون خانه ديده است. ولي مادر آيدا تمام شب همراه او در خانه بوده است. اين خبر فكر آيدا را كاملا به هم مي ريزد. او رابطه خوب و نزديكي با پدرش دارد. به نظرش رابطه پدر و مادرش هم خيلي خوب و صميمانه است. اول سعي مي كند به خودش بقبولاند كه خبري نيست و ساناز به او دروغ گفته است. از خيلي جهات، ساناز نقطه مقابل آيدا به حساب مي آيد: درسخوان نيست؛ اهل آرايش كردن است؛ بچه طلاق است و معلوم نيست شب و روز را كجا سر مي كند. شخصيت ساناز، خيلي باورپذيرتر و آشناتر از آيدا است. به هر حال، آيدا كه در نتيجه حرف ساناز حساس شده، رفتار و حركات پدر را زير ذره بين قرار مي دهد. قطعات پازل را كنار هم مي چيند و كم كم شك او تبديل به يقين مي شود. پس تصميم مي گيرد دو كار انجام دهد: اولا بفهمد اين زن كيست؟ ثانيا به مادرش مساله را بگويد.
بگذاريد كمي از داستان فاصله بگيريم و به پرداخت سينمايي آن بپردازيم. فكر مي كنم واكنش بخش عمده تماشاگران «ديشب باباتو ديدم آيدا» كه دختران نوجوان و جوان هستند، ضعيف بودن اين پرداخت را به خوبي آشكار مي كند. در سالن هاي نمايش فيلم، كمتر دختري را مي توان پيدا كرد كه با آيدا احساس نزديكي كند؛ همذات پنداري كند؛ يا رفتارش را در مواجهه با اينگونه معضلات باور كند. رفتار و حركات همسن و سالان آيدا در شهرك محل زندگيشان نيز قابل درك و باور پذير نيست. ديالوگ هاي اين بخش خيلي بي حال است. ضمنا، «ضروريات شرعي» جدايي دختران و پسران در فيلم باعث شده كه سكانس هاي شهرك، مسخره از آب درآيد. از بخت بد فيلمساز، بخش زيادي از داستان فيلم در اتاق آيدا مي گذرد تا سوالات و بحران دروني اش را در تنهايي شب به تصوير بكشد. پوشش سفت و سخت اسلامي آيدا در اين صحنه ها، عجيب توي ذوق مي زند و خنده تماشاگران را بر مي انگيزد. روال قصه گويي هم مشكل كار را افزايش داده است. در همان نيمه اول، فيلم كشش خود را از دست مي دهد.
تماشاگر انتظار دارد كه تحول يا خيزي در داستان صورت گيرد و ماجرا را روي يك غلتك جديد بيندازد. اما اين اتفاق نمي افتد و فيلم با روالي يكنواخت و تكراري تا بخش پاياني و نتيجه گيري ادامه پيدا مي كند.
آيدا به كمك ساناز كه اتوموبيل شخصي دارد، پدرش را تعقيب مي كند و زن جواني كه با او رابطه دارد را پيدا مي كند. رفتار آيدا با پدر و مادرش كاملا تغيير كرده است. مرتبا به پدر كنايه مي زند. با اشاراتي مي خواهد به مادر حالي كند كه بايد وزنش بالا نرود، به خودش برسد و آرايش كند تا همسرش دوباره او را «ببيند». آيدا دوست دارد كه پدر و مادرش دوباره يكديگر را عاشقانه دوست داشته باشند. مثل موقعي كه پدر به مادر نوار شجريان هديه مي داد. مثل موقعي كه شب را در يك اتاق سر مي كردند.
ساناز به مساله واقع بينانه برخورد مي كند. به آيدا مي گويد كه اين مساله رايج است و پدرش را تافته جدا بافته نداد. ساناز معتقد است كه بايد مساله را با مادر آيدا مطرح كرد حتي اگر نتيجه اش جدايي پدر و مادر باشد. ولي همانطور كه در پايان فيلم مي بينيم، حرفهاي ساناز فقط يكي از ترفندهاي فيلمساز براي موثرتر جلوه دادن پيام اخلاقي - اجتماعي فيلم در بخش پاياني است. در پايان فيلم، ساناز حرفهايش را پس مي گيرد و به آيدا توصيه مي كند كاري نكند كه پدر و مادرش طلاق بگيرند. چون زندگي براي خودش خيلي سخت خواهد شد. آيدا به ملاقات دوست پدرش مي رود. زن جوان، آيدا را مي شناسد و با او به صحبت مي نشيند. فيلم، صحنه گفت و گوي اين دو را به ما نشان نمي دهد ولي از رفتار آيدا بعد از اين ملاقات مي فهميم كه با هم به توافق رسيده اند. زن جوان براي اينكه زندگي پدر آيدا از هم نپاشد تصميم مي گيرد كه بي سر و صدا از زندگي آنان خارج شود و خانواده را به حال خودش بگذارد. آيدا هم تصميم مي گيرد كه چيزي به مادر نگويد. پدر هم كه به نظر مي رسد غصه از دست دادن دوستش را مي خورد مشغول سيگار كشيدن است. سرانجام او هم تصميم خود را مي گيرد و به اتاق خواب مشتركشان با مادر آيدا برمي گردد و صداي آواز شجريان دوباره طنين انداز مي شود. آيدا به ما مي گويد كه ديگر به كار هيچكس كاري ندارد. البته دلش به حال آن زن جوان مي سوزد. ولي ديگر هيچكدام از آنان مشغله فكري او نيستند. مي خواهد زندگي خود را بكند. لذت بردن از زندگي كه مي تواند به معناي گاز زدن به يك كيك شكلاتي باشد برايش از هر چيزي مهمتر است. و فيلم با گاز زدن به قطعه اي از كيك مادر بزرگ كه مي تواند به معني سهم آيدا از زندگي باشد به پايان مي رسد.
رسول صدر عاملي در سومين روايت خود، آيداها را به چشم بستن بر تضادهاي واقعي در روابط زن و مرد در جامعه و خانواده فرامي خواند. پيام فيلم براي دختران جوان اينست كه بايد بي خيال پرداختن به اين مسائل شوند. نه براي شناختن ريشه هاي اين معضلات تلاش كنند؛ نه دنبال سمت گيري و مبارزه در اينگونه جدال ها باشند؛ نه به راه حل اساسي براي تغيير اين وضعيت اجتماعي فكر كنند. صدر عاملي شعار مي دهد كه «فقط به فكر خودت باش!» «فقط به فكر خود بودن» يعني وقت تلف كردن و فريب دادن خود با شادي هاي موقتي و انگيزه هاي دلخوشكنك. البته پشت اين شعار، صدر عاملي حرفهاي ديگري هم دارد: ضرورت حفظ خانواده تحت هر شرايطي، با فريبكاري يا چشم پوشي. حفظ خانواده حتي اگر معنايش ادامه فريب دادن زن باشد. صدر عاملي به گوش آيدا مي خواند كه بحث ستم بر زن و مردسالاري كشك است. اصلا نبايد به فكر مبارزه جمعي و فردي عليه مردسالاري بود. نبايد به دنبال همفكري و همبستگي زنانه براي مقابله با ستمگري مردانه بود.
خلاصه كنم: روايت سه گانه صدر عاملي، سه عامل ضروري در مبارزه براي رهائي زنان از زنجير ستم مردسالاري و پدرسالاري را آماج حمله قرار داده است: رويا پردازي در مورد يك زندگي و مناسبات متفاوت؛ گسست كردن از نقش هاي سنتي كه جامعه كهنه براي زنان تعيين كرده است؛ اتكاء به همفكري و همبستگي زنانه. اين نشانه گيري دقيق فقط مي تواند محصول يك بينش عميقا مردسالار و پدرسالار باشد.

پیشنهاد   تعداد پيشنهادات= 11          آرشيو