تريبون فمينيستي ايران: بار اول نيست كه نوشين احمدي خراساني به خاطر نوشته هايش مورد انتقاد و گاه هجوم مخالفان قرار مي گيرد. بار اول هم نيست كه اين نوشته حول موضوع رفراندوم است. اما اين بار از آنجا كه خود از اولين امضاكنندگان طرح رفراندوم هستم سكوت را خطا دانسته و دست به قلم شدم. قبل از هر چيز هم بگويم كه من نه از طرف جنبش زنان و نه از طرف هيچ جنبش ديگري و نه حتا از طرف مركز فرهنگي زنان كه فقط از سوي خودم حرف مي زنم. كساني كه مايلند بنده را به اين علت كه داعيه سخنگويي جنبش زنان را دارم مورد شماتت قرار دهند از همين حالا خيالشان آسوده باشد!
منتقدان و هجوم آورندگان به مطلب اخير خانم احمدي از چندين جهت او را مورد هجمه و انتقاد قرار دادهاند. عدهاي اصولا تغيير قوانين را قدم مثبتي براي جنبش زنان نميدانند و عدهاي ديگر راه اين تغيير را در رفراندوم، يافتن بيراهه قلمداد كردهاند.
خطاب به آنان كه تغيير قوانين را براي جنبش زنان بيهوده ميپندارند يادآور مي شوم كه در سال هاي اخير سطح آگاهي زنان ما بسيار بالاتر رفته. بسياري از تابوها براي زنان ما شكسته شده. دختران ما به مسئله بكارت اعتراض مي كنند و از آزادي روابط قبل از ازدواج سخن مي گويند. زنان ما در سنندج يعني يكي از مردسالار ترين نقاط ايران روز جهاني زن به خيابان ميآيند و شيريني پخش ميكنند. مادران ما ديگر به دخترانشان نميگويند كه با لباس سفيد از خانه بخت بيرون بيايند و طلاق را به عنوان يك حق به آنان ميشناسانند. اينها يعني از بين رفتن مرزها و شكسته شدن تابوها. البته هنوز راه درازي در اين مسير در پيش است. اما تا بدينجا هم ما الان به جايي رسيدهايم كه اكثريت زنانمان جلوتر از قوانين هستند و قوانين فعلي ما بسيار عقب تر و كهنه تر از زنان. اين درست زماني است كه اگر قوانين اصلاح شود يعني جنبش زنان نيم بيشتر مسير را پيموده.
اما اكثريت مخالفان خانم احمدي معتقدند راه تغيير قوانين، رفراندوم نيست و تنها راه نجات را تغيير رژيم جمهوري اسلامي ميدانند. بسيار خوب. اما براي اين تغيير چه راه هايي پيش رو داريم. براي تغيير در وضع فعلي حكومت ايران دو ديدگاه وجود دارد: يكي ديدگاهي كه نگاه به بيرون دارد و منتظر كمك از طرف اروپا و امريكاست و ديگري ديدگاهي كه تغيير را در درون كشور جستجو مي كند.
در مورد كمك اروپا براي تغيير حاكميت در ايران، فكر مي كنم ديگر همه حتا سينه چاكان ديروزي اروپا و كساني كه بيست سال اول پس از انقلاب را به انتظار ياري اروپا سپري كردند هم به اين نتيجه رسيدهاند كه دولتهاي اروپايي براي منافع خودشان كه عمدتا هم اقتصادي است حقوق بشر كه سهل است خود بشر را هم قرباني مي كنند. در طول 10 سال اخير كه روابط جمهوري اسلامي با كشورهاي اروپايي بازتر شده چند بار كميسيون حقوق بشر سازمان ملل در محكوميت نقض حقوق بشر در كشور قطعنامه تصويب كرده؟ سازمان هاي بينالمللي طرفدار حقوق بشر چندين قطعنامه عليه ايران به سازمان ملل دادهاند؟ دولت ايران در مورد نقض حقوق بشر چندين مرتبه محكوم شده؟ و نتيجه اين همه چه بوده است جز اينكه وضع حقوق بشر و به تبع آنان وضع حقوق زنان در ايران روز به روز وخيم تر و قراردادهاي دول اروپايي با دولت ايران روز به روز بيشتر مي شود.
چشم ياري از امريكا داشتن اما در اين ميانه يعني نشستن و دعا كردن براي روزي كه خاك ايران با قدوم مبارك سربازان امريكايي متبرك شود. ما نميتوانيم خودمان را گول بزنيم. امريكا در مقابل ايران دو راه دارد يا متحد اروپا ميشود و با دولت ايران كنار ميآيد- نشانه آن هم اين كه در اجلاس اخير كميسيون حقوق بشر سازمان ملل نه امريكا و نه كانادا حاضر به صدور قطعنامه عليه ايران نشدند- و يا به ايران حمله نظامي ميكند. در موقعيت فعلي كه حتا سازمان مجاهدين خلق كه گوي مبارزه مسلحانه و براندازي رژيم جمهوري اسلامي به هر قيمتي را از بقيه ربوده با حمله نظامي امريكا به ايران مخالف است، فكر نمي كنم هيچ مخالف عاقلي اين راه را تنها راه نجات ايران بداند(البته غير از جناب اهورا و طرفدارانشان!). پس بدين ترتيب اميد ياري از بيرون داشتن آب در هاون كوبيدن است.
اما در درون كشور يا بايد انقلاب سرخ كرد و يا مخملي. بيشتر كساني كه رفراندوم را رد ميكنند، طرفدار انقلاب سرخ البته نه به مفهوم روسي آن بلكه به مفهوم يك انقلاب كلاسيك و از نوع پنجاه و هفتي آن هستند. اين دوستان خيلي بهتر از بنده و ديگران آمار ناآراميها و درگيري هاي مختلفي را كه در سال هاي اخير در اكثر شهرهاي ايران به وقوع پيوسته ميدانند. به خصوص در اين چند سال اخير روزي نيست كه خبر درگيري به بهانههاي مختلف اقتصادي و اجتماعي و سياسي و حتا فرهنگي در شهرهاي ايران به گوش نرسد. در تهران هم فكر ميكنم 18 تير و تيرهاي بعد از آن را همه به ياد داريم. نتيجه اينها چه شد؟ چندين هزار زنداني، چندين كشته، صدها مجروح و معلول و هزاران آواره از وطن.
علت اين همه شكست و ناكامي در چند چيز است. نخست آنكه يك انقلاب به مفهوم كلاسيك آن قبل از هرچيز نياز به رهبري دارد. رهبري هم يعني نيرويي كه اكثريت مطلق مردم را ــ فارغ از تفكرات و جناح بنديها ــ به دنبال خود بكشاند. كدام يك از نيروهاي اپوزيسيون فعلي چنين قدرتي دارند؟ حزب كمونيست كارگري يا سازمان مجاهدين خلق؟! من به عنوان كسي كه تمامي 25 سال گذشته را در ايران بوده و 10 سال است كه روزنامه نگار و فعال اجتماعي هستم به جرئت به شما ميگويم كه هيچيك از نيروهاي اپوزيسيون در داخل ايران پايگاه قوي و محكمي ندارند.
گذشته از مسئله رهبري، ملت ايران ديگر ملت سال 57 نيست. دوستان! اگر شما 18 تير را در رسانه ها خوانديد من آن را به چشم ديدم. همينطور تيرهاي سال هاي بعد را. ملت ايران در بهترين حالت و به نشانه بالاترين حركت خياباني فقط حاضر است بوق ماشينهايش را به صدا درآورد. البته من به اين ملت حق ميدهم چرا كه معتقدم عصر انقلابهاي خونين به پايان رسيده. ملت ميخواهد با متمدنانهترين و مدنيترين روش ها به خواستههايش برسد چرا كه ميداند هر انقلاب غير از خونريزي و كشتار، ويراني اي دارد كه آباد كردنش شايد نيم قرن به درازا بكشد.
بهرغم تمامي اين مسائل فرض كه ملت به نداي شما پاسخ مثبت دادند و به خيابان ها ريختند. ميدانيد چه جوي كه نه چه درياي خوني راه خواهد افتاد؟ نگاهي گذرا به اتفاقات 25 سال گذشته براي اثبات حرف من كافي است. دوستان برانداز و اكثرا خارج نشين! اگر انقلابي در اين كشور رخ دهد به معناي واقعي سرخ خواهد بود و آنوقت مسئوليت شما در پذيرش آن همه خون بسيار سنگين است. آيا از عهده آن بر ميآييد؟
دوستان! باور كنيد خيليها مثل شما دوست دارند يك شب بخوابند و صبح كه بلند شدند ببينند همه چيز عوض شده و يك نظام دموكراتيك روي كار آمده. ما هم مثل شما دوست داريم همه چيز سريع و بدون اتلاف وقت حادث شود. ما هم مثل شما دلمان براي فرياد كشيدن و شعار دادن لك زده. اما قانون حجاب اجباري و حضانت و شهادت و ديه و ارث و سنگسار و…. را بايد مجلس عوض كند و مصوبات مجلس هم بايد به تاييد شوراي نگهبان برسد. شوراي نگهبان هم اين قوانين را تغيير نمي دهد چون در آنصورت با شرع مغايرت پيدا مي كند. پس راه تغيير اين قوانين برداشتن سد شوراي نگهبان است و اين سد هم با شعار برداشته نميشود. اگر صدسال ديگر هم در تريبون هاي مختلف فرياد مرگ بر شوراي نگهبان سر دهيد، هيچيك از اعضاي اين شورا جز به مرگ طبيعي آن هم بعد از 90 سالگي نخواهد مرد و ما باز هم بايد قانون اساسي را تغيير دهيم.
براي اينكه يك زن بتواند نامزد رياست جمهوري شود بايد كلمه «رجال» از قانون اساسي حذف شود. براي اينكه يك زن بتواند به راحتي از شوهر معتادش طلاق بگيرد، بايد قانون خانواده اصلاح شود و براي اصلاح قوانين مدني بايد جمله «در همه قوانين اصول شرعي رعايت گردد» از قانون اساسي حذف شود. براي تغيير قانون اساسي هم در حال حاضر راهي كم هزينه تر از رفراندوم وجود ندارد حتا اگر اجراي آن سال ها به طول انجامد.
دوستان! اصلا خيالتان را راحت كنم. طرح رفراندوم يا آنگونه كه من معتقدم جنبش رفراندوم تكه چوبي است در اقيانوس اما كدام غريق عاقلي است كه به اين تكه چوب چنگ نزند؟
|