کدمطلب:167

 
كاريكاتور ”مادري“ : آميزه‎ي طنز و تاثر

1/30/2006 2:18:18 PM
نوشين احمدي خراساني

 
 

  
فرهنگ‎ها و مذاهب مختلف عموما ”مادري“ را با صفت ”مقدس“ به كار مي‎برند. هرچند امور مقدس معمولا با حداقل فشار و مسئوليت و بيشترين حقوق همراه است، اما در اين ميان مادري تنها امر مقدسي است كه با اجبار و مسئوليت‎هاي فراوان و حقوق ناچيز همراه است. در جامعه‎ي ما وظيفه‎ي مادري همواره در هاله‎اي رازآلود از قداست و معنويت پيچيده مي‎شود. رابطه‎ي مادر و كودك را پيوندي پالوده و به دور از دنائات مادي و ”آلودگي‎“هاي اقتصادي تعريف مي‎كنند، تاجايي كه برخي كسان به اين باور رسيده‎اند كه در پهنه‎ي آلوده‎ي جوامع امروز، تنها جزيره‎اي كه پاك و نيالوده و انساني باقي مانده همين رابطه‎ي مادري (مادر و كودك) است. با اين همه، پرسشي كه بلافاصله به ذهن مي‎آيد اين كه چرا نه تنها رابطه‎اي چنين مقدس و به اصطلاح عادلانه، مبناي تغيير و تحولي در سطح جوامع نشده است، بلكه تجربه مادري براي بسياري از مادران تجربه‎اي رنج‎خيز است؟
لوس ايريگاري معتقد است ”بايد اين واقعيت را پذيرفت كه بعد مادرانه را مي توان به طرق متعدد ارضاء كرد: نه فقط با مادر بچه‎ها بودن، بلكه براي مثال با مادري كردن با دوستان، نه فقط با زادن فرزندان بلكه حتا با زادن مخلوقات ذهني“ (راسل، 1375: 199) و يا فرانسيس ويلارد از ”مادري عمومي“ سخن گفته است اما چرا به زعم او ”مادري عمومي“ نتوانسته است وارد سپهر عمومي“ شود و فضايل مادرانه يعني رفتار اخلاقي و حمايت‎گري كل جامعه و بشريت را نجات دهد (مشيرزاده، 1383: 48).
چرا تجربه‎ي ”مادري“ آن‎چنان كه آدرين ريچ معتقد است ”رابطه‎ي توانايي‎هاي ناشناخته‎ي هر زني با قدرت‎هاي توليد مثلي خود و با كودكان است“ با زندگي واقعي بخشي از مادران ايراني متضاد است.و چگونه است كه ايدئولوژي مادري (كه ريچ به آن اشاره مي‎كند) رابطه‎اي را كه مي‎تواند واقعا خلاق و شادي‎بخش باشد به رابطه‎اي پر درد و متناقض بدل مي‎سازد و به از خودبيگانگي مادري ميان زنان منجر مي‎شود؟ و در مواردي حتا مادران جوان ايراني را به افسردگي، احساس اسارت، بيهودگي، پوچي و بي ارزش شدن سال‎ها تحصيل‎شان دچار مي‎سازد.

”ايدئولوژي‎هاي مادري“ در ايران
با پيروزي انقلاب با توجه به حاكم شدن ايدئولوژي مذهبي بر گفتمان رسمي كشور، افزايش نرخ زاد و ولد روندي صعودي پيدا كرد. پيش از انقلاب با كار چندين ساله‎ در حوزه‎ي ”برنامه‎ تنظيم خانواده“، نرخ رشد جمعيت كاهش پيدا كرده بود اما با تغيير ايدئولوژي حاكميت و تشويق و تبليغات رسمي در جهت افزايش هرچه بيشتر تعداد فرزندان براي گسترش نسل مسلمانان، نرخ رشد جمعيت به‎يكباره افزايش يافت و با وقوع جنگ ايران و عراق اين تشويق هم‎چنان ادامه يافت. در اين دوره، انديشه‎ي ”مرگ ـ زندگي“ در آميزه‎اي متناقض شكل گرفت: مادران براي فرستادن فرزندان‎شان به جنگ و به سوي شهادت مورد تشويق قرار مي‎گرفتند و حتا در اين رابطه به رقابت با يكديگر هدايت مي‎شدند، به‎طوري كه در پاره‎اي تعابير، مادر بدون فرزند شهيد، مادر ”سربلند“ به‎حساب نمي‎آمد. در عين حال، فرزندآوري يعني زندگي بخشيدن نيز هرچه بيشتر تبليغ مي‎شد. در واقع از يك سو زندگي به خدمت مرگ و شهادت فراخوانده مي‎شد و از ديگر سو تشويق زاد و ولد در عين آسان‎گيري مرگ تبليغ مي‎شد و اين تناقضي بود كه روابط دروني خانواده را به دولت پيوند زد.
از سوي ديگر در همين دوران جنگ، اقتصاد كوپني نيز بر تشويق به افزايش تعداد فرزندان مؤثر بود، هرچه تعداد فرزندان بيشتر مي‎بود، مواد غذايي بيشتري از طريق كوپن، به خانواده مي‎رسيد. بعد از خاتمه‎ي جنگ، دولت سازندگي، رويه‎ي ديگري در پيش گرفت. انفجار جمعيت براي دولت مشكل‎ساز شد همسويي و ادغام با برنامه‎هاي اقتصاد جهاني در دستور كار قرار گرفت. در نتيجه، به‎ناگزير برنامه‎ي تنظيم خانواده با وقفه‎اي 12 ساله (در پس انقلاب و جنگ) بار ديگر پي گرفته شد و تعداد فرزند كمتر، مورد تشويق قرار گرفت. در پي اين تبليغات از سال‎هاي 1362 نرخ جمعيت رو به كاهش نهاد. در واقع مي‎توان آمريت و تاثير سياست‎ دولت‎ها (پدر ـ دولت) را در قبض و بسط تعداد فرزندآوري زنان ايراني را به وضوح مشاهده كرد و اين نشان از آن دارد كه كنترل تعداد فرزندان تا آن‎جا كه در سطح ملي رخ مي‎نمايد از اختيار زنان خارج است و ”دولت ـ مردان“ آن را در كنترل دارند.
طبق تحقيقي كه با عنوان تحولات باروري در ايران به چاپ رسيده است و در 4 استان گيلان، آذربايجان غربي، سيستان و بلوچستان و يزد انجام شده نشان مي‎دهد كه با وجود آن‎كه هم‎چنان ”الگوي مردسالاري در خانواده‎هاي ايراني حاكم بوده و تفاوت درخور توجهي بين ميزان استقلال زنان جوان و نسل قبلي وجود ندارد“ (عباسي، 1383: 99) اما با اين‎حال در اواخر دهه‎ي 1360 سرعت كاهش رشد جمعيت چشمگير بوده است. اين نشان‎ از آن دارد كه نفوذ گفتمان‎هاي رسمي ”دولت ـ پدر“ در خانواده‎ها چه آن‎جا كه تشويق به فرزندآوري مي‎كند و چه آن‎جا كه محدوديت آن‎را مي‎خواهد، بر شمار فرزندان در خانواده‎ها به‎شدت موثر است و نه تصميم و استقلال خود زنان. به‎طوري كه طبق همين تحقيق مي‎توان مشاهده كرد كه در سيستان و بلوچستان كه به لحاظ قومي و مذهبي جزو اقليت‎ها در كشور محسوب مي‎شوند هنوز بالاترين سطح باروري در خانواده‎ها مشاهده مي‎شود يعني در بخش‎‎هايي كه گفتمان‎هاي دولتي و رسمي (به دليل اختلافات مذهبي و قومي با دولت شيعه) داراي مشروعيت و نفوذ كمتري است.
به‎هرحال تعداد فرزنداني كه يك زن ايراني به‎دنيا مي‎آورد همواره تحت كنترل ”مردان و دولت ـ مردان“ است. زيرا عدم كنترل زن بر تن‎اش از همان ابتدا در قرارداد ازدواج تضمين شده است. وقتي ازدواج، به‎نوعي ”شغل“ و ”امرار معاش“ براي زن تبديل مي‎شود و قراردادهاي ازدواج و قوانين جاري كشور آن را تضمين مي‎كنند، كنترل زنان در مادري كردن را بلاموضوع مي‎كند. قوانيني همچون تمكين، سرپرستي مطلق مرد بر خانواده، نفقه، مهريه، قانون پشتيبان قتل‎هاي ناموسي و جز آن، همگي دال بر شي‎ء شدگي زنان و تبادل زنان به عنوان كالاهايي است كه در قرارداد ازدواج به‎وضوح تثبيت شده است. از سوي ديگر قوانيني هم‎چون اجازه‎ داشتن مرد به ازدواج در صورت عدم باروري زن، هم‎چنين قوانين تعدد زوجات، مالكيت پدر بر فرزند از طريق قوانين حضانت، قيموميت، آزادي كشتن فرزند توسط پدر و نظاير آن، مالكيت تامه‎ي مرد بر بچه ـ محصول تن زن ـ را تضمين و پشتيباني مي‎كند و بچه آوردن صرفا تضمين‎كننده‎ي ادامه‎ي حيات اقتصادي زن تلقي مي‎شود. در واقع قبل از ازدواج زيبايي زن سرمايه‎ي او براي قراردادي بهتر در ازدواج و ارتقاي شأن اجتماعي و معيشتي‎اش محسوب مي‎شود اما بعد از ازدواج، سرمايه‎ي زن، رحم اوست كه اگر اين رحم، عملكرد درستي نداشته باشد، مي‎تواند به اختلال معيشتي و مشكلات متعددي براي زن بيانجامد. در اين ميان بچه نه تنها جزو اموال زن محسوب نمي‎شود بلكه بدن زنان جزو اموال مردان به حساب مي‎آيد. و پاشنه آشيل تداوم زندگي‎ مشترك براي زن محسوب مي‎شود!
در ايران زنان به‎ندرت مي‎توانند از اجبار و تمكين به مادر شدن درگذرند زيرا مالكيت زن بر بدن و توليدات خودش، هنوز به رسميت شناخته نشده است و حتا زنان بدون فرزند جايگاهي ندارند و زن بودن‎شان در جامعه به‎رسميت شناخته نمي‎شود. از آن‎جا كه در ايران نه تنها زنان مالك بدن خود نيستند بلكه مالك آن‎چه در آن به‎وجود مي‎آيد نيز نيستند از اين‎رو سقط جنين هنوز در دست دولت‎ها قرار دارد و دولت است كه بايد اجازه‎ي آن را بدهد يعني تداوم حاملگي زنان در ايران را دولت تضمين مي‎كند. در چنين فضايي، تن زن به عنوان شيءاي چندپاره، كاركردهاي مختلفي پيدا مي‎كند: قبل از ازدواج كاركرد زيبايي‎شناسانه‎اش و بعد از ازدواج كاركرد توليدمثلي‎اش اهميت مي‎يابد و اين گسست‎هاي تحميلي تن زنان، ملاكي براي ”زن بودن يا نبودن“ او قرار مي‎گيرد. در مجموع مي‎توان گفت كه از “خودبيگانگي مادري“ كه يكي از وجوهش عدم كنترل زن بر داشتن يا نداشتن بچه و تعداد آن است در ايران به‎وضوح توسط دولت ـ مردان كنترل مي‎شود.
اما در پروسه‎ي بزرگ كردن بچه نيز ”ايدئولوژي‎ مادري“، رابطه‎ي بين مادر و كودك را كنترل مي‎كند و استقلال و اختيار مادر را به‎شدت تقليل مي‎دهد و چارچوب و چگونگي ”مادر خوب بودن“ را به ذهن و باور زن ايراني تلقين مي‎كند. كاركرد اين ايدئولوژي با توجه به شرايط اجتماعي ـ اقتصادي در دوره‎هاي مختلف فرق مي‎كند يعني مي‎توان چندگونگي اين ايدئولوژي‎هاي مادري را در ايران مشاهده كرد. در اين‎ مقاله دو نوع ايدئولوژي مادري بعد از دوران انزواي ايران در سطح جهاني بررسي مي‎شود. بي شك اين دو نوع، صرفا به عنوان مدل‎هايي هستند كه در ميان طبقه‎ي متوسط شهرنشين ديده مي‎شوند و نبايد به عنوان ابزار واحدي براي تبيين گوناگوني‎هاي متنوعي كه در ايران وجود دارد به حساب آورده شوند.

در بحث جهاني شدن معمولا وجه‎ اقتصادي‎ آن است كه مورد بررسي و توجه قرار مي‎گيرد و از اين زاويه‎ است كه تبيين جهاني شدن گاه تا حد الحاق به سازمان تجارت جهاني يا عدم الحاق به آن ملاك قرار مي‎گيرد. اما به‎نظر مي‎رسد كه اگر جهاني شدن را در سطوح ديگري هم‎چون هنر و فرهنگ، و نيز در تنوع ”سبك‎ زندگي“ و خانوادگي بازشناسيم آن‎گاه جهاني شدن را مي‎توان در ابعاد غيراقتصادي‎اش نيز مشاهده كرد. شايد ”سبك مادري“ بتواند يكي از راه‎هاي شناسايي تاثير جهاني شدن (و گفتمان‎هاي بين‎المللي) در زندگي روزمره‎مان باشد. سبك مادري نيز كه در سيستم جهاني شدن وارد شده‎، در اين‎ مقاله با عنوان ”مادري جهاني شده“ يا مادري معطوف به مركز، مي‎آورم، از سوي ديگر سبك مادري كه در حوزه‎ي بسته‎ي خانواده‎ي پدرسالار ـ سنتي و در خانواده‎هاي مذهبي باقي‌مانده (مادري معطوف به خانواده) با نام سبك ”مادر ـ نگهبان“ مشخص شده است. در هيچ‎كدام از اين سبك‎هاي مادري، كودك، فردي مستقل، متعلق به جامعه‎اش در نظر گرفته نمي‎شود و رابطه‎ي مادر با كودك يا از طريق ايدئولوژي جهاني و استانداردهاي ”مردسالار ـ سرمايه‎داري“ بين‎المللي كنترل مي‎شود يا از طريق نظم سنتي پدرسالارانه‎ي مرد ايراني.

ـ سبك مادري از نوع ”مادري جهاني‎شده“
در مادري تحت نظم جهاني شدن، نيازها و استانداردهاي بين‎المللي براي قشري از مادران ايراني الويت و رواج يافته است و هم‎گام با نيازها و استانداردهاي بين‎المللي، مادر ايراني نيز تشويق مي‎شود تا بپذيرد كه كيفيت ”كودك ـ كالا“ از كميت آن برتري دارد. هرچند در كشورهاي غربي، ساير عناصر جامعه با مادران همراه است و نظام آموزشي قدرتمندي از اين نوع مادري پشتيباني مي‎كند اما در ايران، مادري به اين سبك، بسيار بيش از غرب براي مادران طاقت‎فرساست. در ايران نيز، مردان صاحب تخصص از بنگاه‎هاي بين‎المللي، كنترل بر مادر را در دوران بارداري و تعداد بچه‎ها و چگونگي رابطه با بچه را در دست دارند. انواع و اقسام آموزه‎هاي روانكاوانه و تربيتي و نيز نهاد پزشكي به‎عنوان علم معتبري برآمده از ”مركز“،مادران خانواده‎ي متوسط جديد ايراني را در نحوه‎ي خاصي از مادري كردن و مادر شدن هدايت و ناگزير مي‎سازند و مادران را در از دست ندادن فرصت براي شكوفايي استعدادهاي درخشان كالاهاي‎شان به ولع مي‎اندازد.
در اين نوع مادري، مادر بيچاره بايد تمام توان، انرژي، وقت، تمركز، دنياي عاطفي، رؤيا و جواني خود را براي رساندن كودك‎اش به استانداردهاي بين‎المللي هزينه كند و اين براي هر زني طاقت‎فرساست درحالي‎كه دولت ايران نيز هيچ امكاني براي اين نوع تربيت‎ در اختيار مادران نمي‎گذارد. در نتيجه، زن ايراني در اين سبك مادري، تنها و بدون پشتوانه‎ي دولتي، مجبور است وظايف سنگين كل نظام آموزشي غرب را در پرورش استعدادهاي كودك به تنهايي انجام دهد. ”مادري جهاني شده“، سبكي است كه در آن گويي كودك، ”مخزني“ از استعدادهاي عظيم نهفته است كه مادر به عنوان ماشين ”استعدادياب“ و شكوفا كننده‎ي اين استعدادها بايد عمل كند و براي اينكار بايد تمام لحظات زندگي را وقف كند تا كودك را به كالايي قابل قبول در سطح جهاني تبديل سازد.
چنين سبك مادري ميان خانواده‎هايي در ايران رواج پيدا كرده كه با استانداردهاي بين‎المللي زندگي مي‎كنند در نتيجه، اقتدار مرد (پدر) به‎ شيوه‎ي سنتي در اين خانواده‎ها، كمرنگ است. اما در عوض، مردسالاري جهاني، به‎جاي پدر حاضر است تا مادر را به كنترل درآورد و تمام انرژي‎اش را از ”خود“ به سوي ”كودك ـ كالا“ منتقل كند و از اين طريق پدر با خيال آسوده، زن كنترل شده‎ي خود را مي‎نگرد كه در منجلاب مادري جهاني شده، تمام انرژي و زندگي و تخيل و عاطفه‎ي خود را صرف مي‎كند و فقط آنجا صداي غرولوندش در مي‎آيد كه هزينه‎هاي مورد نياز براي استعداديابي كودك، كفاف ندهد.
اگر مادر تمام انرژي و زندگي خود را صرف كودك بكند، و از طريق كار بيشتر، هزينه‎هاي كمتري صرف كند، پدر با خيال راحت به اين رابطه مي‎نگرد ولي اگر ببيند مادر در رابطه با كودك كم‎كاري مي‎كند، بلافاصله به او وظايف‎اش را يادآور شده و از او انتظار دارد كه كيفيت مادري را هرچه بيشتر افزايش دهد. در واقع كاهش نقش مستقيم مرد در كنترل بر زن (در خانواده‎هاي متوسط مدرن ايراني)، از طريق افزايش دادن نقش فرزند (فرزندسالاري) جبران مي‎شود. از اين‎رو شايد بتوان گفت ”فرزندسالاري“ در كشور ما، به نوعي واكنش هوشمندانه و نوين جامعه‎ي مردسالار در كنترل هرچه بيشتر بر زنان است و جبران‎كننده‎ي نقش تقليل‎يافته‎ي مرد عصر جديد. در واقع با توجه به شرايط زندگي شهري و اجبار به تعداد كمتر فرزندان، جامعه‎ي مردسالار با افزايش انتظار از مادران (از طريق استانداردهاي جهاني) از مادران براي ارائه‎ي كيفيت و فداكاري بيشتر، بر زنان، و بر رابطه‎ي آنان با فرزندان، نظام كنترل خود را بازآفريني مي‎كند.
از طرفي ارزش‎هاي اقتصادي ”موفقيت“ و ”سرمايه‎گذاري“ نيز بر اين مسئله تاثيرگذار است. زيرا با توجه به آن‎كه كودك ”سرمايه‎ي زندگي مرد“ قلمداد مي‎شود، وقتي كميت (تعداد) اين سرمايه تقليل مي‎يابد مسئله ”كيفيت“ هرچه پررنگ‎تر مي‎شود. مرد طبقه‎ي متوسط مدرن ايراني انتظار دارد سرمايه‎گذاري‎اش بر كودك‎اش نتيجه‎ي كاملا مطلوب داشته باشد و اين را از مادر انتظار دارد، و چون ارزش‎هاي ايدئولوژيك حاكميت و تاثير قوانين زن‎ستيز موجود در كشور، (با توجه به رشد حضور زنان در جامعه) بر اين خانواده‎هاي نسبتا مرفه، كم‎ اثرتر شده است ايدئولوژي ”مادري جهاني شده “به ياري مرد ايراني آمده است.
از سوي ديگر هرچه خانواده‎ها در نظام جهاني ادغام مي‎شوند از سبك مادري جهاني (در كشورهاي توسعه‎نيافته) انتظار مي‎رود ”كالا ـ كودك” مرغوب‎تري براي صادرات پرورش دهند. خروج سرمايه‎ها از كشورهاي توسعه‎نيافته به كشورهاي پيشرفته صرفا با قراردادهاي تجاري يا صدور نفت و گاز، صورت نمي‎گيرد، بلكه جهان‎سازي از طريق ساختار خانواده‎ها نيز عمل مي‎كند و از طريق سبك مادري جهاني شده، صادرات نيروي انساني به كشورهاي مركزي، باعث انباشت نيروي انساني (سرمايه‎) در آنجا مي‎شود. زيرا آموزش‎هايي كه با توجه به نيازها و استانداردهاي بين‎المللي (از طريق مادران) به كودكان داده مي‎شود آموزش‎هايي است كه متاسفانه با توجه به فضاي غيردموكراتيك و حاكميت ايدئولوژيك در كشور ما، كودك را از ادامه‎ي زندگي در جامعه‎ي خود ناتوان مي‎سازد. درنتيجه تمام هم وغم مادران و هزينه‎ي خانواده‎ها در اين سبك مادري به توليد ”كالا ـ كودك“ صادراتي صرف مي‎شود، كه نهايت توفيق آن در همشكلي غيرخلاق با استانداردهاي بين‎المللي است، استانداردهايي كه نمي‎تواند كودك را در محيط داخلي كشور توانمند سازد و نهايتا بايد به محل اصلي خود ـ غرب ـ مهاجرت كند، مگر آن‎كه شرايطي هم‎چون غرب در كشور زادگاه مهيا شود.
مادراني كه با ولع بسيار به‎دنبال انواع و اقسام كلاس‎هاي آموزشي، اجبار به فراگيري چندين زبان خارجي، انواع و اقسام كلاس‎هاي موسيقي، نقاشي، و نظاير اين‎ها براي كودكان‎شان مي‎روند تا همه‎ي استعدادهاي كودك را به‎اصطلاح پرورش دهند، در واقع زندگي، زمان، پول، عاطفه و همه‌چيز خود را قرباني مي‎كنند تا شايد كودك‎شان جايگاهي در كشورهاي غربي بيابد و در نهايت، پدر كه آزاد و رها و قبراق به زندگي شغلي و تفريحي خود مشغول است از مالكيت بر چنين كودكي، بر خود ببالد. در عوض، مادرها بر اثر فشارهاي سهمگين،به افسردگي و ناتواني، و در برخي موارد به دكتر روانپزشك متوسل شوند.
تفويض هرچه بيشتر امكانات و صرف هزينه‎هاي هنگفت براي بچه، نشان عشق مادري در اين نوع سبك مادري است. براي نمونه، اتاق كودكان كه به نمايشگاه انبوه اسباب‎بازي مي‎ماند نشان ايدئولوژي مادري جهاني شده‎اي است كه مصرف انواع و اقسام اسباب‎بازي‎ها و توليدات براي كودكان را به نفع آنان مي‎داند و از اين طريق اگر حتا مادر ايراني شاغل باشد يا از قبل، پس‎اندازي داشته، باز فقير باقي مي‎ماند چون او مرتبا هزينه مي‎كند تا كودش هرچه ”بهتر“ از انواع و اقسام ابزارهاي استعدادياب اشباع شود. ساختار و نحوه‎ي تربيت مادري جهاني شده در ميان مادران ايراني معطوف به “فردگرايي گلخانه‎اي“است. مادري جهاني شده كه تحت كنترل مردسالاري جهاني است، ايدئولوژي بزرگ كردن ”كودك ـ كالا“ با روش فردگرايانه‎ي ”بي‎مكان“ يا ”بدون سرزمين“ است. در اين سبك از مادري، كودك در گلخانه‎ و زير چتر فراگير مادر ـ برخلاف مناسبات اجتماعي جامعه‎ي ما كه خانواده‎گراست ـ رشد مي‎كند.
ايدئولوژي حاكميت ”پدر ـ دولت“ كنوني، جامعه را هم‎چون خانواده‎ تلقي مي‎كند و محور روابط شهروندان و دولت در آن مبنايي خانوادگي و دودماني دارد، بدين معنا كه دولت حكم ”پدر“ و شهروندان به عنوان ”كودكان“ تلقي مي‎شوند و نوع رابطه‎ي شهروندان با ”پدر“ است كه جايگاه آنان را در جامعه مشخص مي‎كند و نه فعاليت و تخصص و كاري كه هر يك از شهروندان مي‎كنند. از اين‎رو مي‎توان به وضوح حاكميت قوانين خانوادگي و دودماني را بر مناسبات ”پدر ـ دولت“ با شهروندان ايراني مشاهده كرد. بنابراين در چنين جامعه‎اي، شهروندان نه از حقوق فردي برپايه‎ي فردگرايي معمول در غرب (فردگرايي ليبرال) بلكه از حقوق خانوادگي كه ”پدر“ تعيين مي‎كند برخوردارند. از همين‎روست كه زنان در جامعه نقش ”مادر ـ نگهبان“ را برعهده دارند كه مسئول و پاسدار اخلاقيات ”جامعه ـ مردان“ تلقي مي‎شوند. از “شهروند ـ كودك“ خواسته مي‎شود تا صرفا در برابر ديدگان ”پدر ـ دولت“ از خطا بپرهيزند ـ هرچند ممكن است پدر (حكومت) بداند كه آن‎ها گناه مي‎كنند.
به‎هرحال در چنين جامعه‎اي با حاكميت اين نوع مردسالاري محلي، مادري جهاني شده تحت كنترل مردسالاري جهاني كه معطوف به ”كودك ـ صادراتي“ است بايد فردگرايي لازمه‎ي چنين كودكي را در گلخانه‎ي خود و جدا از بافت پيچيده‎ي جامعه‎ي زادگاه و به دور از تحركات و مشكل‎آفريني مردسالاري محلي، بزرگ كند. تربيت فردگرايانه‎ي كودك در چنين شرايطي، نه بر اساس پيوندش با خانواده و نه بر اساس جدايي فرد ـ كودك برمبناي نظام ارزش‎هاي ليبرالي، كه بر اساس پيوند با جامعه‎اي ”مفروض“ و در واقع ”بي‎مكان“ رشد مي‎يابد و به فردگرايي “خاص“ گلخانه‎اي مي‎انجامد. اين فردگرايي ”جهان سومي“ بدون وجود گلخانه‎ي مادر دچار تزلزل مي‎شود و اگر چنين كودك گلخانه‎اي نتواند به جامعه‎اي كه براي آن تربيت شده، يعني به كشورهاي غربي راه پيدا كند، متاسفانه از يافتن هرگونه جايگاه مستقل ـ خارج از سيستم حكومتي موجود در كشور خودش ـ ناتوان خواهد بود. چون در گلخانه‎ي مادر، كودك عضو هيچ‎ مكاني نيست و ارتباط مستقلي با ”پدر ـ دولت“ و با جامعه‎يخود نمي‎تواند برقرار كند و روزي اگر مجبور به ايجاد رابطه شود، در نهايت به‎زير سايه‎ي اقتدار پدر ـ دولت، بر فرامين‎اش مطيعانه گردن مي‎نهد و سيستم پدر ـ دولت را مي‎پذيرد.
.
ـ سبك مادري از نوع ”مادر ـ نگهبان“
اما سبك مادري نوع ”مادر ـ نگهبان“ كه تحت مردسالاري محلي است، معطوف به خانواده است، يعني بچه، عضو خانواده و براي خانواده پرورش مي‎يابد و نه عضو مستقل جامعه. در اين سبك مادري، مادر، به‎عنوان نگهبان ارزش‎هاي خانواده تلقي مي‎شود و از او انتظار مي‎رود كه با فداكاري و چشم‎پوشي از نيازهاي خود، 24 ساعته از فرزندانش نگهباني كند تا فرزندان از ارزش‎ها و هنجارهاي خانواده كه همان ارزش‎هاي پدران و جامعه‎ي مردسالار است تخطي نكنند. در اين سبك، از مادر ـ نگهبان، كيفيت مادري مورد توجه نيست بلكه حجم و ميزان ”وقت“ آن اهميت دارد و اين‎كه نگهباني دائم باشد. در واقع مادرـ نگهبان بيش از نگهباني از كودكان، نگهبان و اسير خود نيز هست. پدر و خانواده‎ها در اين سبك مادري بر تعداد فرزندان، و چگونگي بزرگ كردن بچه‎ها كنترل دارند. مادر، بچه را به عنوان كالايي براي تثبيت و بهبود جايگاه خودش در خانواده مي‎بيند زيرا بدون كودك، ارزشي در اين خانواده‎ها ندارد. ”مادر ـ نگهبان“ بچه‎ها را بايد طوري پرروش دهد كه هيچ نوع هنجار جاري در خانواده (از جمله اقتدار و زعامت پدر) را زير پا نگذارند. هرچند در ميان خانواده‎ سنتي با خانواده مذهبي در اجراي اين سبك مادري تاحدودي تفاوت وجود دارد زيرا مثلا اگر فرزندان خانواده‎هاي سنتي (خانواده‎هايي كه لزوما غيرمذهبي نيستند) با توجه به حاكميت دولت پدرسالار مذهبي، با هنجارهاي رسمي كه از بالا توسط حكومت ديني جاري مي‎شود گاهي در تعارض قرار مي‎گيرند، حل و فصل اين تعارضات برعهده‎ي مادر ـ نگهبان است. اما در خانواده‎هاي مذهبي (كه تصور بر اين است كه نيروهاي ”شر“ از بيرون ـ خارج از خانواده ـ بر فرزندان اعمال مي‎شود) تعارضات فرزندان معمولا با ارزش‎هاي غيررسمي (غيرحكومتي) در جامعه به‎وجود مي‎آيد كه باز هم “مادر ـ نگهبان“ است كه بايد بچه را از آن‎ها دور سازد وگرنه مادر نالايقي شناخته مي‎شود.
سرمايه‎ي زن در اين سبك مادري، تعداد فرزندان بيشتر است نه كيفيت آن‎ها، هرچند به‎هرحال تعداد فرزندان به خاطر نوع شرايط اجتماعي و اقتصادي در شهرهاي بزرگ كشور تاحدودي به كنترل درآمده است، به‎ويژه آن‎كه در سلسله‎ مراتب پدري، نهاد ”پدر ـ حكومت“ جايگاه بالاتري از نهاد ”پدر ـ خانواده“ داراست و وقتي ”پدر ـ حكومت“ تعداد كمتر فرزند را تبليغ مي‎كند، سخن‎اش از اعتبار بيشتري برخوردار است ولي آن‎چه در اين ميان گم مي‎شود خواست و نياز مادر است.
مادر ـ نگهبان در اين سبك مادري به‎شدت تقديس مي‎شود تا از اين طريق، فرزندان، نگهباني مادر را بپذيرند و حرف‎ مادر را ـ كه نماينده‎ي پدر است ـ گوش دهند و مادر بتواند خواسته‎ها و هنجارهاي مرد (پدر) را در مورد كودكان اجرا كند. از سوي ديگر بي‎حقوقي كامل مادر در قبال مسئوليت‎هاي عظيم محوله به او، در اين ساختار، شكلي عريان پيدا مي‎كند. البته اين تقديس مادر تا زماني مطرح است كه مادر خود به هنجارهاي مرد ـ خانواده پايبند باشد در صورت تخطي، تقدس مادر به‎راحتي رخت برمي‎بندد، و خشونت (حتا ضرب و شتم) بر مادري كه زماني ”مقدس“ بود جايز شمرده مي‎شود. اينجاست كه تعارضي بنيادي به كودكان تحميل مي‎شود يعني با آن همه تقديس مادري از يك سو و از سوي ديگر وجود مادر خشونت‎ديده، كودكان به دوگانگي مي‎رسند: گاه به سمت همدستي با پدر، و گاه از سر ترحم به مادر روي مي‎آورند.
در اين نوع مادري، از مادران انتظار مي‎رود كه از كودكان طوري نگهباني كنند كه در آينده، سرمايه‎گذاري كه بر آنها شده است به خانواده بازگردد. در واقع اين نوع سبك مادري همچنان بازمانده‎ي دوراني است كه خانواده‎ي گسترده محل توليد بود و كودك عامل اقتصادي در نظر گرفته مي‎شد (كه حتا در سنين پايين، فرزندان به جزيي لاينفك از سيستم اقتصادي به عنوان كاركنان خانوادگي تبديل مي‎شدند) اما حتا به‎دليل افزايش فاصله‎ي حوزه‎ي خصوصي و عمومي و وجود دوران چندين ساله‎ي تحصيلي، هنوز از كودكان انتظار مي‎رود كه در آينده براي خانواده سودآور باشند. در واقع كودكان با وجود مادر ـ نگهبان بايد طوري با هنجارهاي خانوادگي عجين شوند كه در آينده بتوانند پدر و مادري جوان براي پدر و مادر سالخورده‎ي خود باشند (دختران نگهدارنده‎ و مراقبت‎كننده‎ي پدر و مادر، و پسران خرجي‎دهنده‎ي آنان بشوند). از همين روست كه از مادر ـ نگهبان انتظار مي‎رود كه در اين جامعه‎ي پر تناقض، بدون هيچ نوع ”حقي“، مسئوليت سنگين پاسداشت هنجارها و امانت‎دار الگوها و ارزش‎هاي موروثي را برعهده گيرد و تعارضات را بدون آن‎كه پدر را دچار دغدغه‎ي خاطر كند حل كند وگرنه بي‎كفايتي او صادر مي‎شود.
به نظر مي‎رسد در كشور ما، در اين دو نوع ايدئولوژي مادري، خانواده‎ها به كودك هم‎چون كالا مي‎نگرند و نه عضوي مستقل در جامعه، همان‎طور كه به خود مادرها نيز به‎عنوان وسيله‎اي براي توليدمثل نگريسته مي‎شود. اين نوع نگاه، رابطه‎ي مادر ـ كودك را به رابطه‎اي معيوب و سترون مبدل مي‎كند.
در ”مادري جهاني شده“ تحت مردسالاري جهاني، كودك ارزش سرمايه‎گذاري دارد، درحالي‎كه در سبك ”مادر ـ نگهبان“، كودك محصول “زمين ـ مادر“ است و ارزش مصرفي براي خانواده پيدا مي‎كند. مادر كشتزار پدر و كودك محصول آن است. اين سبك مادري منطبق با ارزش‎هاي ”پدر ـ دولت“ است، يعني كودك بر اساس پيوند با خانواده و رئيس آن ـ پدر ـ بزرگ مي‎شود و نه عضوي مستقل در جامعه‎ي بزرگتر.
جامعه و ”پدر ـ دولت“ ما نيز گويي نيازي به نيروي انساني و ”عضوي مستقل براي جامعه“ ندارد و نيروي انساني ـ به‎ويژه نيروي جوان ـ بيشتر دردسرساز تلقي مي‎شود و نه عامل حياتي براي توليد‎ و سازندگي جامعه. گويي تا وقتي نفت براي فروختن و پولش را مصرف كردن ”بهترين گزينه موجود” تلقي مي‎شود بحث اصلي دولت‎هاي ايراني هم‎چنان در گرداب معضل ”توزيع“ باقي خواهد ماند و نه توليد و ارتقا جامعه. بنابراين، مادري معطوف به جامعه از اين منظر نيز زمينه‎ي مادي براي بروز و ظهور ندارد. تا وقتي دولت‎هاي ايران، به نيروي انساني، با عينك نيرويي كه: بايد مهار شود تا در بحث توزيع ناعادلانه ثروت دخالتي نكند، نگاه مي‎كنند به ناگزير نيروهاي انساني جامعه به وسيله مادري معطوف به خانواده، يا به‎صورت گلخانه‎اي پرورش خواهند يافت. زيرا وجود نيروي انساني مستقل و سازنده‎ي جامعه ايراني نه نياز است و نه مطلوب. از اين‎رو خانواده به عنوان بهترين مهاركننده‎ي اين نيروهاي انساني (براي عدم مداخله مستقل در سرنوشت جامعه)، تقديس و تبليغ مي‎شود و احتمالا فقط در مواقع بروز جنگ است ـ و نه توليد و سازندگي ـ كه نياز به اين نيروهاي انساني حس مي‎شود، كه آن هم البته در يك چرخش عمده در تبليغات رسمي، از طريق تقديس ”مادران فداكار و زاينده“ به‎راحتي فراهم خواهد آمد.
لازم به ذكر است كه شرح ”مادري فمينيستي“ (مادري توانمندشده) كه به نوعي مادري معطوف به جامه است ـ و از دل نگرش به زنان به عنوان اعضاء مستقل جامعه بيرون مي‎آيد ـ به دليل محدوديت گنجايش مقاله به فرصت‎هاي ديگر موكول مي‎شود.


منابع :
ـ عباسي شوازي، محمد جلال و ديگران، (1383)، تحولات باروري در ايران، وزارت بهداشت درمان و آموزش پزشكي.
ـ مشيرزاده، حميرا، (1383)، مقدمه اي بر مطالعات زنان، دفتر برنامه ريزي اجتماعي و مطالعات فرهنگي.
ـ هام، مگي، فرهنگ نظريه‎هاي فمينيستي (1382)، ترجمه فيروزه مهاجر، نوشين احمدي خراساني، فرخ قره‎داغي، نشر توسعه.

_ Dickenson, Donna L. (2001), “Property and Women’s Alienation From Their Own Reproductive Labour”, Bioethics, vol. 15, no. 3.
_ Hoffnung, Michele (1989), “Motherhood: Contemporary Conflict For women”, women (A Feminist prespective), Edited by Jo Freeman.
_ O’Reilly, Andrea (Ed.) (2004), Mother Outlaws: Theories and Practices of Empowered Mothering,AGMV, Canada.

پیشنهاد   تعداد پيشنهادات= 15          آرشيو