کدمطلب:43

 
وقتي مرگ، معناي رهايي مي دهد…: نگاهي به كتاب

8/29/2005 2:57:32 AM
پروين امامي

 
 

  
چشم انداز ایران: دهه پنجاه شمسي در ايران با رشد و تعميق مبارزات چريكي و مسلحانه عليه رژيم پهلوي آغاز ميشود. پس از واقعه سياهكل در سال 1349، باور ضربه پذيري نظام سياسي وقت از جنبش انقلابي معتقد به مشي مسلحانه، خود را بيش از پيش وارد حوزه عمل انقلابيون جوان ايراني كرد.

رژيم پهلوي كه حدود يك دهه پيش از آن با رويكرد به انجام اقدامات رفرميستي اصلاح طلبانه ـ از قبيل انقلاب سفيد ـ سعي در پيشگيري هر نوع تحرك انقلابي و ايجاد انفعال در نيروهاي پيشتاز جامعه داشت، به موازات ظهور جنبشهاي رهايي بخش ملي در بسياري نقاط جهان ازجمله خاورميانه، كوبا، الجزاير، ويتنام و… و تأثير آن بر جنبش مبارزه مسلحانه در ايران، به تدريج دريافت كه چارچوب اصلاحات دولتي نتوانسته بر بخش مهمي از بدنه اجتماعي جامعه؛ يعني جوانان آرمانگرا موثر واقع شود.

سياستهاي متنوع و مهاركننده رژيم، هر چند از يكسو برخي بازده هاي مثبت اقتصادي را دربرداشت، اما ازسوي ديگر به اعمال سركوبها و ايجاد محدوديتهاي گسترده سياسي منجر شده بود. در چنان شرايطي انتقال مسالمت آميز قدرت، يا مشاركت سياسي توده مردم در امر تعيين و تأثيرگذاري بر سرنوشت خويش، پنداري موهوم و خوابي تعبيرناشدني مينمود.
فضايي با اين مختصات، زمينه بسيار مساعدي بود براي رواج مدلهاي قهرآميز مبارزه سياسي؛ مدلهايي كه در متن آن "سلاح"، كاركردي دوسويه مييافت، از يكسو شمايلي آرماني به زواياي مختلف مبارزه ميبخشيد و ازسوي ديگر رژيم حاكم را در هراس از دستدادن ثبات سياسي خود، ناگزير به بازنماياندن ماهيت دروني سركوبگرانه خود مينمود.

دهه پنجاه شمسي با چنين مشخصه هايي آغاز ميشود و كتاب "داد بيداد" كه به بازخواني اجمالي مقاطعي از سرگذشت گروهي از زندانيان سياسي زن و شكل گيري نخستين زندان سياسي زنان در آن دوران ميپردازد، بيآنكه داعيه نتيجه گيري از شيوه مبارزات گروههاي سياسي عليه حكومت پهلوي را داشته باشد، گاه از قلم برخي مبارزان پيشين به نقد مبارزه مسلحانه و طرح اين پرسشها ميپردازد كه: "… سالها بار سنگين شهيد نشدن با بقيه رفقا را به دوش كشيدم. امروز اما، استفاده از واژه "شهيد" حتي برايم مشكل است و با اين پرسش همواره دست به گريبانم كه اگر آنها هم زنده ميماندند، باز هم آن طرز فكر و آن نوع ايثار و شهادت را قبول داشتند؟" (ص 43)

"پس از انقلاب، هنگامي كه براي اولينبار به گورستان بهشتزهرا رفتم، با ديدن نام هريك از اين انسانهاي پاكباخته بر سنگ قبري به عنوان "شهيد"، اندوهي سنگين قلبم را فشرد. انسانهايي كه هركدام ميتوانستند منشأ خدمات باارزشي در جامعه و محيط خويش باشند. امروز از خود ميپرسم، اگر زنده مي ماندند، درباره آن دوره چه فكر ميكردند و امروز منشأ چه دگرگونيهاي فكري ميبودند." (ص 178)

اين مسئله كه "مردم" به عنوان بستر انقلاب و مهمترين مولفه به رسميت شناخته شده در ميدان تقابل ميان يك نظام سياسي مستبد و يك گروه مبارز، تا چه حد بايد در محدوده درك ضرورتها و ابعاد فعاليتهاي انقلابي قرار گرفته، آن را تأييد يا از آن برائت جويند، نكته اي است كه اگر در محافل سياسي ـ مبارزاتي آن دوران، مطرح هم بوده، دستكم نمود بارزي در ساماندهي تحركات انقلابيون جوان نداشته است. اين مدعا را ميتوان به سادگي از تحليلهاي صادقانه برخي راويان خاطرات كتاب ـ جايي كه از برخي همبندهاي خود به عنوان زنان زنداني عادي ياد ميكنند ـ دريافت: "ما در تحليلها و تفسيرهايمان از زنهاي عادي، قضيه را اينطور براي خودمان توضيح ميداديم كه اگر اين زنها از مبارزات ما بيخبرند، طبيعي است؛ چون لومپن هستند، وگرنه خلق باخبر است." (ص 80)

تكيه به اين استدلال البته از زنان جوان مبارزي كه پيش از آن تجربه اي عيني و دقيق از مفهوم مبارزه، سياست، زندان، شكنجه، اعدام و… نداشته اند پذيرفتني است. مبارزه سياسي پيش ازآن دوران، به طور عام به مردان اختصاص داشته؛ مرداني كه چه بر مسند وعظ و خطابه، چه درقالب هنرمندان ناراضي، چه در كسوت مخالفان سياسي و چه در قامت مبارزان مسلح، تجربه بيش از پنجاهسال حركت را در خود انباشته بودند و اين تجارب، فاصله بسيار داشت با گامهاي مردد و نامطمئن دختران و زنان جواني كه عموماً بي هيچ ره توشه عيني و صرفاً در پي انديشه هاي آرمانگرايانه و آزرده از بيعدالتي ها و نابرابريهاي اجتماعي، پاي در ميدان مبارزه گذاشته و عميقاً بر اين باور بودند كه در راه جنبش انقلابي، همه چيز را بايد فدا كرد؛ حتي جان را و ايثار و جانفشاني براي فردايي بهتر، اصل ترديدناپذير پيروزي است.
اين تفكر در اذهان زنان جواني سيلان داشت كه نوعاً برخاسته از طبقه متوسط و سنتي جامعه بوده و در آن مقطع، فعاليت هايشان بيشتر در اشكالي ازجمله اظهارنظر عليه حكومت، حمايت كلامي از مبارزه مسلحانه، خواندن چند كتاب ممنوعه سياسي، رونويسي يا تايپ چند جزوه، نگارش داستان و شعر با ادبيات نيمه سياسي، خويشاوندي با فعالان موثر در عرصه مبارزه مسلحانه؛ و در شكل كيفيتر، حضور در خانه هاي تيمي، اقدامات جسته و گريخته در راستاي ياريرساني به جنبش انقلابي و… خلاصه شده بود. حضور اين زنان در زندانها ـ اگر از بخشي از آنان كه دستگيريها و محكوم شدنشان به زندان، حاصل سوءتفاهمها و غلبه فضاي سياه و تيره سياسي كشور بود، صرفنظر شود ـ ماحصل شتابزدگي مبارزات مسلحانه در ماهها و سالهاي پس از واقعه سياهكل بود؛ زماني كه عملزدگي فرصت تأمل نميداد و اخبار مربوط به وقوع عمليات مسلحانه به تناوب در روزنامه ها منتشر ميشد.
سالهاي ابتدايي دهه پنجاه از اين منظر، واجد ويژگيهاي قابل تأملي است؛ ويژگيهايي كه براساس آن و به مرور، با گسترش فضاي آزاديخواهي جوانان مبارز، بهتدريج سلولهاي زندانيان سياسي ـ اعم از زن و مردـ شاهد حضور كساني شد كه با شور بيشتر و هدفمندي دقيقتر، صفحه شطرنج سياسي رژيم پهلوي را به سمت ماتشدن شاه شكل ميدادند.

سالهاي 50 و 51 شمسي را ميتوان دوران آغاز جدي روند رهسپارشدن زنان مبارز به دادگاههاي سياسي و شعبات دادرسي ارتش و شكلگيري پديدهاي بهنام زنداني سياسي زن دانست. شايد بر اين مدعا بتوان شاهدي از خاطرات يكي از همان زندانيان سابق آورد كه در اينباره و در شرح ماوقع انتقال خود و گروهي از دوستانش از اوين به زندان قصر مينويسد: "بالاخره بعد از چند روز آوارگي، اتاق چسبيده به اتاق خانم دكتر زندان را كه روبه روي بهداري بود، اختصاص دادند به بند سياسي زنان. اين نخستين بند سياسي زنان، اتاقي بود حدود سهمتر در چهارمتر و نيم، با زيلويي كهنه و كثيف، بي هيچ وسيله اي جز چند تا پتوي سربازي چرك و پر از پرز…" (ص 62)

ويدا حاجبي تبريزي در مقام گردآورنده خاطرات گروهي از زندانيان سياسي زن در رژيم پهلوي ـ كه بخش عمده اي از آنها در حال حاضر خارج از ايران زندگي ميكنند ـ در قسمتي از مقدمه خود بر كتاب بهدرستي تصريح ميكند: "… رفته رفته متوجه شدم كه زندان يا بند ما زنان سياسي بازتابي است از واقعيتهاي جامعه، منتها به شكلي شديدتر و پررنگتر. هريك از ما متأثر از همان فرهنگ، طرز فكر و نگاهي بوديم كه در خانواده و محيط زندگيمان به ما منتقل شده بود." (ص 14)

اشاره حاجبي به زنان جواني است كه متأثر از شرايط فردي، خانوادگي، اجتماعي و طبقاتي خود، ارادي يا غيرارادي، ماهها يا سالهايي را در ايستگاههاي متعدد مبارزات سياسي توقف كرده و سپس به سمت ايستگاه بعدي به حركت درآمدند، زناني كه همواره در جامعه مردسالار ايران در جستوجوي روزنه هايي براي اثبات هويت فردي و انساني خود بوده و عدالت طلبي در معيار عمومي را نماد دستيابي به حقوق فردي خود قرار داده بودند: "… در خانه تيمي به عنوان يك انسان مختار ارزش داشتم. از نظر اجتماعي هم يك دختر كنج نشين شهرستاني نبودم، بلكه يك چريك فدايي بودم كه با خونم جامعه آزاد آينده را آبياري ميكردم…" (ص40)

اين زنان مبارز كه خود را عضوي از جامعه انقلابيون پيشرو به شمار ميآوردند و البته حكومت به آنان اتهام "مقدمين عليه امنيت كشور و اشرار مسلح" وارد ميآورد، گاه چنان در سيطره روابط درون زندان و حجم انبوه بايدها و نبايدها، صفبنديهاي انقلابي و ضدانقلابي، مرزبندي با اخلاقياتي كه در فرهنگ روابط انقلابي، "بورژوامآبانه" تلقي ميشدند، انتقاد از خود و… گرفتار مي آمدند كه بعضاً داوريهاي سخت و غيرمنعطفي در كارنامه رفتار با هم كيشان خود باقي ميگذاردند؛ تا جاييكه يكي از راويان خاطرات در توضيح موقعيت بند خود درقبال ديسيپلين خشك و جزمگرايانه حاكم بر آن، نارضايتمندانه مينويسد: "… هرچه را كه بد ميدانستند، به بورژوازي نسبت ميدادند. هرچه خوب بود به زحمتكشان تعلق داشت و با يك مهر "انقلابي" حقانيت پيدا ميكرد. راه ميانه اي باقي نميماند. يا بايد دربست معيارها و ارزشهاي آنها را ميپذيرفتي، يا به آدم مشكوكي تبديل ميشدي و سرانجام هم در صف دشمن و بورژوازي قرارت ميدادند." (ص 260)

"صبحها بايد سر ساعت شش بلند ميشديم، مدتي ورزش ميكرديم، سر ساعت بايد صبحانه ميخورديم، سر ساعتي معين بايد دور هم مي نشستيم و انتقاد و انتقاد از خود ميكرديم. همه كارها با بايد و نبايد اجرا ميشد و كمترين خطا به خودخواهي و تكروي تعبير ميشد." (ص 75)

اين دغدغه كه زندان زنان سياسي، بخشي از تاريخ سياسي كشور ايران و زاويه اي كمتر شناخته شده از منشور چندوجهي مبارزه سياسي در اين سرزمين است، دستكم ديگر در اين دوران امري پوشيده نيست. حضور نمايندگان بخشي از ملت ايران ـ كه تاريخ همواره آنان را در پس ديوارهاي بلند تعصب، "جنس دوم" دانسته ـ در كارزار پيكارگري هاي پاكبازانه همواره آغشته به دو عنصر "ترديد" و "يقين" بوده است؛ ترديد به اينكه: "… به آن سالها كه نگاه ميكنم، فكر ميكنم اگر ما ميتوانستيم مبارزه را متناسب با شرايط جامعه خودمان ببينيم، چه بسا اين عزيزاني كه رفتند، نميرفتند و زنده ميماندند و چه بسا امروز با بودنشان خدمت بيشتري ميكردند تا با مرگشان. من به تجربه ديدم كه از خون كسانيكه رفتند، هزاران لاله نروييد و…" (ص 327)

و البته در كنار تمام اين ترديدهاي اندوهناك كه پس از گذشت سالها، همچنان قلب اين گروه از بند رستگان و همتايان آنها را ميفشارد، يقيني آرامبخش هم بود كه آنان را كه ميخواستند از پاي نيفتند، به ادامه صبورانه راه دعوت ميكرد؛ حتي اگر مرگ، پايان اين راه ميبود: "… بايد كاري ميكرديم كه از حدت شكنجه بكاهيم و زمان را بخريم. در زندان روز به روز آموخته بودم كه هيچ چيز در طول زمان پايدار نيست. تجربه آدم در برابر بازجويي و شكنجه بيشتر ميشود و ترس كمتر… در آن جهنمي كه مرگ به معناي رهايي بود."


چشم انداز ایران شماره 32 تیر و مرداد 1384


بازگشت به صٿحه نخست



پیشنهاد   تعداد پيشنهادات= 0          آرشيو