کدمطلب:21

 
پسرک هم به کابوس هايم اضافه شده است

8/31/2004 10:52:15 AM
وبلاگ امشاسپندان

 
 

   همه دور ميز نشسته ايم.بچه های گروه گزارش تريبون فمينيستی ايران را می گويم.بحث اعدام است.می گويم نظر خواهی از اقشار مختلف مردم درباره اعدام و اينکه اين مجازات را برای چه جرم هايی مناسب می دانند انجام دهيم.يکی می گويد من می توانم با سنتی ترين و مذهبی ترين اقشار گفت و گو کنم.ديگری می گويد:من می توانم با نخبگان سخن گويم.دگری می گويد......مريم می گويد می تواند به دادگاه ها رود و با انانی که به جرم قتل محاکمه می شوند گفت و گو کند و احساس انها را در اين باب جويا شود.يکی از بچه ها می گويد:از احساس کسانی که مسئول اعدام کردن هستند هم بنويسيم خوب است.می گويم:بچه ها قرار است کار اکادميک باشد.فکر نمی کنيد تکيه بر احساس گزارش را ملودرام کند؟مريم می گويد:نه.رفته بوديم کانون اصلاح و تربيت.پسری داشت کتابخانه ای را رنگ می کرد.ازش پرسيدم حکمت چيست؟گفت:اعدام....گفنم چرا؟گفت مادر بزرگم را کشته ام.ازش پرسيدم چند سالته؟گفت:هفده سال و هفت ماه.ببين اين ادم الان زنده است و داره کتابخانه را رنگ می کنه و ميدونه پنج ماه ديگه اعدام ميشود.احساس اين ادم مهم نيست؟يخ می کنم.اولين بار نيست که چنين ماجرايی را می شنوم اما اين مورد عجيب مغزم را درگير می کند.يادم نيست به مريم چه پاسخی دادم ..يا اصلا پاسخ دادم يا نه.فکر پسرک هفده ساله که شايد تا حالا اعدام هم شده باشد تمام ذهنم را درگير کرده است.صحنه اين گفت و گو بين مريم و پسرک از ذهنم بيرون نمی رود.پسرک هم به کابوس هايم اضافه شده است.

                     

پیشنهاد   تعداد پيشنهادات= 0