۸۴/۳/۲۳
http://www.ali-gh.com/archives/001343.php يكشنبه 22 خرداد، چند دقيقه به ساعت 5 عصر از سر خيابان 16 آذر همهمهي هميشگي خيابان انقلاب را ميشد ديد. هوا گرم و كثيف بود؛ هرچه به خيابان انقلاب نزديكتر ميشدم، وضعيت به نظرم غير عاديتر ميآمد، پياده روها بيش از حد شلوغ بود. نزديكيهاي خيابان انقلاب رسيدم، سر چهارراه، ماموران نيروي انتظامي ايستاده بودند و سربازي هم مامور شده بود تا به كسي اجازه ندهد از پيادهروي سمت دانشگاه به سمت در اصلي برود.
هر لحظه كه ميگذشت، پياده روها شلوغ و شلوغتر ميشد، بعد از چند دقيقه چهارراه 16 آذر ديگر جاي سوزن انداختن نبود، اما ماموران نيروي انتظامي ناگهان راه را باز كردند و اجازه دادند جمعيتي كه اكثراً از خانم تشكيل شده بود به طرف در اصلي دانشگاه به راه بيفتد. يكي از سربازان كه سر چهارراه، كنار اتومبيل گشت كلانتري ايستاده بود، به من توصيه كرد كه جلو نروم!
جداسازي آقايان از خانمها خيابان تقريباً بند آمده بود، جمعيت به سمت در اصلي حركت ميكرد، عدهاي از پياده رو و عدهاي هم از وسط خيابان. از دور پلاكاردها و زناني كه مقابل سردر دانشگاه تجمع كرده بودند توجه را جلب ميكرد، صداي شعارهايشان در ميان همهمه و صداي بوق اتومبيلها گم شده بود، تعداد زيادي از ماموران نيروي انتظامي مقابل در جمع شده بودند و آقايان را از خانمها جدا ميكردند، چند مينيبوس و يك اتوبوس بزرگ پياده رو را از خيابان جدا كرده بود و مرداني كه دانه دانه از جمعيت جدا ميشدند و به آن سوي خيابان رانده ميشدند، نميديدند كه در محوطهي مقابل سردر چه خبر است.
نيروي انتظامي پياده روي آن سوي خيابان هم پر بود از مرداني كه مرتب از سوي ماموران نيروي انتظامي رانده ميشدند و اجازهي ايستادن نمييافتند، همه بايد حركت ميكردند، اگر كسي ميايستاد با داد و فرياد و باتوم مجبور به حركت ميشد. در ابتداي خيابان 12 فروردين، عدهاي از مردان، شروع به خواندن سرود يار دبستاني كردند كه از سوي نيروي انتظامي با خشونت پاسخ داده شد و جمعيت با زور باتوم متفرق شدند. درست در همين لحظات، حدود 50 سرباز مجهز به باتوم از يكي از فرعيها به داخل خيابان 12 فروردين آمدند و به سوي تجمع حمله كردند، از دور ديدم كه يك نفر دارد به شدت كتك ميخورد اما نميدانم دستگير شد يا نه.
ماموران نيروي انتظامي دو دسته بودند، عدهاي كه روي لباسهايشان نام و نشانشان حك شده بود و عدهاي كه بينام و نشان بودند، ماموران بي نام و نشان خيلي بيادبانه فرياد ميكشيدند و مردم را هل ميدادند، اما آنهايي كه نام و نشان داشتند، خيلي آرامتر برخورد ميكردند. تعداد زيادي از ماموران درجات نظامي بالا داشتند، سرهنگ تمام، سرهنگ دوم و سرگرد، سربازها هم اغلب گروهبان يكم بودند.
جو آرام اما جمعيت بيشتر شد تا ساعت 17 و 30 دقيقه جو آرامتر شد اما پيادهروها همچنان شلوغ و شلوغ تر ميشد، ديگر كسي اجازه نداشت به زناني كه مقابل در اصلي تجمع كرده بودند بپيوندد، حتي آقاي شان پن!! و ما كه اينطرف خيابان ايستاده بوديم نميتوانستيم از پشت آن ديوار آهني كه از اتوبوسها و مينيبوسها تشكيل شده بود چيزي ببينيم. همچنان ايستادن ممنوع بود، ماموران تمام تلاششان را ميكردند تا مردم را متفرق كنند، اما جمعيت هر لحظه متراكمتر ميشد.
تماشا كنيد، ولي راه برويد و تماشا كنيد! خيليها اصلاً نميدانستند چه خبر است، از هم سؤال ميكردند كه چه شده، عدهاي هم از ماموران نيروي انتظامي سؤال ميكردند اما با جوابهاي پرتي روبهرو ميشدند كه به نظر تعمدي ميآمد، ماموران اغلب پاسخ ميدادند كه چيزي نيست، تجمع عدهاي از طرفداران يكي از كانديداهاست، يا ميگفتند ما هم نميدانيم چه شده و يا ميگفتند سخنراني بوده و تمام شده. بعضي از آقايان هم كه با پرس و جو ميفهميدند چه خبر است، با تمسخر ميگذشتند، اما تعداد زيادي از مرداني كه آنجا بودند، واقعاً براي حمايت آمده بود و تعداد زيادي از رهگذران هم به جمع حمايت كنندگان ميپيوستند. جمعيت همچنان از سوي نيروي انتظامي رانده ميشد، اما باز برميگشت، يكي از ماموران داد ميزد: «تماشا كنيد، ولي راه برويد و تماشا كنيد!».
به سوي ميدان انقلاب ساعت 6 عصر، برنامه تمام شد، نيروي انتظامي تلاش ميكرد جمعيت را بدون سر و صدا متفرق كند، اما زناني كه هستهي اصلي تجمع بودند و در حلقهاي كه خيابان و پياده روها را از محوطهي مقابل سر در جدا ميكرد، محبوس شده بودند؛ سر انجام با شكستن ديوار غربي، از پيادهرو به سمت ميدان انقلاب حركت كردند، كنترل از دست نيروي انتظامي خارج شد و تعدادي از مرداني كه آن سوي خيابان ايستاده بودند به صف زنان پيوستند. از صف بلند و قطوري كه به سمت ميدان انقلاب حركت ميكرد، صداي سوت و دست زدن و شعار برميخاست.
كار زشت نيروي انتظامي يكي از لندكروزهاي يگان ويژهي نيروي انتظامي، كه دو سرنشين داشت، كنار خيابان، آهسته، همراه جمعيتي كه هورا كشان و فرياد كنان به سمت ميدان انقلاب ميرفت، حركت ميكرد و يكي از سرنشينان هم با بلندگو تلاش ميكرد با دادن شعارهاي بيربط، به رهگذران اينطور القا كند كه اين جمعيت طرفداران فوتبال هستند: «درود بر ملي پوشان تيم فوتبال... زنده باد ايران... ما به جام جهاني رفتيم!!!!» و يا تلاش ميكرد جمعيت را طرفداران مشاركت در انتخابات جلوه دهد: «زنده باد ايران سرفراز... ما در انتخابات شركت ميكنيم تا مشتي محكم بر دهان امريكا بزنيم...» و حتي با داد و فرياد و مسخره بازي تلاش ميكرد توجه عابران را به خود جلب كند. زنان و مرداني كه در پيادهرو به پيش ميرفتند هم با تمام توان بر سر آن آقايي كه جناب سرهنگ هم بود فرياد ميكشيدند و شعارهايشان را بلندتر فرياد ميكردند. اين كار نيروي انتظامي، زشتترين و خجالت آورترين كاري بود كه ميتوانست انجام دهد، انگار نيروي انتظامي يادش رفته است كه چه وظيفهاي دارد...
جوگير شدن عابران و شعارهاي سياسي جمعيت، همچنان به سمت ميدان انقلاب پيش ميرفت، عابران هم به تجمع كنندگان پيوسته بودند و كمكم سر و كلهي شعارهاي سياسي هم پيدا شد، لندكروز يگان ويژه هم، همچنان كنار جمعيت حركت ميكرد و كار زشتش را ادامه ميداد. با رسيدن به ميدان انقلاب، جمعيت هم كمكم متفرق شد و ماجرا تمام شد. به نظرم اصلاً جاي شعار سياسي نبود، اين تجمع براي اعتراض به نقص حقوق زنان در قانون اساسي بود، نه آزادي زندانيان سياسي، اين شعار دادنها و اين هيجانزدگيها، تنها حاصلش تحت شعاع قرار گرفتن كار شجاعانهي زنان است و البته كتك خوردن و دستگير شدن يك عده بيگناه و حساس شدن نيروي انتظامي. اگر كسي دوست دارد توي خيابان شعار سياسي بدهد، بهتر است خودش برود فراخوان بدهد و تجمع ديگران را خراب نكند.
موبايلها تعطيل بودند! از ابتداي تجمع به سختي مي شد با موبايل شماره گرفت يا حتي مسيج فرستاد، تجمع كه تمام شد، موبايلها كلاً تعطيل شدند، مقابل تلفنهاي عمومي صفهاي بلندي ايجاد شده بود.
اين گزارشي از تجمع امروز بود، دودل بودم كه اين گزارش را بنويسم يا نه، اما يك جورهايي فكر كردم كه وظيفه دارم بنويسم، و نوشتم.
|