کدمطلب:48

 
گزارشی از بزرگترين تجمع اعتراض آميز زنان...

6/16/2005 3:48:29 AM
وبلاگ شراگيم

 
 

   بیست دقیقه ای دیر رسیدم…یعنی حدود پنج و بیست دقیقه…جلوی در اصلی دانشگاه تهران به وسیله دو اتوبوس و یک ماشین پلیس از دید رهگذران کنجکاوی که در پیاده رو ضلع جنوبی خیابان انقلاب تجمع کرده بودند پوشانده شده بود…پیاده رو ضلع شمالی را نیز کاملا بسته بودند…ولی تا آنجا که می شد دید مشهود بود که چند صد نفری که اکثر آنها زن بودند پلاکارد به دست درست مقابل در اصلی دانشگاه تهران ایستاده اند…زنانی که شعار می دادند و خواهان احقاق حقوق از دست رفته خود بودند…در آنجا ظاهرا آرامش برقرار بود ولی در جایی که من بودم (یعنی ضلع جنوبی خیابان انقلاب) اوضاع زیاد تعریفی نداشت…پلیس های باطوم به دست ریز و درشت از گروهبان سه تا سرهنگ تمام سعی در متفرق کردن جمعیتی داشتند که هر لحظه بر تعدادشان افزوده می شد…!حتی چند درگیری و ضرب و شتم پراکنده و چند داد و قال که بگیرید و ببندید و بزنید هم نتوانست چنان تاثیری بگذارد و جمعیتی که هر از گاهی به سمتی تارانده می شد پس از چند لحظه مثل آب که راهش را پیدا می کند و معمولا در گود ترین نقطه جمع می شود باز هم در همان یک تکه جا (یعنی ضلع جنوبی خ انقلاب و درست مقابل محل تجمع اصلی زنان) تجمع می کرد…به روشنی معلوم بود که دستور کار نیروی انتظامی با توجه به نزدیک بودن انتخابات این بود که تا جایی که امکان دارد به خشونت متوسل نشود…یعنی بر خلاف سایر جریانهای اینچنینی این بار نه از یگان ویژه خبری بود و نه از برادران کابل به دست انصار حزب الله…! این تاکتیک مزورانه نیروی انتظامی و به خصوص بیانات گهر بار جناب سردار یزقلی خان! که از پشت بلندگو و از داخل ماشین قربان صدقه جمعیت می رفت که عزیزان من متفرق شوید…جان من تجمع نکنید…و دلسوزی هایی که برای جمعیت می کرد (اینگونه که در مقابل حمله های گاه و بی گاه نیروهای تحت امرش می فرمود فقط عناصر اغتشاش گر را بزنید و با مردم عادی کار نداشته باشید و نمی دانم یواش بزنید و…) باعث خشم و هو کردن بیشتر مردم می شد… در همین گیر و دار شعارهای زیادی در جهت تحریم انتخابات و نیز برای آزادی زندانیان سیاسی داده شد و بعد هم سرود ای ایران و یار دبستانی (که این روزها به لطف صدا و سیما کم کم دارد لطف خود را از دست می دهد!) خوانده شد و البته شعارهایی نیز برای برگزاری رفراندوم و نیز شعار مرگ بر دیکتاتور سر داده شد.
جمعیت مقابل هم(ضلع شمالی خیابان انقلاب) که در حقیقت هسته اصلی و برگزار کنندگان اصلی بودند همچنان در محاصره کامل شعار می دادند…در همین گیر و دار خیلی ها از جمله من به هر جان کندنی که بود خود را به ضلع شمالی خیابان رساندیم و همین موقع بود که (حدودا ساعت 6 )متحصنین جلوی دانشگاه تصمیم به حرکت به سمت میدان انقلاب گرفتند و با وجود مخالفت های اولیه و ممانعت های نیروی انتظامی بالاخره با قلدری به سمت میدان انقلاب و در پیاده روی ضلع شمالی راهپیمایی آرام خود را شروع کردند و از اینجا بود که سیل جمعیتی که در ضلع جنوبی خیابان بودند به این ها پیوستند و یک جمعیت می توانم بگویم چند هزار نفری (البته اگر مجری اخبار صدا و سیما بودم اعلام می کردم جمعیت میلیونی!) به سمت میدان انقلاب سرازیر شد…
این جمعیت که هر لحظه هم بر تعدادش افزوده می شد در تمام طول مسیر از مقابل دانشگاه تهران تا میدان انقلاب با ممانعت آنچنانی ای روبرو نشد و در طول مسیر انواع و اقسام شعارها بر ضد تبعیض و دیکتاتوری و انتخابات فرمایشی و… داده شد…البته این جناب سردار یزقلی خان که قبلا خدمتتان معرفی اش کرده بودم در تمام طول مسیر با لندکروز خود به همراه مامورین تحت امرش جمعیت را از داخل خیابان اسکورت می کرد و همچنان به در فشانی مشغول بودند که البته صدای ایشان در بین صدای مردمی که شعار می دادند چندان مفهوم نبود…حوالی میدان انقلاب دیگر دیدند قائله انگار با من بمیرم و تو بمیری نمی خوابد و از اینجا بود که رسما قسمت اکشن و بزن بزن ماجرا شروع شد…
اولین برخورد این بود که یکی از حاج آقا های لباس شخصی که در تمام این مدت با غیض و از داخل خیابان جمعیت را مشایعت می کرد ناگهان موبایل خانمی انگار چشمش را گرفت و در یک چشم به هم زدن موبایل این زن بی نوا را از دستش در آورد و زن هم که پنجاه سالی داشت به شیوه دزد زدگان بنای جیغ و داد را گذاشت که آی موبایلم را برد و بگیریدش و حاج آقا هم چشم غره ای رفت که اگر موبایلت را می خواهی بیا این ور نرده ها تا بهت موبایلی بدهم که درس عبرتی برای دیگران بشود (لازم به ذکر است بین پیاده رو و خیابان در آن حوالی نرده کار گذاشته اند)…زن بی نوا هم هرچه زور زد دید عمرا نمی تواند از نرده ها بالا برود و خلاصه انگار بی خیال موبایلش شد…!
جمعیت به میدان انقلاب که رسید دیگر پیاده رو را رها کرد و کل لاین سمت راست خیابان کارگر به سمت شمال را اشغال کرد و عملا رفت و آمد خود رو ها در خیابان کارگر متوقف شد… سردار یزقلی خان که دیگر خونش به جوش آمده بود باز هم به خاطر انتخابات دندان بر جگر گذاشت و با کمال وقاحت شروع کرد داد سخن دادن که باریکلا ایرانی های غیرتمند و درود بر شما حالا به افتخار خودتان یک کف مرتب بزنید و بعد هم بروید خانه هایتان……..
یعنی انقدری که امروز ایشون هو شدند فکر نکنم هیچ شخصیتی در کل تاریخ بشریت هو شده باشد ولی ایشان از رو نرفت که نرفت…! ولی یک لحظه دیگر کاسه صبرش لبریز شد و انگار در دل گفت که کون لق انتخابات…! یک دفعه خون جلوی چشمش را گرفت و با ماشینش شروع کرد به گاز و گوز دادن در بین جمعیتی که دیگر کارگر را هم تا نزدیکهای پارک لاله بالا آمده بودند و رفت جلوی جمعیت ماشین رو در عرض خیابون به سبک جیمز باندی پارک کرد و دستی را هم کشید و فقط مانده بود جک را از زیر صندلی بیرون بکشد و بیفتد به جان جمعیت که این آخری را به عمالش واگذار کرد و ناگهان از هر طرف دیدیم عده ای لباس شخصی سر و کله هایشان پیدا شد که بگیریدشان و بزنیدشان و با تسمه و کابل و باطوم دنبال جمعیت افتادند…در این گیر و دار پر یکی از کابل ها هم به پر ما گرفت و در همین کش و قوس ها بند ساعتم پاره شد و عدل افتاد در سطل آشغال نبش بلوار کشاورز…من برگشتم ساعتم را بردارم که دیدم دو تا آقای ریشوی گنده دارن کابل رو تو هوا می چرخونن و میان طرف من…! حالا از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان که ساعت ما هم از این ساعتهای تبلیغاتی دو زاری ست که یک موقع از شرکتی بهمان رسیده بود ولی در دلم گفتم اگه رادو هم بودی عمرا اگه من بخوام وای سم و پیدات کنم…!
خلاصه خیلی وقت بود که اینجوری ندویده بودم…بگذریم…
رویهمرفته امروز (یا شاید هم دیروز) بزرگترین تجمع و تظاهرات سازمان یافته خیابانی سالهای اخیر به بهترین نحو ممکن انجام شد…همینجا به بانیان چنین حرکتی که در آستانه نمایش انتخابات چنین حرکتی را سازمان داده بودند تبریک می گویم و خوشحالم از اینکه هنوز زنان و دخترانی در این مملکت هستند که مردانگی را به ما مردان می آموزند…!

                     

پیشنهاد   تعداد پيشنهادات= 0