کدمطلب:59

 
من حالا ديگر به جنبش زنان كشورم ايمان آورده ام

6/18/2005 4:42:17 AM
مهرناز - جزیره سرگردانی

 
 

   فكر نمي كنم دير باشد براي نوشتن از زناني كه همين چند روز پيش بانگ هستيشان را در خيابان سر دادند. آخر تازه اولين قدمهاست كه برداشته اند. هنوز راه درازي در پيش رو هست.
مادرم يادت مي آيد وقتي از قوانين نانوشته مي گفتم و از تبعيضهايي كه مي ديدم مي ناليدم، مي گفتي كه چه كار مي توانم بكنم؟ مي گفتي نمي توانم دنيا را عوض كنم؟ چون تا بوده اين تبعيضها بوده. آنقدر وسيع و همه جانبه و ريشه دار كه حتي تو هم باورش كرده بودي. اصلا نمي توانستي تصور كني كه اين تبعيضها نباشند.
اما اگر برايت بگويم كه همين چند روز پيش همجنسانت، حتي آنها كه همسن تو بودند اعتراضاشان را در خيابان به اين قوانين تبعيض آميز فرياد كردند، آيا باور خواهي كرد كه تبعيض وجود دارد؟ اگر در آينده اي نزديك به تو بگويم كه اين اعتراضات به بار نشسته اند، آيا باور خواهي كرد كه مي شود دنيا را تغيير داد؟
مادرم نميدانم آيا گذاشتند صداي اين اعتراض به گوش تو كه در گوشه اي از همان آب و خاك روزها را به سر مي كني برسد يا نه. من كه صدايش را در اين ور دنيا شنيدم. ديگران هم. زنان سرزمينم سرانجام توانستند صداي اعتراض خود به قوانين مردسالارانه مان را نه تنها به گوش حكومت كه به گوش دنيا برسانند. آن هم در اولين حركت منسجم و پراراده خود.
مادرم من اينجا نوشته هاي دوستانم را مي خواندم و اشك شوق مي ريختم. گاهي اما نوشته اي ، بوي درد ميداد از نا ملايماتي كه با هم جنسانم كرده بودند به جرم حق طلبي.
مادرم كاش من هم آنجا بودم در آن روز فرخنده و با شكوه. آنوقت شايد دستان تو را مي گرفتم و با خود مي بردم تا با چشمان خودت ببيني هم سن هايت را كه جمع شده اند تا بگويند كه هستند. تا ببيني كه آنها هم مثل من مي دانند كه حقشان پايمال شده. تا با گوشهاي خودت بشنوي چگونه زنان وطنت بانگ هستيشان را فرياد مي كنند.
مادرم من آنروز كه به من گفتي نمي توانم دنيا را تغيير دهم، هر چند كه مانند اكثر دختران زير نفوذ حرفهاي تو بودم ، اما شك كردم. براي همين بود كه وقتي من را تشويق مي كردي كه ديگر مجله زنان نخوانم چون از درد مي نويسد و از واقعياتي كه تو توان ديدنشان را نداشتي، به خواندن ادامه دادم.براي همين بود كه اخبار زنان را همچنان دنبال كردم. و براي همين بود كه همچنان از خودم و از زنان نوشتم.

مادرم اينجا كه آمدم ديدم كه زنها سالهاست كه حقشان را گرفته اند. ديدم كه آنها دنيايشان را تغيير داده اند. فهميدم كه تبعيض قانوني ابدي و ازلي نيست.

مادرم من ديگر به حرفهايت باور ندارم. شك من به يقين بدل شده است. من حالا ديگر به جنبش زنان كشورم ايمان آورده ام و مي خواهم كه به آن بپيوندم. مي دانم ، تازه اول راه است. مي دانم سخت خواهد بود مبارزه. اما من ديگر نمي توانم ساكت بنشينم. چون باور كرده ام كه مي توانم دنيايم را تغيير بدهم.

                     

پیشنهاد   تعداد پيشنهادات= 2