|
•... "زن و بچه مردم" يعني مردم شامل مرداني است که صاحب چيزهائياند به نام زن و بچه. کلمه ناموس چنان توهينآميز است که خود خشونتي است نگفتني و به معناي آن است که احترام مرد به محفوظ بودن زناني است که تحت سيطره او قرار دارند. • مزاحمتها و خشونتهاي خياباني حاصل يک فرهنگ مردانه است. فرهنگي که در آن هر مردي حق دارد به خاطر مرد بودن و قدرت فيزيکي بيشتر داشتن، هر زني را به جز مادر و خواهر خود، موضوع و طعمه جنسي ببيند • بايد عليه جنسگرايي در زبان هم بشوريم. به لطيفههاي جنسگرا نخنديم و خود سعي کنيم از به کارگيري واژها و تعبيرات جنسگرا بپرهيزيم. تريبون فمينيستي ايران: - "زن فرشتهايست که در بچگي پرستار ما و در جواني کامبخش ما و در پيري تسليت ده ما است" - "زن خوب فرمانبر پارسا، کند مرد درويش را پادشا" - "زنان را همين بس بود يک هنر/ نشينندو زايند شيران نر" - "بپرهيزيد از مشورت با زنان زيرا که رأي آنها ضعيف و عزم آنها سست است" - چرا ميگويند زن و بچه مردم ناراحتند؟ مگر زنان بخشي از مردم نيستند؟ - چرا وقتي کنار خيابان منتظر تاکسي ايستادهايم و مزاحمان بوق ميزنند، فکر ميکنيم شايد لباسمان نامناسب است؟ - چرا وقتي که در تاکسي کسي خودش را به ما مي چسباند، سکوت ميکنيم و خودمان را جمع ميکنيم؟ - چرا بدترين توهين، فحش خواهر و مادر است؟ چرا خودمان هم گاهي اين فحشها را ميدهيم؟ - چرا قبول داريم که زنان خاله زنکاند، که حرف زياد ميزنند؟ پس معادلهاي مردانه اين خصلت هاي نامناسب کجايند؟ - چرا اگر جوانمرد نباشي، نامردي؟ چرا قول بايد قول مردونه باشد؟ - چرا «مرد عزب» به گوش خوش ميآيد و از شنيدن «دختر ترشيده» رو در هم ميکشيم؟ - چرا سفيدي موي مرد پير و چين و چروکهايش نشانه احترام است؟ - چرا زنان بايد پيري خود را با هزار رمز و راز بپوشانند و عقب بياندازند؟ - چرا از پسرزا بودن احساس افتخار ميکنيم؟ - چرا شوهر ميکنيم اما مردان زن ميگيرند؟ ما طلاق را ميگيريم و مردان طلاق ميدهند؟ - چرا به راحتي ميتوان از "نان زير کباب" صحبت کرد؟
چندي است که مسئله خشونت عليه زنان توجه زيادي به خود جلب کردهاست. ميدانيم که خشونت امري جهاني است، همه اعتراض داريم به اين که زن ها مورد خشونت و آزار جسمي و جنسي قرار ميگيرند، کتک ميخورند، در خانه محبوس ميشوند. بدتر آن که همه سعي ميکنيم وضعيت خشونتبار زندگي خود را از ديگران بپوشانيم. به ما ياد دادهاند که زن نبايد اسرار زندگي را فاش نمايد. سکوت ميکنيم چون ميترسيم، هم از خشونتهاي بعدي و هم از آبروريزي. يا اين که خجالت ميکشيم. گويا فقط زنان آبرو دارند. مرد فرياد ميکشد و زن از آبروريزي سر به زير ميافکند. ته ذهن خيلي از زنهاي کتکخورده را که بکاوي اين سؤال سر بلند مي کند که شايد تقصير خودم هم بوده... اما بحث اين گفتار بر سر خشونت جسمي و جنسي نيست. بلکه ميخواهم از خشونتهاي رواني روزمره سخن بگويم که کمتر به آن پرداخته ميشود. خشونتهايي که گاهي حتي نميفهميم که خشونت است. چنان با تاروپودمان عجين شده که حتي خيلي از اوقات خشم ما را هم بر نميانگيزد. وقتي سوار تاکسي ميشويم و مردي کنارمان است، کاملا" عادي است که او راحت بنشيند و ما سعي کنيم تا ميتوانيم خود را جمع و جور کنيم تا از تماس بدني جلوگيري کنيم. عاديتر آنکه او خود را به ما بچسباند و ما خجالت بکشيم. کدام يک از ما تا به حال به سر چنين مرداني فرياد کشيده است؟ و اگر هم کشيدهباشيم، نگاه سرزنشبار ديگر مسافران و راننده را که حتما" به خاطر داريم و اين هراس ناگهاني که نکند من کاري کردهام که شايسته اين رفتار بودهام؟ مزاحمتها و خشونتهاي خياباني حاصل يک فرهنگ مردانه است. فرهنگي که در آن هر مردي حق دارد به خاطر مرد بودن و قدرت فيزيکي بيشتر داشتن، هر زني را به جز مادر و خواهر خود، موضوع و طعمه جنسي ببيند. اما در اين فرهنگ از قضا همين طعمهها مورد خطاب قرار مي گيرند و نکوهش ميشوند که بيشتر مراقب رفتار و پوشش خود باشند. وقتي که از خيابان ميگذريم و پسرها سر کوچه جمع شده اند، سنگيني نگاهها را حس ميکنيم و متلکها را مي شنويم. هر قدر هم که پوشش و رفتارمان درست باشد يا سنمان بالا باشد، از آزارها و خشونتهاي رواني و جنسي که در امان نيستيم. پس چرا سکوت ميکنيم؟ وقتي به زني خشونت و يا تعرض جنسي از ساده ترين تا خشنترين شکل آن بشود، علاوه بر آن که به حقوق وحيطه شخصياش تجاوز شده، تازه بايد پاسخگوي مردان خانواده باشد که چه کرده که کسي اين اجازه را به خودش داده است! کافي است به مسئله مزاحمتهاي تلفني بينديشيم که در بسياري از خانوادهها باعث چه خشونتها که نشدهاست. پاسخگو و قرباني خشونت مزاحم تلفني، زن است. هم به سبب آن که بارها و بارها از هتاکيهاي مزاحم تلفني رنج ميکشد و بدتر از آن بهسبب خشونت زباني و يا فيزيکي مردان خانواده که از زن ميخواهند اعتراف کند به چه گناه کبيرهاي مستحق اين مزاحمت شدهاست. اگر مطلقه باشيم که ديگر نيازي به هيچ خشونتي نيست. نگاه تحقيرآميز همه اطرافيان کافي است تا زندگي برايمان جهنم شود. تازه به شرط آنکه از سنت "با لباس سفيد رفتي خانه شوهر و با کفن سفيد بر ميگردي" رها شوي و شوهرت هم به رغم همه موانع قانوني طلاقت را بدهد. فرهنگ مرد سالار و سنتهاي ما به نظريه تحريک معتقد است. در اين نظريه بيان مي شود که فرد قرباني خشونت، زمينه ظهور خشونت را فراهم ميکند. به طور مثال خشونت جنسي عليه زنان از طريق عدم پوشش مناسب، عدم رعايت نکات اخلاقي در رفت و آمدها، عدم رعايت حيا و عفاف در جامعه و تحريک جنس مذکر نسبت به جنس مؤنث بوجود ميآيد و نهايتا" عدم دستيابي مشروع و قانوني به جنس مؤنث و احساس ناکامي در اين مورد، منجر به بروز رفتارهاي خشونتآميز ميشود. (محبي، 1380) به اغلب زناني که سوءاستفاده از آنها افشا شده است، توصيه ميشود که گردشهايشان را محدود کرده و به گونهاي لباس بپوشند که موجب تحريک مردان براي تجاوز به آنها نشود. البته استدلال راهکار فوق اين است که مردان، قدرت کنترل غرايز جنسي خود را ندارند و چنين تصوري غلط است (سازمان جهاني بهداشت، 1380). بايد عميقا" باور کنيم که هيچ شکلي از خشونت تقصير ما نيست! کافي است در خيابان زنهاي مسن و يا کاملا" محجبه را ببينيم که به اندازه دختران جوان مورد خشونت قرار ميگيرند تا بدانيم که ريشه خشونت نه در رفتار ما، بلکه در فرهنگ مردسالار جامعه سنتزده است. و تازه اين خشونتها که منحصر به جامعه ما نيست. هيچ يک از تحقيقاتي که در سراسر جهان انجام شده، تقصير را متوجه قرباني خشونت نميداند. اين خشونتهاي روزمره بخشي از خشونتهاي رواني عليه زنان است. در پيماننامه رفع خشونت عليه زنان که در سال 1993 توسط مجمع عمومي سازمان ملل به تصويب رسيد، خشونت عليه زنان به دقت تعريف و تأکيد ميشود که خشونت انواع مختلف دارد شامل فيزيکي، جنسي، رواني، احساسي و يا اقتصادي (سوهاني و ديگران، 1379). بهاي خشونت رواني، ازکارافتادگي ادراکي، از بين رفتن اعتماد به نفس، انواع افسردگيها، عدم کفايت زن در مديريت خانواده، تقليل جاهطلبي در محيط کار، گريز از مشارکت در امور اجتماعي، بازسازي رفتار خشونتآميز در بچهها، عدم موفقيت کودکان در تحصيل، عدم کارآئي زن در محيط کار، پناه بردن به داروهاي روانگردان، الکل و مواد مخدر، پناه بردن به قمار، فالگيري و رمالي، از دست رفتن استعدادهاي بالقوه، دست زدن به خودکشي، از دست دادن اعتبار اجتماعي و خانوادگي است (مهرانگير کار 1379). خشونت رواني هر نوع رفتار و گفتار خشني است که سلامت روحي و رواني فرد را با خطر مواجه نمايد (محبي، 1380). حتي سازمان جهاني بهداشت نيز اذعان ميکند که خشونت رواني يا روحي شامل سوءاستفاده لفظي مداوم، اذيت و آزار، تهديد، محروميت فيزيکي، مالکيت و منابع شخصي است (سازمان جهاني بهداشت، 1380). پس اين خشونتها را دست کم نگيريم و اگر در مورد کتکزدنها، آزارهاي جنسي، زن دوم گرفتنها و.... سخن نميگوييم از خشونتهاي روزمره بگوييم و عليه آنها شورش کنيم. پرده سکوت رابدريم و به جاي آن که قرباني شرمگين باشيم، افشا کنيم و اعتراض. هر کجا که به ما فقط به دليل زن بودنمان توهين شد، بشوريم! باور کنيم و به ديگران بباورانيم که اعلاميه جهاني حقوق بشر را براي ما هم نوشتهاند. که حقوق زنان همان حقوق بشر است! اولين ماده اين اعلاميه ميگويد "تمام افراد بشر آزاد و با شأن و حقوق برابر به دنيا ميآيند. همه از موهبت عقل و وجدان برخوردارند" و در ماده 2 آمده است که "هر کس، بدون هيچ گونه تمايز، به ويژه از حيث نژاد، رنگ، جنس، زبان، دين،نظر سياسي يا هر نظر ديگر..... از تمام حقوق و آزاديهاي مذکور در اعلاميه برخوردار است". اگر در تاکسي و خيابان براي هزاران بار شنيديم که زنها نبايد رانندگي کنند، اعتراض کنيم. توضيح دهيم که خيابان فقط مال مردها نيست! اگر ديديم که مردي به دختر و زن ديگري و يا به خودمان متلک گفت يا توهين کرد، رسوايش کنيم. اگر در مهماني و يا هر جاي ديگري، باز هم مردي زنها را با يک چوب راند و تحقير کرد، سکوت نکنيم. بياييد قرار بگذاريم که در 17 اسفند سال آينده هر کدام بتوانيم بگوييم عليه چه خشونتهاي روزمرهاي اعتراض کردهايم. خشونتهاي روزمره خيلي زود، حتي قبل از تولد آغاز ميشود. ميگويند اگر زن حامله خوشگل باشد و ورم نکردهباشد، نوزاد پسر است و اگر مادر برعکس زشت و چاق و بادکرده باشد، لابد نوزاد مثل ما زن است. بعد هم که به دنيا ميآييم، وضع بهتر نميشود که هيچ، خشونت شکل عملي به خود ميگيرد. اگر نوزاد پسر باشد و سالم و گرسنه و با ولع پستان مادر را به دهان بگيرد، ميخندند و ميگويند ماشالله پسره مثل شير گرسنه و حريص است. اما اگر دختر با ولع شير بخورد، مادر سرش را به نشانه خجالت به زير مياندازد و زير لب ميگويد دختر جان يواشتر، دختر که اينقدر حريص غدا نميخورد. نميخواهم زياد به دوران کودکي بپردازم. همين اشاره بس که هر کاري که در جهت استقلال، بيرونرفتن و قدرت و خودآگاهي باشد در دختربچه شماتت و سرکوب ميشود و آنوقت تعجب ميکنيم که چرا اکثر دختربچهها خجالتي و ترسو و غيرخلاقاند. تحقيقات فمينيستي روشن کرد که رفتار متفاوت بادختران وپسران نه تنها در خانواده بلکه درکليه نهادهاي اجتماعي صورت ميگيرد که باعث راندهشدن دختران به سوي نقشِ جنسيتي تعيين شده از سوي جامعه ميشود..... از پسر انتظار ميرود که ميان خود و مادر، مرزي قائل شود که او اين کار را به مدد همذاتپنداري با چهرههاي قدرت و اقتدارِ مردانه و بهطور همزمان به مددِ ارزشگذاري منفي مادر به طور اخص و زنانگي به طور اعم انجام مي دهد. پسر ميآموزد که جنبههاي زنانه خود را انکار کند و واپس براند. در پسربچه "من"ي رشد ميکند که وجه مشخصهي آن فاصلهگرفتن، فرادستي، رقابت و پرخاشگري به ويژه در قبال دختران وزنان و تأثيرپذيري از پرخاشگري اشخاصِ مرجع قويتر است. تعاملها و ارتباطات زنانه، بيشتر شبکهاي و وابسته به روابط است درحالي که مردان، انديشهي سلسله مراتبي را ترجيح ميدهند که به صورت قدرت و فرادستي جلوه ميکند. (Brück و ديگران 1992) همين قدرت و فرادستي است که در زندگي روزمره اين چنين همراه با خشونت است. پدر و برادر بزرگ تر حريم شخصي زن را با هزارگونه خشونت آشکار و پنهان در هم ميشکنند و آن وقت تعجب ميکنند و ناله سر ميدهند که زنان مکارند، که زنان از راهحلهاي غيرمستقيم استفاده ميکنند! که اگر زنها را مسخره ميکنند و نظرات آنها را هيچ ميشمرند، حاصل قهر و اوقات تلخي آنها است! ما زناني که کمابيش مدعي داشتن حقوقي هستيم هم با چماق "زن ذليل بودنِ" مردانمان تکفير ميشويم. گويي هر چه بر مدارِ زورِ مردانه نگردد، زن ذليلي است. چرا از مرداني که ادعاي زن ذليلي دارند نميپرسيم که اگر همسرشان بخواهد با خواهرش به مسافرت برود، نياز به اجازه او دارد يا نه؟ که آيا حق طلاق با زن است يا نه؟ که آيا اگر همسرش مجبور شود که در اداره اضافهکاري کند يا مراقب خواهر زايمانکرده، مادر پير و يا هر کس ديگري باشد، در خانه شر به پا ميشود يا نه؟ اکثر دخترهاي ايراني در دوره مدرسه کمتر از دانشآموزان پسر در فعاليتهاي فوقبرنامه شرکت ميکنند و ساعتهاي بعد از مدرسه را در خانه ميگذرانند. پس از ازدواج نيز خانهدار ميشوند. زندگي دائم در چهارچوب روابط خانوادگي به معناي شناخت هنجارهاي گروه اوليه خانواده و همچنين آشنائي ناچيز با هنجارهاي گروه ثانويه (گروههاي شغلي) است. در گروه اوليه (مانند خانواده) روابط بر اساس صميميت، محبت و ويژگيهاي شخصي افراد است و اصولي مانند کارآئي فردي، انضباط و نظم وهدفي که بايد به آن رسيد، يعني ويژگيهاي گروه ثانويه در برابر صميميت و محبت رنگ ميبازد. در صورتي که اين مفاهيم و اصول براي زندگي در گروههاي ثانويه لازم هستند. (اعزازي، 1376) زنان و دختران به طور سيستماتيک از آموختن اصول زندگي در گروههاي ثانويه محروم ميشوند و کسي هم به اين فکر نيست که بايد نظام تربيتي و تبعيض ميان دختر و پسر را تغيير داد. در نهايت، حاصل زنان در کودکي تبعيض است و در بزرگسالي تحقير و توهين و خشونت رواني در خانه، محل کار، خيابان و تاکسي و اتوبوس... پس خشونت رواني هم در خانواده وجود دارد و هم در اجتماع. صدها سنت مذهبي و غيرمذهبي به اين خشونتها دامن ميزنند و آنها را توجيه ميکنند. اما يک وجه ديگر خشونت رواني هم وجود دارد و آن خشونت نهفته در زبان است که منحصر به زبان فارسي نيست بلکه جهاني است. کلمات بسيار متداولي که روزانه بارها و بارها ميشنويم حاوي بسياري توهين ها و تحقيرهاست. قول مردانه يعني اين که قول زنانه فاقد ارزش و محتوي است. مثبت دانستن جوانمردي به معناي آن است که زنان نميتوانند واجد چنين خصلت انساني باشند. "زن و بچه مردم" يعني مردم شامل مرداني است که صاحب چيزهائياند به نام زن و بچه. کلمه ناموس چنان توهينآميز است که خود خشونتي است نگفتني و به معناي آن است که احترام مرد به محفوظ بودن زناني است که تحت سيطره او قرار دارند. مردان به عنوان گروه غالب، زبان، انديشه و واقعيت را توليد کردهاند. از لحاظ تاريخي ساختارها، مقوله ها و معاني را مردان ساختهاند..... زنان در اين ميان يا اصلا" نقشي نداشتهاند يا آنکه اين نقش بسيار کم بوده است. زبان حامل خنثي ايدهها نيست بلکه خود، شکلي از ايده و برنامه فعاليت ذهني است (Spender 1990). وقتي که زبان جنسگرا باشد و دنياي فرهنگي ما نيز دربردارنده تئوريهاي جنسگرا باشد، در اين صورت مشاهده ما از واقعيت هم جنسگرا خواهد بود . (Spender 1990) ديل اسپندر ميگويد که معاني مردانه در حال حاضر غالب است و به ندرت تعاريف زنانه شنيده ميشود. به عنوان مثال تولد فرزند را مردان به عنوان تجربهاي غائي و رضايتبخش براي زنان تعريف کردهاند، اما در اين تعاريف نشاني از درد و ترس نيست (Black 1990). اين حقيقت که مثلا" واژههاي کمي در خصوص حيطههاي خاص تجارب زنانه وجوددارد يا به آن معناست که زنان تجارب مربوط به خود را درک نميکنند يا اين که فقط از طريق اصطلاحات مردْ مدار به درک آنها نائل مي شوند. مثالي که اسپندر ميزند واژه مادري است که به اعتقاد او نميتواند با واژههائي مانند غمگين يا نااميدکننده همنشين باشد. از اين رو باعث ميشود زناني که تجربه مادري مثبتي ندارند احساس کنند تجربه آنها به نوعي غيرعادي بودهاست. از نظر اسپندر زبان تحت کنترل مردان است و به همين خاطر زنان ميکوشند با ديدي مردانه به تجارب خود نگاه کنند (پاکنهاد جبروتي 1381). لذت مادري همراه است با درد، رنج، ترس، تجربههاي تلخ و نوميدي در بسياري از لحظات. اما در تعاريف نشاني از اين همه نمي بينيم. براي طرفداران برابري جنسيتي مانند رابين لکاف جنسيتزدگي در زبان صرفا" منعکسکننده جنسيتزدگي در درون جامعه است. در واقع اين مسئله يک نشانه است نه علت....(پاکنهاد جبروتي 1381) شايد بعضيها مانند پاکنهاد جبروتي (1381) معتقد باشند که اغلب جنسگرائيها غيرعمدي است و به همين خاطر پاکسازي آنها امکانپذير است و همينکه به کسي بگوييم زبانش جنسيتزده است ومعادلهاي قابل قبولي براي آن پيشنهاد کنيم در بلندمدت منجر به بروز تغييراتي در کاربرد زباني مي شود اما اين جنس زدگي و خشونت عليه زنان در زبان ريشه در فرهنگ مردسالار و سنت سرکوب زنان دارد و وجهي از اشکال گسترده خشونت عليه زنان است. اگر به مثالهايي که اول اين گفتار آمدهاست و هزاران نمونه مشابه آن بينديشيم، خواهيم ديد که خشونت زباني هم عرصهاي است که مقاومت و اعتراض بسيار ميطلبد. زبان عرصهاي است که بسياري از سرکوبها در آن اعمال و ارزشگذاري ميشود. همانقدر که بايد در زبان و در زبان طنز عليه به سخرهگرفتن اقوام ايراني، معلوليت و ويژگيهاي جسمي مقاومت کنيم، بايد عليه جنسگرايي در زبان هم بشوريم. حداقل به لطيفههاي جنسگرا نخنديم و خود سعي کنيم از به کارگيري واژها و تعبيرات جنسگرا بپرهيزيم.
اما چه بايد کرد؟ اگر در حوزه سياست، دموکراسي جايگزين به حق چرخه خشونت است، در زندگي زنان و مردان ايراني نيز ضوابط حقوق بشر جايگزين بهحق سنت هاي ديني و غيرديني است. تشکلهاي زنان ميتوانند با نقد سنت ديني و غيرديني نشان دهند که سنتهاي ديني خشونت عليه زنان را توجيه ميکند و سنتهاي غير ديني آميخته با خرافات خشونت عليه زنان را تجويز ميکند. (کار 1379) اما تا به آن روز راه درازي باقي است. مهرانگيز کار از لزوم ارائه خدمات به قربانيان خشونت ميگويد و پليس زنان و خانههاي امن و حمايت. اما تا تحقق همه اين اهداف کوچک و بزرگ راه درازي باقي است. شايد بدون اين کمکهاي اجتماعي هرگز نتوان به خشونت فيزيکي و جنسي و بخش بزرگي از خشونتهاي رواني پايان داد اما به بخشي از خشونتهاي رواني در خارج از خانه ميتوان و بايد پايان داد. اگر از شوهر، پدر و برادر خود ميترسيم و در مقابل خشونت کلامي و غيرکلامي او دم بر نميآوريم از راننده تاکسي و سبزيفروش و همکار اداري يا کارخانه که نميترسيم. بگوئيم و اعتراض کنيم. لابد ميترسيم استدلالهائي بشنويم که پاسخش را نداشتهباشيم. مگر تشکلات و جمعهاي زنان براي چيست؟ اگر در دفعات اول از پاسخگوئي به کليشههاي مردسالار ناتوان بوديم، کمکم ياد ميگيريم و حداقل به مردان اجتماع ميفهمانيم که از اين خشونتها رنج ميبريم. چه بسا مرداني که با درک اين رنجش به بخشي از اين خشونتها پايان دهند. اعتقاد داشته باشيم که حقوق زنان بخش لاينفک حقوق بشر است و هر جا توانستيم عليه همه اشکال خشونت بشوريم.
منابع - کار، مهرانگيز. پژوهشي در باره خشونت عليه زنان در ايران، تهران: انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، 1379. - سازمان جهاني بهداشت. خشونتت عليه زنان، ترجمه رفيعيفر، دکتر شهرام و مهندس سعيد پارسينيا، تهران: نشر تنديس، 1380. - پاک نهاد جبروتي، مريم. تابلوهاي جنسي در ايران: فرادستي و فرودستي در زبان، تهران، نشر گام نو، 1381. - اعزازي، شهلا. جامعهشناسي خانواده: با تأکيد بر نقش، ساختار و کارکرد خانواده در دوران معاصر، تهران: انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، 1376. - سوهاني، پگاه، لالهرخ شامبياتي و پدرام موسوي. "خشونت عليه زنان"، بهداشت خانواده، 19، پائيز 1379. - طهماسبي، فريال. "تغيير نگرش زنان ايراني نسبت به خشونت: گفتگو با شهلا اعزازي", ايران، 6 و 7/7/1381. - محبي، سيده فاطمه. "آسيبشناسي اجتماعي زنان: خشونت عليه زنان"، کتاب زنان، 14، زمستان 1380. - اميري، فاطمه. "آقا نگه دار، پياده ميشوم"، زنان، 92، مهر 1381. - Spener, Dale. “Extracts from Man Made Language” in Feminist Critique of Language: A Reader, Routledge, 1990. - Black, Maria and Rosalind Coward. “Linguistic, social and sexual relations: a review of Dale Spender´s Man Made Language” in Feminist Critique of Language: A Reader, Routledge, 1990. - Brück, Brigitte, Heike Kahlert, Marianne Krüll, Helga Milz, Astrid Osterland, Ingeborg Wegehaupt-Schneider. „Sozialization oder: Wie werden Männer und Frauen gemacht“ in Feministische Soziologie: Eine Einführung, Frankfurt/Main, NewYork: Campus Verlag, 1992. |
|