کدمطلب:11

 
زرين تاج : آزاديخواهي جسور

3/10/2004 9:38:40 PM

 

 

   عشق به هر لحظه ندا مي كند
بر همه موجود صدا مي كند
هر كه هواي ره ما مي كند
گر حذر از موج بلا مي كند
پا ننهد بر لب درياي من

تريبون فمينيستي ايران:
زرين تاج ميوه ممنوعه تاريخ زنان است. از زندگي او يك درس بزرگ مي توان گرفت: "جسارت او در آزاديخواهي" كه هر دو براي زنان نه مشروع كه ممنوع بوده است. او پرده دري است كه پرده هاي ممنوع زنان را يك به يك مي دراند.
فاطمه زرين تاج زكيه برغاني در 1233 ق. / 1193 (و به روايتي 1196) ه. ش. در شهر قزوين به دنيا مي آيد. او چنان بر مي كشد كه از ذكور زمانه خود پيشي مي گيرد و پدر را در حسرت آن كه چرا زرين تاج او پسر نشد باقي مي گذارد.
كنجكاوي شديد نسبت به مسائل اجتماعي ذهنش را فعال مي كند: در دوره اي كه سواد آموزي براي زنان معمول نيست به ياري پدر و معلم سر خانه شرعيات، تفسير قرآن، ادبيات فارسي و... را فرا مي گيرد، به اين نيز بسنده نمي كند و پنهاني ادبيات عرب و فقه، اصول و كلام را هم پيش خود مي آموزد. طبع شعر نيز دارد و از مولوي الهام مي گيرد.
آموخته ها پر از تناقض است و اقتدار معلمان و متون را نقض مي كند و او را به جدل مي كشاند: گوناگوني اعتقادات در خانواده كه رويارويي دائم نظرات را هم در پي دارد مشكلي را حل نمي كند. پدرش از علماي ديني غير متعصب, عمويش اصول گرا و متعصب، عموي ديگرش از پيروان مكتب شيخي و پسر عمويش كه بعدها همسر او مي شود اصول گراست.
در شرايط نابساماني و ناامني و زير سوال رفتن هرگونه مشروعيتي او نمي تواند تمكين كند: ازدواج، سفر به كربلا، 14 سال اقامت در آن جا، آشنايي با انديشه سيد كاظم رشتي، مخالفت شوهر. حضور در كلاس هاي او، اعتراض شوهر. بازگشت به قزوين و مكاتبه با سيد كاظم رشتي، تهديد شوهر. نوشتن رساله در تاييد بنيان هاي فكري مكتب شيخيه و قره العين ناميده شدن او از سوي سيد كاظم رشتي، گرويدن به مكتب شيخيه، جدال با شوهر و سرانجام ترك خانواده و عزيمت دوباره به كربلا.
آموخته هايش را در چهار ديواري خانه محدود نمي كند: پس از مرگ سيد كاظم رشتي به كربلا مي رسد و جاي او بر مسند استادي مي نشيند. با سيد باب كه در شيراز پيدا مي شود به مكاتبه مي پردازد و در تبليغ نظرات خود كه اينك از نوشته هاي سيد باب تاثير گرفته به شهرهاي گوناگون سفر مي كند و سرانجام از شهر محل اقامتش اخراج مي شود.
دفاع از بي حجابي در دوران پرده نشيني زنان: رهبري جريان هاي فكري راديكال را عهده دار است و به همين دليل خشم محافظه كاران بابي را بر مي انگيزد. اين خشم وقتي كه در جشني بي حجاب، با چهره و موي گشاده، ظاهر مي شود بهانه اي براي بروز مي يابد. متعصبان نيز به همين بهانه خانه اش را سنگباران مي كنند. او حتي در اين وضعيت آنان را به بحث و گفتگو مي خواند. اما نه تنها دعوت او بي پاسخ مي ماند كه آن ها بي حجابي او را نيز تمهيدي براي وسوسه مردان مي شمرند و به او اتهاماتي غير اخلاقي وارد مي كنند و سرانجام از كربلا اخراج مي شود. به بغداد مي رود ولي از آنجا نيز رانده مي شود. به ايران بر مي گردد و طي سفر سه ماهه اش در ايران علماي شهرهاي گوناگون را به بحث مي خواند اما در پايان هر سفر خشم است كه آزاديخواهي او بر جاي مي گذارد.
طلاق يك طرفه: پس از بازگشت به قزوين به دليل مخالفت شوهرش با ديدگاه هاي او، خود يك طرفه ازدواجش را باطل اعلام مي كند. او را به طراحي قتل يكي از علما متهم مي كنند و در خانه حاكم شهر زنداني مي شود. از زندان مي گريزد و زندگي مخفي در تهران را در پيش مي گيرد.
طرح انديشه هاي مساوات گرايانه: از مدافعان ديدگاه مساوات گراست به همين منظور ضرورت برگزاري اجتماعي از نيروهاي ضد قاجار را طرح مي كند كه محل برگزاري آن بدشت از توابع شاهرود است. او در اين اجتماع خطاب به زنان مي گويد كه ديگر زمان آن نيست كه زنان در حرمسراها مخفي شوند و منتظر بمانند ببينند مردان چه مي كنند. حين همين سخنراني است كه به روايتي پرده حائل ميان زنان و مردان را كنار مي زند و بي حجاب ظاهر مي شود نه آن كه پيش تر با حجاب بوده باشد كه حركتي نمادين را به ثبت برساند. در اين اجتماع اختلافي كه از پيش بين نيروهاي انقلابي و سازش كار شكل گرفته بود به اوج مي رسد و يكي از سران جنبش بابي قره العين را به ارتداد متهم مي كند.
همراهي با شورشيان: سفر شهر به شهر را براي تبليغ ديدگاه هايش آغاز مي كند. مي كوشد به آن جناح از نيروهاي شورشي كه هنوز به سازش با حكومت تن در نداده اند بپيوندد اما مخفي گاه او كشف مي شود. دوباره دستگير و در خانه رئيس پليس تهران زنداني مي شود.
مصالحه ناپذير حتي در برابر مرگ: پس از ترور ناموفق ناصرالدين شاه، قتل بابيان آغاز و حكم تكفير و قتل او نيز صادر مي شود. از او مي خواهند براي خلاصي از مرگ از اعتقاداتش بازگردد اما راهي براي مدارا با ظلم حكومت باقي نمانده. او را شبانه در باغ ايلخاني خفه مي كنند در چاهي مي اندازند و در چاه را هم با خاك و سنگ مي پوشانند و بدين ترتيب جهان مردان از نبودن او آسوده مي گردد. او هنگام مرگ 36 و به روايتي ديگر 39 سال دارد.

                     

پیشنهاد   تعداد پيشنهادات= 2