کدمطلب:1

 
ماجراي عدس‏پلوي تحقيرآميز خوابگاه ما

5/21/2004 7:20:40 PM
نوشين كشاورز

 
 

  
تريبون فمينيستي ايران
مثل هر يكشنبه بعد از تمام شدن كلاس جامعه‎شناسي جنسيت با انبوهي از سؤالات بي‎جواب كلاس را ترك مي‏كنم. دلم مي‏خواهد بدون اتلاف وقت خودم را به خوابگاه برسانم.
دمِ در دانشكده بچه ها منتظر ميني‎بوس هستند و طبق مقررات تعيين شده ميني‎بوس پيش از ساعت يك بعد از ظهر مي‏آيد و در صورتي كه تعداد دانشجويان مؤنث به حد نصاب يعني ده نفر برسد رأس ساعت يك بعد از ظهر آنها را سوار مي‏‏كند و از دانشكده به خوابگاه مي‏رساند. مي‏خواهم سرم را پيش بياندازم و با تاكسي بروم اما با ديدن نگاه هاي خواهشگر و اندكي مضطرب شش هفت نفري كه توي صف ايستاده‏اند مي‏فهمم كه براي رسيدن به حد نصاب و البته حفظ وحدت زنانه بايد ايستاد و چشم به خيابان دوخت و در انتظار نمايان شدن قامتِ ناساز ميني‏بوس ماند. بالاخره مي‏آيد. بعد از سرشماري دقيق و مسجّل شدن نصابمان راه مي‏افتيم.
بيست دقيقه بعد كَمكَمك ساختمان چهارطبقه‏اي از املاك مصادره‏اي اوايل انقلاب كه حالا خوابگاه دخترانه‏ دانشجويي است از لابه‎لاي انبوه ساختمان هاي كوتاه و بلند حوالي يكي از ميدان هاي اصلي شهر نمايان مي‏شود؛ ساختمان دودگرفته‏اي است كه علائم كهنگي و فرسودگي از تمام اعضا و جوارحش مشهود است. از چند سال پيش كه من اولين بار وارد اين خوابگاه شدم تا كنون براي اين پير فرسوده تنها يك اتفاق رخ داده و آن تعويض تابلوي خوابگاه شهيد حقاني و تبديل آن به خوابگاه شهيد ارشاد بوده است. گويا مسئولان با اين كار قصد داشتند گامي‏ جدي در «راستاي ريشه‏كني مشكلات دانشجويان» بردارند!
به محض ورود به خوابگاه، بايد از كُريدور 9 متري منتهي به در ورود و خروج رد شوم. اين كريدور چندكاره، هم اتاق ملاقات با محارم است ـ يعني صندلي هايي در آن گذاشته شده كه دانشجوها محارم خود را در آنجا ملاقات مي‏كنند، و هم دفتر اطلاعاتِ خوابگاه ـ دفتر نگهبان ـ و هم محل رفت و آمدهاي مكرر دانشجويان ساكن خوابگاه. هنگام ورود به خوابگاه پديده‏ تازه‏اي نظرم را جلب مي‏‏كند: ديگ بزرگ غذايي كه هنوز بقاياي عدس پلوي موجود در آن جلوه‏گري مي‏‏كند. از نگهبان علت حضور اين مهمان ناخوانده را مي‏پرسم، لبخند مي‏زند و در حاليكه چشم هايش براقتر شده است مي‏گويد: «به بچه ها ديشب شام دادند. شما نبوديد؟» مي‏گويم: «نه!!» چشم هايم گرد شده است. تا به‎حال از اين خبرها نبود. نكند همه‏چيز دارد درست مي‏شود. نكند شورشي اعتراضي چيزي.... از فضاي تنگ كريدور و از كنار ديگ بزرگ كه همه‎جا را اشغال كرده مثل خرچنگ و اُريبوار رد مي‏شوم و از راه‏پله هاي تنگ خوابگاه بالا مي‏روم تا زودتر پاسخ كنجكاوي‏ام را بيابم. پس از مدتي پرس وجو مي‏فهمم اين حاتم‏بخشي ريشه در اعتراض دانشجويان دانشكده‏ اقتصاد به كيفيت بسيار بد عدسپلويِ مشارُاليه داشته است و مسئولان براي اينكه ثابت كنند اين غذا اصلاً بد نيست و پاسخ دندانشكني به دانشجويان دانشكده‏ اقتصاد بدهند كه ادعا كرده بودند هيچكس حاضر نيست چنين غذايي را بخورد، آنرا به خوابگاه دختران داده بودند و دختران دانشجوي بي‏خبر از قضايايِ پشت پرده كاسه و بشقاب به دست براي گرفتن غذا هجوم آورده بودند.
ـ مي‏گن شام مي‏‏دن!
ـ مگه ماه رمضونه؟ (با خنده) آخه اينا فقط ماه رمضون شام مي‏‏دادن
ـ لابد فكر مي‏كنند بدن دخترها فقط در ماه رمضان سوخت و ساز داره.
ـ يواشتر دختر چرا اينقدر بلند مي‏خندي زشته!
ـ يلدا! مريم كو؟
ـ دو ساعتِ تو صفِ تلفن معطل است.
ـ بشقاب‏شو بده براش شام بگيرم. بدو تا تمام نشده.

ـ زهرا بيا بالا مُردي اينقدر درس خوندي بيا شام مي‏‏دن.
ـ اِ چه خوب فردا امتحان دارم. عزا گرفته بودم چي بپزم!
«گوش دادي چي گفتم قضيه اينطوري بود» با شنيدن ماجرا در يك لحظه از فضاي شلوغ و پر سروصدا، از شلپ شلوپ دمپايي ها توي راهروها، از صداي نكره‏ بلندگو كه هر چند دقيقه يكبار در فضا مي‏پيچيد و نام دانشجويي را اعلام مي‏كرد تا به دفتر اعلانات برود و به تلفنش جواب بدهد و... جدا مي‏شوم و حرف هاي ضد و نقيض مسئولان اداره‏ امور خوابگاه ها را به‏ياد مي‏آورم. آنها در برابر دانشجويانِ دختر كه پرسيده بودند چرا به دانشجويان پسر شام مي‏‏دهند ولي به دخترها نه، گفته بودند: «دختران خودشان ترجيح مي‏‏دهند شام بپزند.»
ماجراي عدسپلوي آن شب بهانه‏اي مي‏شود براي اينكه يك‏بار ديگر دور هم جمع شويم و بساط درد و دل هاي هميشگي‏مان را پهن كنيم و از مشكلاتمان بگوييم. اما اينبار با دفعات قبل يك تفاوت عمده دارد. همه از رفتاري كه با ما شده است دلگير هستيم و مي‏پرسيم: تفاوت ما با پسران دانشجو چيست؟ چرا اجازه مي‏‏دهيم چنين تحقيرآميز با ما برخورد كنند؟ بحث تبعيض ها از مشكل شام ندادن شروع مي‏شود و به چگونگي تخصيص امكانات متفاوت رفاهي به دختران و پسران دانشجو و نظارت هاي متفاوت مسئولان خوابگاه ها بر كارها، رفت و آمدها و بعضاً جزيي‎ترين و شخصي‏ترين امور دانشجويان دختر و حتا موقعيت جغرافيايي بدِ خوابگاه هاي دختران نسبت به پسران و... كشيده مي‏شود.
اينكه چرا به دختران دانشجو شام نمي‏‏دهند، نظرات متفاوت است، برخلاف آن چيزي كه من شنيده بودم. مريم دانشجوي قديمي‏ رشته‏ علوم اجتماعي مي‏گويد: «سال 1376 كه ما وارد دانشگاه شديم، در جلسه‏ معارفه از همان ابتدا با دانشجويان اتمام حجت كردند كه چون امكانات طبخ غذا محدود است و خانم ها هم از قبل در كارهاي آشپزي مهارت دارند بنابراين اولويت به آقايان داده مي‏شود.»
مواد اوليه‏اي كه دانشگاه به عنوان سهميه‏ ارزاق دانشجويان خوابگاه براي هر ترم مي‏‏دهد، به غير از روغن و قندي كه به‏طور مشترك به دانشجويان دختر و پسر هر دو داده مي‏شود، به عوض شامي‏ كه به پسران مي‏‏دهند، مقداري برنج به دختران اختصاص داده‏اند. به قول مژده معلوم نيست مسئولان از شام چه تعريف و تصوري دارند، با ارزاق مرحمتي آقايان ظاهراً هر شب بايد شيرين‏پلو بپزيم! مسلماً تهيه‏ يك وعده غذا هرچقدر هم دانشجويي باشد به برنج و قند و روغن محدود نمي‏شود.
دانشجويان دختر علاوه بر اينكه از نظر اقتصادي براي تهيه‏ غذا نسبت به دانشجويان پسر متحمل هزينه‏ بيشتري مي‏شوند مجبورند ساعت هاي زيادي را هم صرف خريد و پخت وپز كنند.
بالاخره در جمع دوستانه‏ ما مريم حرف دل همه‏ بچه ها را مي‏زند: «اين دلايل كه امكانات محدود است و يا دخترها خودشان دوست دارند آشپزي كنند، تنها بهانه‏اي است براي اينكه مسئولان دانشگاه نگرش هاي واقعي خود را پشت آن پنهان كنند. نقش ها و هويت جنسي از قبل تعريف‏شده‏اي مثل آشپزي و خانه‏داري جلوتر از هويت دانشجويي ما حركت مي‏‏كند... از ديد آقايان آشپزي وظيفه‏ ذاتي و مسلم زن است...»
خلاصه بعد از اين درد و دل ها و شكايت ها همه به تكاپو مي‏افتيم كه در مورد اوضاع و احوال خوابگاه هاي پسرانه تفحص بيشتري كنيم. اطلاعات موثق رسيده حكايت از امكانات رفاهي متفاوت دارد از جمله تعداد اتاق هاي كم‏جمعيت، وجود خطوط تلفن بيشتر، سالن ورزش و بوفه در خوابگاه و... كه ما هيچ‏كدامشان را نداريم. بهرغم وجود قوانين مشتركي مثل تعيين ساعت و ورود و خروج و يا عدم پذيرش ميهمان و... اجراي اين قوانين براي دختران با شدت و حدّت بيشتري دنبال مي‏شود و ما فقط مي‏پرسيم: «چرا؟»
ساعت از نيمه‏شب گذشته و هنوز چرا هاي ديگري در ذهنمان شكل گرفته است. فكر مي‏كنم فردا دوباره بايد به دانشكده برويم و بر روي نيمكت هايي مشترك با همكلاسي هاي پسر بنشينيم و...

                     

پیشنهاد   تعداد پيشنهادات= 15