تريبون فمينيستي ايران روسپي.... سكوت نه... دنج و باصفا براي بلند بلند فكر كردن شگفتا وقتي كه بود نميديدم، وقتي كه ميخواند نميشنيدم، وقتي ديدم كه نبود وقتي شنيدم كه نخواند و چه غمانگيز است كه وقتي چشمهاي سرد و زلال در برابرت ميجوشد، ميخواند و مينالد تشنه آتش باشي و نه آب و چشمه كه خشكيد، چشمه كه از آن آتش كه تو تشنه آن بودي بخار شد و به هوا رفت و آتش كوير را تافت و در خود گداخت و از زمين آتش روييد و از آسمان آتش باريد؛ تو تشنه آب بودي و نه آتش و بعد عمري گداختن از غم نبودن كسي كه تا بود از غم نبودن تو ميگداخت و اكنون تو با مرگ رفتهاي و من اينجا تنها به اين اميد دم ميزنم كه با هر نفس گامي به تو نزديكتر شوم و اين زندگي من است. نميدونم جرئت رو در رويي با همجنساي خودم رو فرو رفته در اعماق باتلاقهاي فساد دارم يا نه؟ صبحهاي زود وقتي از در خونه بيرون ميام تا وقتي كه به دانشگاه ميرسم قريب به ده تا ماشين جلوي پاهام ترمز ميكنه، رانندهها از پسرهاي منفي گرفته تا مردهاي جاافتاده و تا بينهايت مردان مسن هستند. به خودم نگاه ميكنم و فكر ميكنم چكار كردم كه مستحق اين عذاب شدم. ساعت 7 صبح موقعي كه شايد هنوز نصف مردم تهران در خوابند چرا نيمي از دختران و زنان جوان ما يا در پي شكارند و يا مست شكار ديشب. ميگويند دختران فراري يا زنان خياباني نميدانم دو واژه اخير نشأت گرفته از چه پنداري است، در كل به اين گروه از زنان روسپي ميگويند. روسپي از واژه روسپيد كه به طعنه و كنايه به زنان بدكاره اطلاق ميشود ميآيد. آمار چه ميگويد: تا سال 1378 سن دختران فراري 16 سال بوده و در سال 1379 اين مسئله بين دختران 7 تا 14 سال رواج يافته است. تصويري آماري از زنان روسپي نشان ميدهد نيمي از آنان قبل از 15 سالگي تجربه ارتباط جنسي با مردان را داشتهاند. و جالب توجه اينكه اين مردان لزوماً نبايد پسر همسايه يا پسرهاي بالاشهري باشند، زنندهترين نكتهي قضيه اين است كه اين نقش مهم رو گاهي پدر، برادر، دايي و عمو ايفا ميكنند. نميدونم تا حالا با دختري كه پدرش بهش تجاوز كرده رويارو شدهايد و آيا براي لحظهاي چند خود را در شرايط او مجسم كردهايد؟ دبيرستان كه بودم دختري رو ميشناختم كه از فرط زيبايي توي مدرسه به مرلين مونرو مشهور بود منتها نه سابقه اخلاقي درستي داشت و نه سابقه درسي. نميدونم چطوري باهاش صميمي شدم و بازم نميدونم چطوري همه غصههاشو برام گفت اما اينو ميدونم كه شوك ناشي از فهميدن دردش برام آنقدر زياد بود كه بعد از اينكه خودش رو كشت تا يك هفته فكم قفل كرده بود. اولين بار وقتي 12 ساله بوده پدرش! به تنها دخترش تجاوز ميكنه، وقتي خودش رو كشت هيچ كس نفهميد واقعاً چه اتفاقي افتاده است. بعداً توي نامهاي كه برام نوشته بود خوندم كه پدرش پدر واقعياش نبوده و اونشب شوم مادرش تمام مدت بيرون اتاق بيدار منتظر بوده بدون هيچ عكسالعملي! يك روز مثل سيگاري مرا برافروخت ميان انگشتانش و نشاند بر لبانش و من تا به خود بيايم ديدم زير پا له شدهام، سرد ـ خاموش ـ متعفن. من هميشه فكر كردم اصلاً چرا اين كار هميشه در اذهان عمل ناپسندي است يا بهتر بگم چه فرقي در برقراري رابطه جنسي با يك نفر از طريق ازدواج يا حتي صيغه با روابط نامشروع وجود داره، آيا نفس عمل يكي نيست؟ زناني كه به اختيار خود 7-6 بار ازدواج كردهاند يا حتي مرداني كه به دفعات روابط جنسي داشتهاند آيا مقدستر از يك زن خياباني روانپريش عصيانزده هستند؟ علي رمضاني 65 ساله راننده تاكسي ميگويد: چند شب پيش 2 تا دختر جوان يكي 15 ساله و ديگري 12 ساله را سوار كردم. دختر بزرگتر مرتباً با موبايل با پسري به نام سيا كه به گمانم مخفف سياوش بود صحبت ميكرد و آدرس دقيق محل پارتي كه قرار بود بروند رو ميپرسيد. بعد از اتمام صحبتهايش به او گفتم: دختر جان حداقل از موي سپيد من خجالت نميكشي از روي خواهر كوچكتر از خودت خجالت بكش. او در كمال ناباوري در جوابم گفت: هه، اين بزمچه اولاً خواهرم نيست، دوماً اين خودش قاپ قمارخونهاس، اين دختر همسايهمونه مامانش امشب داده دست من ببرمش پارتي بياد روي بورس. خودم يه دوست پسر خوشتيپ براش پيدا ميكنم تا همين امشب حجب و حياشو بريزه. مامانش گفته ديگه خودش بايد نونش رو دربياره. از ميلهها نترس پرنده! از شاخهها بترس كه پروازت را ميدزدند، از بالهات بترس و از آبي آسمان كه زيبايت كرده است. در پارك لاله هستم، روي ميزهاي مدور انتهاي پارك از سر ناچاري مجبور به خوردن بستني در اين هواي سرد شدهام. متلكهاي چندين پسر را ميشنوم و دلم ميخواهد يكي از آنها گشادي مردمك چشمانم را ببيند. در پي يك سوژه خوب كسي كه به اميد روسپي بودن با او صحبت كنم چشم ميگردانم. در تمام نقاط پارك دختران و پسران زيادي سر در گوش هم برده و براي هم نجوا ميكنند و من مطمئنم معني دوست داشتن غير از اين است هرچيزي غير از اين! در همين افكارم كه كسي ميگويد مزاحم نيستم، تا دهان باز ميكنم كه بگويم ميخواهم تنها باشم او را ميبينم: سوژه مورد نظرِ 2 ساعت انتظار من. پس، لبخند اغواگرانهاي تحويل او ميدهم و ميگويم اصلاً خواهش ميكنم بفرماييد. سيد است و اسمش سيده روحانيه اما حالا 4 سال است كه او را پاني مينامند. موهايش نميدانم استخواني، بور، سفيد، هايلايت يا چيست، صورتش سفيد مات با چشماني ماتتر از پوست صورتش اما روي هم رفته عروسكي است كه به يك نگاه ميارزد. پاني: كامبيز و نديدي؟ من: ببخشيد، متوجه نشدم. پاني: كامبيز و؟ من: نميشناسم، متأسفم. پاني: مگه مال اين اطراف نيستي؟ من: متأسفانه نه. پاني: ببينم اصلاً واسه چي اينجا نشستي؟ من: فقط يه بستني بخورم. پاني: توي اين هواي سرد! خر خودتي، چكارهاي؟ مواد، مكان، دوستپسر،.... آب دهانم را قورت ميدهم، سيب گلويم درد ميآيد، ميگويم: هيچكدام تو چكارهاي؟ پاني: همهكاره، هرچي عشقته. تصميم ميگيرم همه چيز رو براش بگم بعد از تموم شدن حرفام ميگه ازت خوشم مياد مثل خودم پر رويي حالا گوش كن: «9 تا خواهر و برادر داشتم بابام به يه مرد معتاد كه دو سال از خودش بزرگتر بود منو فروخت ميدوني چقدر؟ 60 هزار تومان. بچهدار شدم يه دختر، اسمش فاطمهاس حتماً اونم ميشه ناتاشا. از سال دوم ازدواجم شوهرم مرداني غريبه رو ميآورد خونه، خودش ميرفت بيرون بعد از 4-3 ساعت هم كه مياومد نه من به روش ميآوردم نه اون. دخترم 4 ساله كه بود يه شب يكي از اون مردا رفته بود بالاي سر فاطمه منم تا اومدم ديدم با چاقو زدمش. افتادم زندون، درم كه اومدم افتادم تو كار خلاف و شدم پاني نه ديگه از بچهام خبري دارم نه از شوهرم. حالا اينجام با اين قيافه. منم يه روز موهام مثل تو مشكي بود حالا بور شده چون تابلو تره.» و سخن آخر: به وهم كدام سادهدلي دقيقههاي عقيم انتظار را در دل دادهي؟ مثل كاجهاي خشكيده كنار جاده در امتداد سيم تلگراف ايستادهاي. باور كن هرگز به تو پيامي نخواهد رسيد اگر حتي تا ابد شاخههايت را بر سيمها بگذاري.
|