کدمطلب:6

 
روايتي از مشكلات يك دختر محقق

5/25/2004 12:54:52 PM
سميه رضايي ـ مريم ملازاده / نشريه دانشجويي «زنان زمان»

 
 

  
تريبون فمينيستي ايران
از چندي قبل او را مي شناختيم، مي دانستيم كه در راه انجام هدف خود چه تلاش‏هايي مي كند و چه سختي‏هايي را تحمل كرده است. مي‏خواستيم از نزديك با يك دختر محقق آشنا شويم و با او در باره مشكلاتش به گفتگو بنشينيم. پس از تلاش بسياري توانستيم براي گفتگويي دوستانه از او وقت بگيريم. به محل كارش مي رويم . با تعجب به آن ساختمان‏هاي سرد مي‏نگريم كه هيچ تناسبي با روحيه يك محقق ندارد. ساختمان‏هايي كه از آن‏ها بوي سكون و رخوت به مشام مي‏رسيد. به اتاق كار او مي‏رسيم (اتاقي اشتراكي با سه زن ديگر). با محبت بي‏شائبه اي به استقبال‏مان مي آيد و با اين‏كه در سلامش گرما و دوستي موج مي زند، اما در زواياي چهره اش غم و حسرت بزرگي پنهان است. در نگاهش صدها پرسش بي پاسخ رخنه كرده بود. شروع به مطرح نمودن سوال‏هايمان مي‏كنيم. از ما مي‏خواهد كه از ذكر نامش خوداري كنيم. از چيزي مي‏هراسد و يا آنقدر سختي كشيده كه ديگر حاضر نيست نامش در جايي ذكر شود. 22 ساله است و كارشناسي روانشناسي باليني. از سال‏ها پيش به تحقيق علاقه‏مند بود و دوران دبيرستان 24 مقاله علمي نوشته بود و در جشنواره خوارزمي رتبه 3 را در رابطه با اينرسي سكون و حركتي كسب كرده بود. ديپلمه رياضي بود اما فكر مي كرد در اين رشته نمي تواند آن‏چنان كه خود مي‏خواهد به تحقيق بپردازد، تغيير رشته داده و وارد رشته انساني گرديده بود. مي‏گويد همه چيز از يك سيب آغاز شد. وقتي عمويش جامعه را به سيبي تشبيه كرده و او را به فكر فرو برده بود. آري، يك سيب سرنوشت او را اين‏گونه تغيير داده بود. به فلسفه و جامعه‏شناسي علاقه مند شده ولي از آنجا كه اين دو مبحث، پاسخگوي سوالات بي‏شمار ذهنش نبود به سراغ روانشناسي رفته و در آن رشته شروع به تحصيل كرده بود. روزي در يكي از كلاس‏ها (در ترم 2) سوالي برايش پيش آمد و تصميم گرفت براي كشف پاسخ اين سوال تحقيقي را آغاز نمايد. پژوهشي كه در راه انجامش بسيار سختي كشيد و در آخر ….
در سن 18 سالگي به انجمن روانشناسان معرفي شد. پس از ورودش، همه با تعجب او را نگريستند. دختري كم سن و سال تصميم گرفته بود نظريه اي ارائه دهد و باعث شگفتي همه شده بود. در همان برخورد نخستين يكي از اساتيد به وي گفته بود: تو كه جز الفباي روانشناسي را بلد نيستي، مي خواهي نظريه ارائه دهي؟ و در پاسخ ايشان يكي ديگر از اساتيد گفته بود: ايشان از حروف صدادار روانشناسي هستند. و اين پاسخ در آن لحظه، دريچه اميدي در برابرش گشوده بود. براي تحقيقاتش مجبور بود سر كلاس‏هاي گروه پزشكي حاضر شود و متاسفانه در اين راه مورد كم لطفي برخي از اساتيد واقع شده بود. شب‏ها معمولا تا ساعت 9 شب در آزمايشگاه مي‏ماند و پس از آن، با همراهي پدرش به خانه برمي گشت. نمي‏خواهم كار تحقيقاتي انجام‏دهي، جمله اي بود كه به طور مكرر از طرف پدرش عنوان مي شود و مشابه آنرا از برخي از اساتيد و مديران و معاون تحقيقات نيز شنيده بود. بودجه بسيار مختصري را براي انجام تحقيقاتش دريافت كرده بود و به همين دليل مجبور شد براي ادامه سير پژوهش خود، مبلغ گزافي را بپردازد كه در تهيه اين مبلغ خود با كار تدريس به خانواده اش كمك مي كرد (گرچه اين كمك بسيار ناچيز بود). براي پيشرفت كارهايش و گاهي حتي براي يك امضا از معاون يك بخش، مجبور مي شد مطالبي را براي آن‏ها آناليز كند و يا حتي تز آن را بنويسد. يك بار مقاله اي 551 صفحه اي نوشته و آنرا به مسئول پژوهش ارائه داده بود كه ايشان حتي نظري به اين مقاله نينداخته بودند. در نگاه‏هايمان آثار تعجب را مي ديد و مي گفت: فكر مي كنم مردان حس رقابت كمتري نسبت به زنان دارند و بسيار ناعادلانه قضاوت مي كنند. از او مي پرسيم كه اگر مرد بودي راحت‏تر پيشرفت نمي كردي؟ پاسخ مي دهد: شايد! گاهي اوقات آرزو مي‏كردم پدرم همراهم بود تا مثلاً در فلان صف كه همه مرد بودند پدر من نيز به كمكم مي آمد اما با اين اوصاف من تنها دو بار آرزو كردم كه كاش مرد بودم: در ماه محرم، براي اينكه آنگونه كه دوست دارم خود را تسكين دهم و يكي ديگر اينكه راحت بتوانم در زير باران قدم بزنم. او حاضر نيست كه براي انجام كارهاي تحقيقاتي اش آرزو كند كه كاش مرد بود. او زنان را كامل تر از مردان مي داند. او از زنان به عنوان پايه و از مردان به عنوان ستون ياد مي كند.
او بورسيه ادامه تحصيل را گرفت اما به دليل عدم تاهل هرگز نتوانست به آنجا برود. او در اين مورد زمزمه هاي مخالفت را از جانب پدر و مادرش نيز شنيده بود. در كشورهاي بسياري چون آلمان، انگليس و كانادا و … امكانات مطلوبي برايش در نظر گرفته بودند اما او نپذيرفته بود و معتقد بر اين است كه اين نظريه بايد به نام كشورش ايران ثبت شود. او در سفرهايش هميشه پوشش يك دختر ايراني مسلمان را داشت، چرا كه به اين اصول پاي بند بوده و مليتش برايش از ارزش بسيار والايي برخوردار است. او فكر مي كند كه تمام برخوردهايي كه با او شده به دليل سن كم اوست و امروز او را مجبور كرده تا به كاري متفاوت و شايد متضاد با تخصصش پناه آورد. اما او از پا ننشسته است، چرا كه چندي پيش براي وزير مربوطه نامه اي نوشته تا در اين سازمان نيز مركز تحقق احداث گردد. او از پافشاري هاي خود در راه انجام هدفش راضي بود و موفقيت خود را مديون پشتكار خودش است. ما نيز به خاطر اين همه پشتكار و صبر و تحمل سختي هاي اين راه به او تبريك مي گوييم و از او خداحافظي مي كنيم و او با فروتني ما را تا پايين همراهي مي كند. از او جدا مي شويم و باز از ميان آن همه ساختمان‏هاي عظيم و سرد عبور مي كني و متفكر از اينكه چرا او بايد با اين همه شوق و استعداد تحقيق و پژوهش به كاري تكراري و معمولي بپردازد….؟؟؟

                     

پیشنهاد   تعداد پيشنهادات= 4